تو، نه تنها آرمانگرا بودی، که خود تجسم آرمان بودی. به عبارت اخری، آرمانگر بودی، نه صرفاً خیالپردازی در افقهای دور، بلکه کوزهگری ماهر که از گل خام واقعیت، تندیسِ زیبایی از حقیقت و فداکاری میساخت. چونان هنرمندی الهامگرفته، با دستهای استوار و روحی مصمم، واقعیت تلخ و خام را بر چرخ ارادهات میچرخاندی و از آن، آینهای میساختی در برابر آرمان.
تو پرواز واقعیت بودی. تو همان بودی که زمین را به آسمان پیوند میزد. روز را از چنگال روزمرگی میربودی و آن را به واقعهای باشکوه بدل میکردی؛ واقعهای که هم عقل را به تحسین وامیداشت و هم دل را به گریهای از سر شوق.
در تو، آرمان به صورت درآمد و در تو، واقعیت طعم آرمانی گرفت.
از آن لحظه که در آسمان آتش گرفته بغداد، بال گشودی و مرزهای ترس و محاسبه را درنوردیدی، دیگر تاریخ جمهوری اسلامی ایران، تاریخ تو شد و تا نامی از غیرت، ایمان، فداکاری و پرواز هست، نام تو نیز خواهد بود.
دوره جمهوری اسلامی، همواره دوره تو خواهد ماند؛ چرا که تو ثابت کردی آرمانگرایی، نه خیالبافی، که هنر تبدیل مرگ به جاودانگیست و واقعیت را میتوان به آستان ملکوت رساند.
درود بر تو ای عباس دوران؛ ای آن که نامت، نه در سنگ، یا در یک بزرگراه، که بهمنزله بزرگراه کمالات انسانی جاوید شد.
تو هنوز پرواز میکنی؛ در ذهن نسلها، در قامت آسمان، در لبخند خورشید بر قامت مقاومت.



