روزی در حجمی متراکم از کتابهایی که از شادروان پدرم به ارث رسیده بود شخم میزدم که به ناگاه چشمم به یک کتاب درسی افتاد مربوط به سالهای تحصیلی 1303- 1304 با عنوان: «منتخب کلیله و دمنه» از وزارت فرهنگ برای دبیرستانها. این کتاب بسیار وزین در جلدی خشتی و عطفی پارچه ای به رنگ قرمز در 272 صفحه زیور طبع آراسته بود. جالب اینکه برخلاف کتابهای چاپ امروز بر روی جلد نوشته بود: «به اهتمام آقای عبدالعظیم قریب، استاد دانشگاه». این واژه «آقا» بیش از هر چیز بر روی جلد کتاب خودنمایی میکرد!
برای متفاوت بودن این کتاب درسی با کتابهای امروز همین اندازه کافی است که گفته آید در هیچ جایی از متنِ آن، از علائم سجاوندی خبری نبود؛ حتی نقطه که امروزه در لابلای سطور کتابها موج میزند و زینت بخش پایان هر عبارتی است؛ چه رسد به ویرگول و دو نقطه و نقطه ویرگول و... . یادم آمد که زنده یاد احمد آرام در جایی از گفتگوی خود با پیروز سیار تحت عنوان «گوهر عمر» گفته بود باعث و بانی علائم نشانه گذاری من بودم. ظاهرا او بود که برای نخستین بار و با الگوبرداری از رسم الخط غربیها این علائم را وارد نثر پارسی کرد. خدایش بیامرزد.
شادروان پدر، آن سالها که در دبیرستانها تدریس میکرد و ادبیات در مدارس در آن زمان و زمانه برای خود گوهر و وزنهای به شمار می آمد از متن این کتاب دانش آموزان را درس فارسی میگفت. پس از سپری شدن آن سالها و تغییر شتابنده کتابهای درسی، دیگر چنین متنی از کارآیی افتاد و این کتاب بیش از شش دهه آزرگار در قفسه کتابخانه و سرآخر در کارتنی سربسته آرمیدن گرفت. کتابی خسته، تبدار و رنگ پریده که صفحاتش از فرط پیری و فرتوتگی زرد شده بود؛ پنداری پس از قرنها از دل خاک سر برآورده باشد. با اینهمه با تمام توان خود را از صرصر حوادث و نوائب زمان مصون و محفوظ داشته بود. اوراقش خبر از شکنندگی میداد. باید اوراقش را در هر ورق زدنی نوازش کرد تا از خشکی و پژمردگی نشکند و این بازمانده نسل پدر از کف نرود.
وقتی گشودمش توگویی سطر سطرش چونان جوجه های لانه گنجشکان، گرسنه یک نگاه بودند، دهان گشوده حرفها میزدند. هر یک بی تابانه مرا به خود فرامیخواندند. یکی از سطرها به ناگاه آنچنان موجی بلند بر سرم افکند که در دم دقایقی چشمانم تار شد و سرم سنگینی کرد: «این عالم خاکی بر تو بسر آید... همت بر اکتساب ثواب آخرت مقصور گردان که راه مخوف است و رفیقان ناموافق و رحلت نزدیک و هنگام حرکت نامعلوم. زینهار تا در ساختن توشه آخرت تاخیر جایز نشمری که بُنیت آدمی چون آوندی ضعیف است.»
دیباچه کتاب چنان تراشیده، ستُرده و استوار کلمات را به دنبال هم ردیف می کرد که چیزی از متن کم نداشت. گویی شرح همه حقایقِ دنیا و عقبی را در چند صفحه تمام کرده بود و مخاطب را همین دیباچه اندک به تنهایی بسنده میآمد. سرآغاز دیباچه چنین بود: «سپاس و ستایش مر خدای را جل و جلاله که آثار قدرت او بر چهره روز روشن تابان است و انوار حکمت او در دل شب تاری درخشان بخشاینده که تار عنکبوت را سد عصمت دوستان کرد جباری که نیش پشه را تیغ قهر دشمنان گردانید. در فطرت کائنات به وزیر و مشیر و معاونت و مظاهرت محتاج نگشت و بدایع ابداع را در عالم کون و فساد پیدا کرد و آدمیان را به فضیلت نطق و مرتبت عقل از دیگر حیوانات ممیز گردانید و برای ارشاد و هدایت ایشان رسولان فرستاد و...»