«کورسرخی»
نوشته: عالیه عطایی
ناشر: چشمه،چاپ اول 1399
131 صفحه، 32000 تومان
***
عالیه عطایی نویسندهای است که در سالهای کودکیِ خود دو جنگ را، یکی در موطن مادریاش افغانستان و دیگری در میهن دوماش ایران، تجربه کرده است و اندوختهی غنیِ او از بستر همین وقایع است که روایتهایی از دهشت جنگ را در «کورسرخی» پدید آورده است؛ وقایعی که پیش از این در رمان «کافورپوش» و مجموعهداستان «چشم سگ» هم دستمایهی قصهگوییاش بودهاند. قصههایی از مردمانی که در تبوتاب جنگ و حواشی آن، مدام از کشور خود به سرزمین همسایه کوچ کرده و بازگشتهاند. گویی گمشدههایی در خاک هر دو سرزمین داشتهاند و در سفرهایی پی در پی به دنبال یافتن ردی از آنها بودهاند. کسانی که نه در خاک مادری آرام و قرار داشتهاند و نه در موطن تازهشان به آسایش رسیدهاند. آنها از همین روست که آونگوار از شهری به شهر دیگر میروند و در پی کورسویی از امنیت و آرامش میگردند. عالیه عطایی در «کورسرخی»، روایتهایی غیرداستانی از همین نسل مینویسد و تصاویری ناب و دست اول از روزهای دشوار و تاریک آغاز مهاجرتشان میسازد. نسلی که در دورههای مختلف سنیاش، تنگناهای متفاوتی را بهسبب نابسامانیهای سیاسی و اجتماعی کشورش تجربه کرده است و دنیایی حرف از روزهای سخت و سنگین جنگ و آوارگی برای گفتن دارد.
روایت آغازین کتاب تصویری سینمایی از برههای تاریخی و حساس از زندگی افغانستانیهای مهاجر و گریزان از جنگ عرضه میکند. روایت زندگیِ دخترکی نونهال که همراه خانوادهاش در مرز ایران و افغانستان زندگی میکند و آسیب پدرش را از هر دو جنگ به چشم میبیند. عطایی میکوشد از ذهن یک دختر پنج شش ساله به مسأله نگاه کند. جنگ از دید او با تلاطمات جسمی و روحی پدرش تعریف میشود. پدر که از معرکهی افغانستانِ اوایل دههی هشتاد میلادی صدمات جبرانناپذیر بسیاری دیده، حالا و در میانهی جنگ ایران و عراق خود را متعهد به همراهی با رزمندگان ایرانی و دفاع از موطن تازهاش میبیند. هرچند بهخاطر آسیبهایی که در جنگ پیشین دیده، نمیتواند چندان در این عرصه دوام بیاورد. دخترک در مسیر طولانیِ راهی که تا رساندن پدر به مرکز درمانی مجهزی دارند، با تحلیل وضعیت پدر، چشمانداز زندگی پیش رویاش را نیز ارزیابی میکند. آنچه که دخترک با همراهیِ پدرش در این سفر از سرمیگذارند، آغاز فصلی تازه در زندگی آنها بهعنوان مهاجر است. نویسنده در تلاش است ذهن و زبان کودکانی را که بخشی جداییناپذیرِ این روایت هستند، بیکموکاست به خواننده منتقل کند.
مخاطب هرچه در این مجموعه روایت (که البته گاه به جُستار نزدیک میشود) پیش میرود، از نظر زمانی به دورهای تازهتر نسبت به فصل پیشیناش میرسد. گویی دخترکِ فصل اول با پیشرفت روایت قد میکشد و از تجارب نوینی سخن میگوید که در پارههای آغازینِ این وقایعنگاری، کمتر به آنها پرداخته شده است. او در جایی دیگر، ماجرایی از نهسالگیاش نقل میکند. زمانی که بهعنوان یک بازماندهی جنگ به زندگی مرزنشینی خو گرفته و آموخته که چگونه با خطر روبرو شود و چهطور خود را از ورطههای مهلک، سالم بیرون بکشد. نمونهای از آن که میتواند صحنهای ماندگار در ذهن خواننده باشد «شکار عقرب» است. دخترک سرگرمی و بازیای جز این در دل بیابانی که در آن روزهای طولانیاش را به شب میرساند، ندارد.
بازی با عقرب در نهایت به یکی از کلیدیترین بنمایههای مشترک میان روایتهای کتاب اشاره میکند. عقرب برای راوی عنصری تمثیلی است که با آن، به تبیین عادات و رفتارهای تاریخی مردم افغانستان و ایران میپردازد. با عقرب است که به کوتاهیها و کاستیهای اقوام مختلف کشورش در فرونشاندن آتش جنگ، نگاهی کنایهآمیز دارد. داستان عقرب، او و خانوادهاش را به سمت بحث و منازعه دربارهی نقش قومیتهای افغانستانی در ایجاد وضعیت کنونی سوق میدهد. راوی از ناکارآمدی ازبکها در جنگ میگوید و تعبیر «ازبکها خفته بودند که روسها ما را فتح کردند» را به کار میبرد که البته نهتنها به رویکرد سازشکارانهی بخشی از مردم که به بیاعتنایی همگیشان اعم از ازبک، پشتون، هزاره و تاجیک در برابر مخاطراتی که افغانستان در آن روزهای آغازین اشغال تجربه کرده، اشاره دارد. عقرب در نظر راوی کتاب، نمادی از بیتفاوتی دربارهی سرنوشت همنوع است و عامل اصلیِ حل نشدن بحرانهای سیاسی در کشور افغانستان. او در حیرت است که چرا پدرانِ نسل او هنوز یکدیگر را به خوابزدگی و غفلت متهم میکنند و همچنان دلخوریهای گذشته را به رخ هم میکشند. عقرب برای او بخشی از مسأله را توجیه میکند؛ عقربی که تصویری شگفت از جنگ، مرگ و چالش همدلی و همنوعدوستی را در ذهن او برمیانگیزد.
اما محوریترین مسألهای که به نوعی در تمام روایتها مطرح میشود و در سه روایت آخر کتاب با صراحت بیشتری به آن پرداخته میشود چالش هویت است. نویسنده مدام تصویرهایی از زیست مهاجران جنگ را بهعنوان شواهدی از این چالش ارائه میدهد. این بحران از جزئیترین مسائل تا عمدهترینشان را که در برگههای شناسایی و معرفی آدمها منعکس میشود، دربرمیگیرد. روایت ابتدایی با ارائهی توصیفی از کارت موقت اقامت در منطقهی مرزی آغاز میشود. کارتی که دربارهی وضعیت مهاجران نوعی دوگانگی القا میکند و به تبع آن نیز به ابهام هویتی دامن میزند. روایت آخر کتاب هم با مطرح کردن این پرسش به پایان میرسد که: «مگر هویتی به نام مرزنشین داریم؟» و سلسلهی مباحث هویتی کتاب را با تصویری از مرزنشینان گرفتار آمده میان چارچوب قوانین و تعاریفی که سراسر مبهم و متناقض است، تکمیل میکند. مجموعه روایت «کورسرخی» را از این جهت میتوان رسالهای کوتاه در باب هویت دانست؛ هویتی که در سایه ی جنگ دچار دگرگونی میشود.