«معنا در هنرهای تجسمی»
نویسنده: اروین پانوفسکی
مترجمان: ندا اخوانمقدم
ناشر: چشمه، چاپ اول 1396
157صفحه، 13500 تومان
*****
کتاب معنا در هنرهای تجسمی ترجمه سه مقاله بنیادین اروین پانوفسکی، یکی از تاثیرگذارترین مورخان هنر سده بیستم است که به موضوعاتی چون اهمیت تاریخ هنر، شمایل نگاری و شمایل شناسی و نسبتهای بدن میپردازد. دیدگاههای پانوفسکی را میتوان یکی از رویکردهای نظاممند و منسجمی دانست که در مطالعات نظری هنر در زمینه تفسیر و تجزیه و تحلیل آثار هنری مطرح هستند. به نظر میآید این مقالات در مطالعات و تحقیقات بینارشتهای نیز بسیار مفیدند و آشنایی با مباحث مطرح شده در آنها برای پژوهشگران دیگر شاخههای هنری و نیز علوم انسانی خالی از فایده نیست.
مطالعات تاریخ هنر معاصر تا حد زیادی به نگاه روششناسانهی پانوفسکی وابسته است. امروزه برای یک دانشجوی هنرهای گذشته تلاش برای تعیین وضعیت مطالعهی خود در یک بافت و نیز تا حدودی کشف ایدههای شخصی و فرهنگی که آن اثر را شکل بخشیده مرسوم است. محققانی که طی سی و پنج یا چهل سال اخیر آموزش دیدهاند با پیگیری مفاهیم همیشه مبهم آثار هنری، خود را مدیون آثار اخیر پانوفسکی میدانند.
پانوفسکی در سال 1892 میلادی در شهر هانوفر آلمان به دنیا آمد. در سال 1914 موفق به اخذ درجهی دکترا از دانشگاه فرایبورگ شد. با حضور رژیم نازی در آلمان از 1934 به آمریکا نقل مکان کرد و برای همکاری مدرسه مطالعات تاریخی وابسته به مؤسسهی مطالعات پیشرفتهی پرینستون دعوت شد و در سال 1963 با عنوان استاد ممتاز بازنشسته شد و در سال 1968 میلادی در پرینستون درگذشت.
در مقالهی اول، تاریخ هنر به مثابه یک شیوهی اومانیستی مورد بررسی قرار میگیرد. به شکل گیری اومانیسم در ارتباط با مفهوم انسانیت توجه شده و اشاره میشود اومانیسم یک مکتب نیست بلکه آن را میتوان به منزلهی نگرشی دانست که بر پایهی تأکید بر ارزشهای انسانی (خردمندی و آزادی) و نیز پذیرش محدودیتهای انسانی (خطاپذیری و ناپایداری)، به کرامت انسان باور دارد؛ از ارزشها و محدودیتهای انسانی، دو اصل موضوعی مسئولیت و تساهل حاصل میشوند. مورخ هنر، اومانیستی است که مواد اولیهاش شامل آثار و سوابقی است که به شکل اثر هنری به دست ما رسیده است.
مؤلف در ادامه به تبیین این موضوع میپردازد که در فلسفهی مَدرَسی قرون وسطایی هیچ تفاوت اساسی میان علوم طبیعی و آن چه علوم انسانی مینامیم وجود ندارد. حوزه عملکرد هردو در چارچوبی قرار میگرفت که ما آن را فلسفه میخوانیم. نظر مؤلف نیز که با تشریح و توضیح همراه است این نکته را بیان میکند که علوم انسانی نه تنها در تعارض با علوم طبیعی نیست بلکه مکمل آن است و در واقع این دو لازم و ملزوم یکدیگرند و نتیجهی این دو فعالیتی است که به درستی کشف جهان و بشر خوانده شده است.
از نکات قابل تأمل در این مقاله اشاره به تفاوت اساسی در لاتین میان «دانش» و «معرفت» و در انگلیسی میان «معرفت» و «دانش» وجود دارد. دانش بیشتر یک دارایی ذهنی است و میتوان آن را با علوم طبیعی یکی انگاشت و معرفت بیشتر یک فرایند است تا این که یک دارایی باشد و با علوم انسانی مرتبط است. به نظر میرسد که هدف نهایی علوم چیزی شبیه به سلطه و هدف نهایی علوم انسانی چیزی شبیه خرد است.
در مقاله دوم با عنوان شمایل نگاری و شمایل شناسی: درآمدی بر مطالعهی هنر رنسانس، توضیح داده میشود که شمایل نگاری شاخهای از مطالعات تاریخ هنر است که به مضمون یا معنای آثار هنری در تقابل با فرم آن میپردازد. نویسنده برای تبیین بهتر موضوع به کمک مثالی در زندگی روزمره آن را مرتبط با آثار هنری مطرح و در مضمون و معنای این آثار سه لایه را شناسایی میکند و توضیح میدهد: 1- مضمون طبیعی یا اولیه 2- مضمون قراردادی یا ثانویه و 3- معنای ذاتی یا محتوا.
همچنین اشاره میشود که شمایلنگاری کمک بسیار ارزشمندی برای تعیین تاریخها، اصل و منشأ و گاهی اصالت اثر به ما میکند و پایه و اساس لازم برای تفسیر بیشتر را فراهم میسازد. اما تلاش نمیکند تا این تفسیر را برای خود معنا کند. شواهد را جمعآوری و طبقهبندی میکند اما خود را مجبور نمیکند و نیز شایسته آن نمیداند که پیدایش و اهمیت این شواهد را بررسی کند. در ادامه این نکته نیز تذکر داده میشود که پیشوند گرافی بر موضوع توصیفی دلالت دارد و پیشوند لوژی که از Logos مشتق شده با معنای اندیشه یا خرد بر هر امر تفسیری دلالت دارد. بنابراین شمایل شناسی، شمایلنگاریای است که به جای این که تنها محدود به نقش بررسی آماری مقدماتی باشد، به امری تفسیری و از این رو به بخش لازمی برای مطالعات هنری تبدیل گشته است.
آثاری از روجیرو وان در وایدن، مینیاتوری از انجیلهای اوتو، یک نقاش ونیزی قرن هفدهمی، نمای مرقس یا سن مارکو در ونیز، و نقاشی دور از جمله موضوعاتی است که در این فصل خواننده را با نظرات عمیق و دقیق نویسنده به صورت مطالعه تطبیقی و تاریخی همراه میکند.
سومین فصل کتاب با عنوان تاریخ نظریهی تناسبات بشری به مثابه بازتابی از تاریخ سبکها مطرح و مورد بررسی قرار گرفته است. به نظر نویسنده، نظریهی تناسبات، مفهوم خیلی پیچیدهی مرتبط با مقصود هنری را واضحتر یا دست کم به شیوهای قابل توصیفتر از خود هنر بیان میکند. شرح و بسط بیشتر این فصل با مطالعه هنر مصر ادامه مییابد و با به کارگیری نظریهی تناسبات به وضوح مقصود هنری آنان را نشان میدهد و درجهت ثبات نه تغییر و نه در جهت تحقق جاودانگی بیزمان و نه نمادگرایی جاری کنونی هدایت میشد. در نظر یونانیان مجسمه و تمثال تدفینی برای یادبود فردی ساخته میشد که روزگاری حیات داشت؛ اما در نظر مصریان کالبدی است که در انتظار حیاتبخشیِ دوباره میماند. در نظر یونانیان اثر هنری در حوزهی آرمانگرایی زیبایی شناسی وجود دارد، برای مصریان در حوزهی واقعیت جادویی. در نظر یونانیان هدف هنرمند تقلید است (میمیسس) و برای مصریان، بازسازی.
این مقایسه تطبیقی نظام تناسبات مصری و هنر کلاسیک یونانی با توضیح سبک هنر قرون وسطایی، نظریهی بیزانسی تناسبات (که مطابق تأثیر عظیم هنر بیزانسی است)، و رنسانس ایتالیایی به بحث جذاب و ژرفتری پیوند میخورد و خواننده را سیراب میسازد.
در فصل آخر، «مایکل هالی» اصول اساسی تاریخ هنر پانوفسکی را با بیان واضح مسائل، توصیف نتیجه و توجه به تضادها بررسی میکند تا نشان دهد کار پانوفسکی نیز مانند وازاری لازم است از لحاظ تاریخی مورد قضاوت قرار گیرد و شایسته است که در زمرهی اکتشاف در نظر گرفته شود. او به عنوان یک محقق در مواجه با سنت، این جسارت را داشت که پرسشهای جدیدی را مطرح کرده و اصول جدیدی از تفسیر را کشف کند.
سخن مترجم (ندا اخوان مقدم)، در ابتدای این کتاب ارزشمند، پیش درآمدی است که خواننده را وارد متن اصلی میکند و اطلاعاتی مختصر و مفید را در اختیار او قرار میدهد و با متنی روان، (متواضعانه) خطاهای احتمالی موجود در کتاب را برعهده میگیرد.