• اشتهای خوانده شدن!

    اشتهای خوانده شدن!

    احمد راسخی لنگرودی،

      نیمه‌های شب است. سکوت در این حوالی موج می‌زند. خواب از سرم پریده. در این جور مواقع پناه می‌آورم به کتابخانه. یعنی خودم را می‌رسانم به همین آثاری که برخی‌شان در سکوت نیمه‌های شب توسط نویسندگان شب‌بیدار نوشته شده‌اند

  • روشنفکران ایرانی و نقش سنت کافه نشینی در روند اجتماعی

    گزارش نشست معرفی و بررسی کتاب «کافه‌های روشنفکری» روشنفکران ایرانی و نقش سنت کافه نشینی در روند اجتماعی

       نشستِ معرفی و بررسی کتاب «کافه‌های روشنفکری» اثر احمد راسخی لنگرودی در موسسه فرهنگی «خانه دوست» برگزار شد. 

  • مراسم باشکوه کتابخوران!

    مراسم باشکوه کتابخوران!

    احمد راسخی لنگرودی،

    خانه‌ای قدیمی بود، خیلی قدیمی. از آن خانه‌هایی که از همان درِ ورودی بوی نا می‌دهند. دارای چند زیرزمین که بزرگترینش کتابخانه بود. صاحبخانه می‌خواست کتابخانه را برچیند تا موش‌زدایی کند. می‌گفت داخل کتابخانه موش‌بازار است؛ بس که موش دارد. هوا که تاریک می‌شود این جانوارهای موذی می‌ریزند بیرون برای برپایی مراسم باشکوه کتابخوران!

  • گمشده‌های عصر ما

    «کافه‌‌‌های روشنفکری»؛ احمد راسخی لنگرودی؛ نشر مرواریدگمشده‌های عصر ما

    احسان راسخی،

    پیش از انقلاب طی چند دهه، کافه‌‌‌های پرآوازه‌‌‌ای بود که امروزه جز یکی دو تا، دیگر خبری از آنها نیست؛ نام و عنوانشان سراسر به تاریخ پیوسته است. باید گفت این کافه‌‌‌ها حالا دیگر جای خود را به پاساژ‌هاي تجاري پُرازدحام و راسته‌هاي پُرهياهو داده‌‌‌اند؛ به طوری که امروزه باید از آنها به عنوان گمشده‌‌‌های عصر کنونی یاد کرد و رد پایشان را فقط در کتاب‌‌‌های خاطرات و سخنان همان کافه‌‌‌نشینان جست.

  • این موجودات نازنین

    این موجودات نازنین

    احمد راسخی لنگرودی،

    هر روز که از پی روزی می‌رسد ده‌ها عنوان کتاب در بازار نشرِ کشور ما از راه می‌رسند؛ در بازار جهانی میلیون‌ها عنوان کتاب شاید. ورود این نورسیدگان کاغذی شایسته خوشآمدگویی‌اند. اگر خوشآمدشان نگوییم کاری برای ذهن خود نکرده‌ایم و ذهنمان را از شیرین‌ترین لذت‌ها محروم ساخته‌ایم. خاصه که چند تا از این نورسیدگان کاغذی حرفی برای گفتن داشته باشند و شوق خواندن را در ما برانگیزند. 

  • پاتوق عشاق کتاب باز در کتابفروشی عباس آقا

    پاتوق عشاق کتاب باز در کتابفروشی عباس آقا

    احمد راسخی لنگرودی،

    این عباس‌آقای ما هم برای خودش بازاری دارد؛ صبح‌ها یکی دو ساعت پیش از ظهر کرکره کتابفروشی را بالا می‌کشد، چراغ‌ها را روشن می‌کند. دستی بر سر و روی کتابفروشی می‌کشد. بعد یکراست می‌رود سر اصل مطلب، یعنی سراغ همان کتاب‌های دست دوم قدیمی که گوشه کتابفروشی روی هم انباشته‌ شده‌اند .

  • آنهایی که نمی‌نوشتند

    آنهایی که نمی‌نوشتند

    احمد راسخی لنگرودی،

    سقراط نمی‌نوشت. هیچ میانه‌ای با نوشتن نداشت. از نوشتن دوری می‌گزید. هیچ‌گاه هم چیزی ننوشت. به همین‌رو، عنوان فیلسوف شفاهی برازنده اوست. آنچه از او گفته می‌شود بیشتر به قلم شاگرد معروف او افلاطون و اندکی هم دیگران است.

  • فیلسوفِ دانشجو!

    به یاد دکتر کریم مجتهدی؛ فیلسوفی دیگر از میان ما رفتفیلسوفِ دانشجو!

    احمد راسخی لنگرودی،

    دکتر کریم مجتهدی استاد دانشمند و فرزانه‌‎ای که از میان ما شاگردانش رفت. نگارنده سال‌‎های دانشجویی توفیق شاگردی این بزرگمرد را داشتم. آنچه که به سهم خود می‌‎توانم بگویم اینکه مرا همیشه الگوی فلسفه‌‎ورزیدن بود. کریم مجتهدی انصافا استاد فلسفه بود. همچون سقراط فلسفه را زندگی می‌‎کرد.

  • هر روز ساعت هشت در ایستگاه

    هر روز ساعت هشت در ایستگاه

    احمد راسخی لنگرودی،

    من همیشه صبح‌ها این جوان را می‌بینم؛ به گمانم سی و دو سه ساله. با گیسوانی بلند، خرمایی رنگ و یک قبضه ریش به همین رنگ. کتاب در دست بر روی یکی از صندلی‌های ایستگاه مترو نشسته و خودش را با سطرهای کتاب مشغول می‌دارد. توبره‌ای هم با خود به همراه دارد که بر روی صندلی کناری‌اش می‌خواباند؛ پُر است از کتاب و اندکی مواد غذایی. چهره دلنشینی دارد؛ مثل چهره‌های آدمیان دیرنشین.

  • یادْکتاب‏های یک نویسنده!

    «یادداشت‌های یک کتاب‌باز!»؛ احمد راسخی لنگرودی؛ نشر همرخیادْکتاب‏های یک نویسنده!

    پروانه عزیزی،

    در این روزگار وانفسای کتاب چشممان به جمال کتاب «یادداشت‌های یک کتاب باز» از انتشارات همرخ روشن شد، حقا که شیفته کتاب و کتابخوانی است این نویسنده کتاب‌باز! هر چه به قلمش رفت از کتاب و کتاب بود. دلمان به درد آمد. یادْکتابهای نویسنده کتاب احمد راسخی لنگرودی- البته اگر این ترکیب را بپذیریم- هم خواندنی بود،

  • چرا در این خیابان کتابفروشی پیدا نمی‌شود؟! 

     «یادداشت‌های یک کتاب‌باز!»؛ احمد راسخی لنگرودی؛ نشر همرخچرا در این خیابان کتابفروشی پیدا نمی‌شود؟! 

    کاظم مفیدی،

    در دنیای امروز که فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی در تمام زوایای زندگی ما نفوذ کرده و می-رود چون لشکری قدرتمند همه ذهن و ضمیر ما را در اشغال خود درآورد، داشتن دغدغه‌ای به نام کتاب کاغذی شاید برای برخی شگفت‌انگیز هم باشد.

  • چشم انتظاری در ستون انتظار!

    چشم انتظاری در ستون انتظار!

    احمد راسخی لنگرودی،

    این همه کتاب‌های نخوانده ریخته روی میزم. هر یک در نوبت بازشدن. اما کو آن مجال و وقت. در چنین شرایطی یادم باشد آن که از همه مهمتر است بخوانم. ولی در حال حاضر مهمتری در میان‌شان من نمی‌بینم. همه به نظرم مهم‌ می‌آیند.

  • باید هنر پرسشگری را بیاموزیم

    رونمایی از کتاب «کافه پرسش» به قلم احمد راسخی لنگرودیباید هنر پرسشگری را بیاموزیم

    کتاب «کافه پرسش» به قلم احمد راسخی لنگرودی طی مراسمی در موسسه خانه دوست رونمایی شد

  • هراس از پرسش و پرسشگری!

     «کافه پرسش»؛ احمد راسخی لنگرودی؛ نشر کویرهراس از پرسش و پرسشگری!

    وحید گیلانی،

    چرا ما غالبا از پرسش می‌‌گریزیم؟ آیا همیشه این‌‌چنین بوده‌‌ایم یا در شرایطی چنین گریزی بر ما عارض شده است؟ چنین گریزی ریشه در کجای زندگی ما آدمیان دارد؟ چرا هرگاه سخن از پرسش می‌‌رود یاد دوران کودکی و سال‌‌های تحصیل خود می‌‌افتیم؟ پرسش‌‌های دوران کودکی غالبا چه نوع پرسش‌‌هایی بودند؟ 

  • اینجا همه جمعند؛ از هگل تا رزا منتظمی!

    جمعه بازار کتاب خیابان انقلاباینجا همه جمعند؛ از هگل تا رزا منتظمی!

    احمد راسخی لنگرودی،

    اگر می‌خواهید عصر آدینه‌ای متفاوت را تجربه کنید بد نیست سری به جلوی دانشگاه تهران در خیابان انقلاب بزنید. منظره متفاوتی را در آنجا شاهد خواهید بود. این منظره در نوع خود جذاب و دیدنی است. در این غروب دلگیر به یک بار دیدنش می‌ارزد. 

  • عرض ادب به ساحت سن سن!

    عرض ادب به ساحت سن سن!

    احمد راسخی لنگرودی،

    یکی از موضوعات جذاب و خواندنی که در دنیای کتاب به چشم می‌خورد موضوع سفرنامه‌هاست که توسط شخصیت‌های خارجی در باره ایران نوشته شده‌اند. شخصیت‌هایی که تحت عناوین مختلف همچون: سفیر، مامور، رایزن فرهنگی، جهانگرد، تاجر و بازرگان، محقق و پژوهشگر مدتی راهی سرزمین ایران شده و به گشت و گذار پرداخته‌اند

  • از پاتوق­داری تا قصر­نشینی 

    از پاتوق­داری تا قصر­نشینی 

    احمد راسخی لنگرودی،

    ابراهیم گلستان، نویسنده‌ای که یک قرن زیست و با خلق آثار قلمی و هنری خود شهره شد. روزگاری برای خود یکی از صدرنشینان حوزه روشنفکری به شمار می‌آمد. مثل روشنفکران زمان خود اهل پاتوق‌نشینی بود. البته بیشتر پاتوق‌دار بود تا پاتوق‌نشین کافه‌های روشنفکری. در آن زمان که در تهران بود خانه‌اش را در محله دروس پاتوق اهالی قلم و ارباب هنر کرده بود

  • روزگاری؛ نسخه‌‌های خطی  

    روزگاری؛ نسخه‌‌های خطی  

    احمد راسخی لنگرودی،

       در زمان‌‌های گذشته چاپ و چاپخانه نبود؛ کتاب‌‌ها به صورت نسخه‌‌های خطی تکثیر می‌‌شد؛ آنهم از چند نسخه تجاوز نمی‌‌کرد. نسخه‌‌هایی محدود در اینجا و آنجا که اگر به خوبی مراقبت نمی‌‌شد برای همیشه نیست و نابود می‌‌شد.

  • قطارخوانی!

    قطارخوانی!

    احمد راسخی لنگرودی،

    چقدر دیدنی است در داخل قطار شهری میان آن‌همه مسافر کسی پیدا شود، نشسته یا ایستاده، در حال کتاب ‌خواندن باشد. از این نظر می‌گویم که متاسفانه اینروزها کتابخوانی در چنین جاهایی یک پدیده نادر و استثنایی می‌آید؛ اگر نگویم فوق‌العاده استثنایی. همیشه همین استثناء بودن است که به چشم می‌آید و چشم‌ها را خیره خود می‌کند. 

  • پایان یک کتابفروشی، همان قصه دراز و همیشگی!

    پایان یک کتابفروشی، همان قصه دراز و همیشگی!

    احمد راسخی لنگرودی،

    خبر بس کوتاه بود. آنچنان کوتاه که کم مانده بود نبینمش، اما آنچنان سنگین که یک آن پشتم لرزید: «پایان فعالیت کاری انتشارات هاشمی»!

  • آغاز یک پایان! 

    در حاشیه نمایشگاه بین المللی کتابآغاز یک پایان! 

    احمد راسخی لنگرودی،

       پرونده سی و چهارمین نمایشگاه بین المللی کتاب هم با تمام حاشیه­‌ها و حرف و حدیث­‌هایش بسته شد. برگزاری نمایشگاه کتاب هر ساله بهانه خوبی است برای پرداختن به سوانح کتاب و آنچه که پیرامون دنیای چاپ و نشر می­‌گذرد. گفتنی‌­ها را در این رابطه دیگران گفته­‌اند. اما ذکر یکی دو نکته در این مجال شاید خالی از لطف نباشد

  • كامتان را شيرين كنيد!

    به مناسبت نمایشگاه بین المللی کتابكامتان را شيرين كنيد!

    احمد راسخی لنگرودی،

    ... فردي چهل و پنج ساله به نظر مي‌­آمد، با سر و صورتی نسبتا آراسته. کتاب­ها و مقداری خرت و پرت را بارِ چرخ دستی خود كرده بود و با حالتي حق به جانب وارد واگن قطار شد. در جايي قرار گرفت

  • «ایستا»، روستایی نشسته در سنت

    «ایستا»، روستایی نشسته در سنت

    احمد راسخی لنگرودی،

    قریب چهل کیلومتر از جاده پرپیچ و خم طالقان را که طی می‌‌کنی به روستایی برمی‌‌خوری که بدور از هیاهوی مدرنیسم هنوز در سپهر سنت توان می‌‌آزماید. چندان که ارابه این آبادی را توگویی بسته‌‌اند به تخته‌‌بند سنت