«دربارهی زیبایی زنان»
نویسندگان: آنیولو فیرنتزوئولا
مترجم: حمیدرضا بُسحاق
ناشر: چشمه / گیلگمش، چاپ دوم 1401
202 صفحه، 98000 تومان
****
یاکوب بورکهارت (1818-1897)، مورخ سترگ سوئیسی، در شاهکار تاریخی خود، «فرهنگ رنسانس در ایتالیا»، مینویسد: «در پایان قرونوسطا در نوشتههای کشورهای مختلف گاهی کوششهایی برای پیدا کردن تعریفی نظری برای زیبایی میتوان یافت، ولی هیچیک از آنها قابلمقایسه با اثر فیرنتزوئولا نیست.» کدام اثرِ آنیولو فیرنتزوئولا (1493-1543)؟ همین «دربارۀ زیبایی زنان». ببینیم چرا این کتاب چنین قدر و قیمتی دارد.
این رسالۀ ایتالیایی، فارغ از صحت و سقم محتوا و مضمونش، ارزش تاریخی و ادبی بالایی دارد. بنابراین از زاویههای مختلفی میتوان به آن نگریست و از راههای متفاوتی به آن نزدیک شد و به شکلهای مختلفی میتوان از آن بهره گرفت. اما آنچه هنوز هم برای خوانندۀ امروزی جالب و جذاب جلوه میکند، همان محتوا و مضمونش است؛ یعنی زیبایی.
زیبایی یک امر زائد یا حتی حاشیهای در زندگی ما نیست. زیبایی یکی از کیفیتهای لازم برای غنای زندگی است. سادهتر بگویم، برای داشتن زندگی خوب و انسانی یک شرط لازم است. عنصر زیبایی باید در زندگی حضوری پررنگ داشته باشد، اگر نخواهیم در ابتذال روزمرهگی تلف شویم. اما این امر مستلزم فهم و دانش است؛ زیرا زیبایی یک شیء نیست که بتوانیم آن را داشته باشیم یا به تملک درآوریم. زیبایی هست، اما ما باید چشمی مخصوص را باز کنیم تا آن را ببینیم و محظوظ شویم و تجربۀ زیستهمان پرمایهتر شود. پس نیاز به یک تلاش معرفتی هست.
اما زیبایی چیست؟ این سؤالِ ساده مردافکن است. پاسخ به این پرسش آنقدر تاریخ و طول و تفصیل دارد که بدل شده به یک رشته: زیباییشناسی. نگاهی گذرا به یک کتاب معمولی در این زمینه نشان میدهد که با چه مسئلۀ دشوار و موضوع پیچیدهای مواجهیم. اما به هر حال، باید راهی برای نزدیک شدن به پاسخ باشد. یک راه این است که در عوض پرداختن به اصل زیبایی و زیبایی کلی، یک زیبایی خاص را بررسی کنیم. به عبارت دیگر، یک مورد و مصداق مشخص که زیباییاش محل اتفاق نظر است، مد نظر قرار گیرد و کیفیات زیباییساز آن کشف شود. خب، در این زمینه چه چیزی بهتر از زنان زیبا وجود دارد؟! بهاصطلاح، قدر متیقن زیبایی، زن زیباست. بنابراین فهم زیبایی زنانه بیشتر از هر چیزی ما را به فهم زیبایی نزدیکتر میکند.
خود زیبایی بهتنهایی آنقدر موضوع جذابی است که خواندن کتابی در این حیطه را موجه سازد. حال اگر شیوۀ ارائۀ بحث هم زیبا باشد، آن کتاب بدل به شاهکار میشود. این کتاب چنین است. و البته محاسن دیگری هم دارد. این کتاب یک اثر کلاسیک است، به قلم یک فیلسوف و مربوط به دورانی دور (رنسانس) و همراه با موضعی روشن و مشخص. این ویژگی اخیر شایان توجه است. چراکه امروزه بیشتر کتابهای زیباییشناسی مجموعهای از تأملات هستند که نتیجۀ مشخصی ندارند. دلیل یا بهانه میآورند که تکثر و پیچیدگی زیبایی مانع موضعگیری قاطع است. لذا خواننده پس از خواندن کتابی مفصل به جایی نمیرسد و فقط میبیند راههای بسیاری هست که معلوم نیست در نهایت سر از کجا درمیآورند؛ که یعنی حیرتش بیشتر میشود و گیجیاش افزونتر. ولی ما واقعاً پاسخ میخواهیم و دوست داریم نظریهای، ملاکی، معیاری، چیزی داشته باشیم تا برای داوری در باب زیبایی به کارمان آید و بتوانیم امور زیبا را سبک و سنگین کنیم. نسبیت زیباییشناختی یا حتی پلورالیسم پیچیدۀ آن حتی اگر موضعی موجه باشد، در پایان کار و برای متخصصان پذیرفتنی یا مفهوم هستند. غیرمتخصص نتایج ملموس میخواهد، حتی اگر اعتبار آنها محدود و موقتی باشد. این اثر کلاسیک و خواندنی چنین انتظاری را برآورده میسازد. خواننده در پایان سفری که همراه با شخصیتهای دیالوگها از سر میگذراند، زیبایی را روشنتر میبیند. گفتم دیالوگ؟ بله، گفتم دیالوگ.
کتاب، علاوه بر مقدمۀ مفصل و روشنگر مترجمان انگلیسی، از یک دیباچه و دو بخش تشکیل شده که هر کدام گفتگویی است در محلی خاص میان پنج نفر؛ یک مرد و چهار زن. دو زن مُسِنّ و متأهل و دو زن جوان و مجرد در برابر مردی جوان و مجرد به نام چلسو سِلواجو. این شخصیت ساختگی نمایندۀ اندیشههای نویسنده است و فیرنتزوئولا حرفهای خود را بر زبان او جاری میکند. به هر حال او یک راهب و کشیش سطح بالا هم هست و لذا نمیتواند در موضوع زنان مستقیم و بیپرده سخن خود را بگوید، بهویژه که مستقیم دربارۀ زیبایی اجزای بدن زنان سخن میگوید. در این گفتگوها مباحث جزیی بسیاری در باب اجزاء بدن و معیار زیباییشان مطرح میشود؛ یعنی دربارۀ رنگ مو، پوست و چشم، شکل پیشانی، ابروها، چشمها، کیفیت مو، پلکها، مژهها، گودی اطراف چشم، گوش، لالۀ گوش، شقیقه، بینی، دهان، لبها، دندانها، لثهها، چانه، گردن، برآمدگی گلو، شانهها، دستها، انگشتان، ناخنها و پاها.
هدف نویسنده فهرست کردن زیباترین اجزاء بدن زنانه است تا در مرتبۀ بعد با ترکیب آنها یک کل آرمانی بسازد. البته مطالب منحصر به زیبایی ظاهری و فیزیکی نیست، بلکه زیبایی منش و شخصیت را هم شامل میشود. لذا میبینیم که از وقار و رفتار زیبای زنانه نیز سخن به میان میآید. به اقتضای قالب گفتگو، نویسنده هوشمندانه، و البته حسابشده، بحث را به جاهای دیگر و موضوعات فرعی و مسائل حاشیهای هم میکشاند. بدین ترتیب، با نکاتی در حولوحوش فرهنگ آن روزگار نیز آشنا میشویم.
نویسندۀ فرهیخته یک فیلسوف نوافلاطونی رنسانسی هم هست و دیدگاهش در خصوص زیبایی و زنان متأثر از افلاطون است. او زیبایی طبیعی را بالاتر از زیبایی هنری میداند و زن را نسبت به مرد در جایگاهی پایینتر قرار نمیدهد. برعکس، در پارهای موارد، همچون زیبایی، آن را نمونۀ اعلا هم به شمار میآورد. پس، در واقع، این رساله در ستایش زنان است، آن هم در روزگاری چنین چیزی رایج نبود. همۀ جزئیاتی که ذکر میشود، در نهایت، به خدمت این هدف درمیآیند که جایگاه هستیشناختی و انسانشناختی والای زن را نشان دهند. به همین دلیل، در همان ابتدای گفتگوی اول از زبان چلسو میخوانیم:
«زیرا زیبایی و زنان زیبا شایستۀ ستایش و نزد همگان ارزشمندند. یک زن زیبا زیباترین چیزی است که میتوان ستود و زیبایی بزرگترین موهبتی است که خداوند به بندگانش بخشیده است. همچنین، از طریق زیبایی و فضیلت زن است که نفوس ما به تأمل و مشاهده روی میآورند و از طریق این مشاهده خواهان موجودات آسمانی میشوند. به همین دلیل، زنان زیبا همچون نمونه و مثال موجودات آسمانی به میان ما فرستاده شدهاند و دارای چنان نیرو و فضیلتی هستند که مردان خردمند آنان را اولین و والاترین موجوداتی میدانند که لایق عشق ورزیدناند. مردان فرزانه حتی زن زیبا را منزلگاه، کاشانه و آشیانۀ عشقی دانستهاند که خاستگاه و مبدأ همۀ خوشیهای بشری است. مرد با دیدن زن زیبا خودش را گم میکند و با نگریستن به چهرۀ او، که نشان از جمال الهی دارد، رعشه بر اندامش میافتد، موهای بدنش تاب برمیدارد، خیس عرق میشود و به خود میلرزد؛ او، مانند کسی که موجودی آسمانی را دیده، به جنون الهی دچار میشود و هنگامی که به خود میآید، در افکارش به او عشق میورزد و در ذهنش او را ستایش و تکریم میکند و مقام خدایی به او میدهد و در نهایت خودش را قربانی قربانگاهِ قلب زن زیبا مییابد.»
*دکترای فلسفه