"ترجمه كردن براي من هميشه نوعي تفريح و تفنن بوده است، ... وسيلهاي براي انصراف خاطر از زحمتهايي كه در زندگي پيش ميآيد و آدم از آنها گريزي ندارد.»
اين سخنان كسي است كه بيش از نيم قرن آثار قلمي او بر دنياي ادبيات سايه افكند و تشنگان وادي ادبيات را سيراب كرد؛ نجف دريابندري كسي كه از مترجمان بزرگ روزگار ماست؛ با اين انگيزه ترجمه ميكند تا احساس خود را از متن اثر با همزبانهاي خودش تسهيم كند و مخاطبان را با حالاتي كه از آثار ديگران تحصيل نموده است شريك گرداند؛ با نثري نسبتا ساده، بي تكلف و خوشآهنگ.
نجف دريابندري در اول شهريور 1308 در شهر آبادان در خانوادهاي ملاح و نه چندان باسواد ديده به جهان گشود. هشت ساله بود كه از سايه پدري محروم شد و درپياش محروميت اقتصادي؛ «يادم مياد مادرم ميگفت بهش ميگفتم يه خورده پول نگهدار براي اين بچههات، فردا كه بزرگ ميشن هيچي ندارن. گفتش اگر بچه من آدم باشد كه خودش پول درميآورد، اگر نباشد كه هيچي!"
دوره ابتدايي را در مدرسه 17 دي گذراند و تا سال سوم متوسطه در دبيرستان رازي آبادان به تحصيل پرداخت. پس از آن بود كه در گيرودار ورود نيروهاي متفقين به آبادان، به بهانهاي از كلاس درس گريخت و سر از شركت نفت درآورد؛ «يادم هست كه يك روز رسم داشتيم و من نكشيده بودم. آخرين ساعت كلاس بود. يعني ساعت دو بعدازظهر... آقاي علومي همينطور كه داشت رسم ها را ميديد به من رسيد. گفت رسم شما؟ گفتم نياوردم. گفت جا گذاشتي؟ گفتم بله. گفت بلند شو برو بيار. من هم بلند شدم و وسايلم را جمع كردم و رفتم. رفتم كه رفتم... بعد رفتم شركت نفت و استخدام شدم.» مهدي مظفري ساوجي، گفت و گو با نجف دريابندري، ص 36
علاقهمندي جديدالاستخدام، اما كمتر به كار اداره ميآمد. گذشته از آن، اداره نظمي ميخواست كه در كار او نبود؛ «البته كارمند خوب و منظمي نبودم. حواسم دنبال چيزهايي بود كه به كارم در شركت نفت ارتباطي نداشت.» همان، ص39
ورود دريابندري در نفت با اشتغال در اداره كارگزيني همراه بود و آنگاه به دليل تسلط بر زبان انگليسي راهي اداره شيپينگ Shipping (كشتيراني) شد؛ برابر سمت منشي؛ «حدود يك سال آنجا بودم... جلسههايي هم در دو هفته يا هر ماه يك بار تشكيل ميشد و نماينده كارگرها و چند نفري هم از اداره كارگزيني جمع ميشدند و راجع به مشكلات و مسائل مختلف كار صحبت ميكردند. مرا هم مسئول تنظيم صورتجلسهها كرده بودند.» همان، ص40 اما بيش از يك سال نگذشت كه به دليل همان بينظمي هميشگي عذرش را خواستند و به باشگاه دريانوردان گسيلش داشتند. در همان جا هم دوام نياورد و بنا به خواست رئيس به اداره كارگزيني شركت نفت رفت و از آنجا به بخش حسابداري معرفي شد؛ «رئيس حسابداري يك ايراني ارمني تبار بود. ولي او نتوانست مرا به راه بياورد. ميگفت تو آدم اهل كار و زبل هستي ولي نميدانم چرا كار نميكني. به نظر ميرسد اينجا را دوست نداري. باز به كارگزيني معرفي شدم. در كارگزيني به من گفتند شما تا به حال چندين مرتبه جابهجا شدهايد. علتش چيست؟ گفتم والا علتش را نميدانم. گفتند اين آخرين باري است كه اين مساله تكرار ميشود، اگر شما را به جاي جديدي كه ميفرستيم باز هم به اداره ما بفرستند، ناچاريم اخراجت كنيم.» همان، ص42
پس از رفت و برگشتهاي فراوان، سرانجام سروكار دريابندري، بنا به درخواست خود او به اداره انتشارات افتاد، تا شايد كاري دلخواه و درخور، او را فراهم آيد؛ مثلا ترجمه؛ ادارهاي كه همه بزرگان نفت و نامداران كشور در آن جمع بودند، همه آن كساني كه عمري را دست بر قلم داشتند و بعدها او را همدم و همسنگر شدند؛ «اداره انتشارات شركت نفت جاي خيلي جالبي بود. آدمهاي خاص و صاحب نامي در آنجا مشغول كار بودند. مثل محمدعلي موحد، حميد نطقي، ابوالقاسم حالت، ابراهيم گلستان، محمود فخر داعي... من از همه آنها جوانتر بودم. يك روز آقاي نطقي مرا صدا كرد و گفت گزارش خيلي خوبي براي تو به كارگزيني فرستادهام و آن را به من نشان داد. بعد گفت دلم ميخواهد تو اينجا كار كني. اين بود كه من يك مقدار به اصطلاح خجالت زده شدم و خودم را جمع و جور كردم.» همان، ص43
در اينجا بود كه ورق برگشت و آن شخص گريز پا و فراري از نظم، قدري آرام گرفت و رفت در چارچوب كار اداري، با وظيفهاي مشخص و مورد پسند كه در ترجمه و نويسندگي خلاصه ميشد؛ «...عصرها با ماشين دنبال من ميآمدند و من ميرفتم سه چهار ساعت خبر ترجمه ميكردم ... بعد از مدتي نويسنده سينمايي روزنامه «خبرهاي روز» شدم. يعني هفتهاي دو سه بار ميرفتم به اداره سينماي شركت نفت و فيلمهايي را كه قرار بود در سينماها نمايش بدهند ميديدم و چيزهايي درباره آنها مينوشتم، كه در روزنامه چاپ ميشد.» مهدي مظفري ساوجي، گفت و گو با نجف دريابندري، ص43
بدين ترتيب كار دريابندري، سامان يافت و رسما در مسير نوشتن و ترجمه قرار گرفت. كاري كه خود او سالها بعد، نه چندان خوشبينانه خطاب به جوانترها گفته بود: «اين كارها عاقبت ندارد؛ نان و آب ندارد؛ پيشرفت ندارد؛ و از راههاي بهتر و نتيجهبخشتري ميتوان هم كار قلمي كرد و هم زندگي را بهتر چرخاند.» نشريه نگاه نو، عبدالحسين آذرنگ، نجف دريابندري و حقي ادا نشده
ورود به دنياي ترجمه، زماني جديتر شد كه ابراهيم گلستان او را با فاكنر و همينگوي آشنا كرد و از اين جا بود كه نام دريابندري بر زبانها افتاد؛ «يك سال از آشنايي ما گذشت. گلستان پيشنهاد ترجمه «وداع با اسلحه» را به من داد. شروع كردم به ترجمه، هفت هشت ماهي طول كشيد تا تمامش كنم. كار سختي بود. همينگوي سبك خاصي داشت كه بايد وقت ترجمه آن را رعايت ميكردي و اين كار من را دشوارتر ميكرد. اين كتاب را گلستان به من داد و او بود كه من را با فاكنر و همينگوي آشنا كرد.» نشريه باني فيلم، شماره 8/5/83، محمود توسليان، اين مرد پير دريايي: گفت و گوي ناتمام با نجف دريابندري
درهمين زمان داستانهاي مطرحترين چهرههاي ادبيات آمريكا را ترجمه كرد كه در روزنامه «خبرهاي روز» از انتشارات شركت نفت، جاي گرفت و بعدها در مجموعه «يك گل سرخ براي اميلي» به چاپ رسيد. تا اواخر سال 1332 روزنامه شركت نفت همچنان منتشر ميشد و نويسنده جوان و تازه به سر راه آمده نيز همچنان مينوشت. اما فضاي سياسي آن دوران دريابندري را به مسير ديگري كشاند و او را براي هميشه از حضور در جمع همكاران صنعت نفت محروم كرد؛ «مثلا يكي از مسائلي كه به كلي حواس مرا پرت ميكرد، مساله مبارزات سياسي بود كه من آلودهاش بودم. يعني وارد مبارزات سياسي شده بودم. آن موقع مبارزات سياسي در جريان بود. مثلا يادم هست كه وقتي دانشجويان مدرسه فني نفت اعتصاب كردند، ما هم جلو مدرسه آنها ميرفتيم و با آنها همراه ميشديم و شعار ميداديم.» مهدي مظفري ساوجي، گفت و گو با نجف دريابندري، ص41
فعاليتهاي سياسي او رفته رفته بالا گرفت و دست بر قضا، مترجم جوان و جوياي نام را يك سال بعد از كودتاي 28 مرداد و لو رفتن شبكه افسري، به زندان افكند؛ «تا ماهها بعد از 28 مرداد هنوز آثار سياسياش خيلي حس نميشد، يعني نفهميديم كه اوضاع به كلي عوض شده است. متوجه وخامت اوضاع نشده بوديم.» نخستين كتاب ترجمه او با عنوان «وداع با اسلحه» تازه انتشار يافته بود كه دريابندري به زندان افتاده بود. نسخه چاپ شده در زندان به دستش رسيد.
دريابندري پس از گذشت يك سال تحمل حبس در زندان آبادان، براي دادگاه سوم به تهران انتقال يافت. ابتدا 15 سال و سپس به حبس ابد محكوم گرديد. اما با تلاش نزديكانش، اين مدت به 4 سال تقليل داده شد. طرفه اين كه در زندان نيز بيكار ننشست و به ترجمه يك كتاب فلسفي اثر برتراند راسل با عنوان «تاريخ فلسفه غرب» پرداخت. در واقع در زندان و با همين كتاب بود كه علاقه او به مسائل فلسفي جلب شد. بخشهاي اوليه ترجمه اين كتاب ابتدا در زندان آبادان شكل گرفت. ترجمهاي كه سراسر ماجرا بود؛ «وقتي من حدود يك سوم كتاب را در زندان آبادان ترجمه كرده بودم، يك مرتبه به ما گفتند بايد فردا يا پس فردا شما را به تهران انتقال دهيم. در يك سالي كه در زندان آبادان بودم، هفتهاي يك بار ما را به حمامي در نزديكي زندان ميبردند. زندانمان در محله احمدآباد آبادان بود. به ما گفتند شما را ميبريم حمام و بعد روانه تهران ميشويم. من هم كتاب زبان اصلي و ترجمهام را لاي حوله حمام پيچيدم، با خودم از زندان آوردم بيرون و در جايي در حمام مخفي كردم. بعد به خانوادهام گفتم كه اين كتابها را كجا گذاشتهام و آنها هم رفتند و كتابها را برداشتند. بعد كه آمديم تهران، مدتي طول كشيد تا دوباره در زندان (قصر) مستقر شويم ... مدتي هم در بندهاي مختلف زندان قصر جابهجا ميشديم تا بالاخره در زندان شماره 3 قصر مستقر شديم. (بعد از مدتي) كتاب زبان اصلي به دستم رسيد اما وقتي ترجمه من را پيش سرهنگي به نام ... نميدانم كي! بردند تا به دستم برساند، گفت كه علاقهمند است آن را بخواند و ترجمه را گرفت و ديگر هيچ وقت هم پس نداد. ...به اين ترتيب ترجمهاي كه به آن شكل در حوله حمام پيچيده بودم تا دوباره به دستم برسد، از بين رفت!» نشريه حيات نو، 2/6/85، مشكل اين است: مترجم نمي داند كه نمي داند... اما دريابندري نوميد نشد، دوباره ترجمه را پي گرفت تا اين كه تا پايان دوره چهار ساله زندان ترجمه كتاب «تاريخ فلسفه غرب» اثر معروف برتراند راسل را در چهار جلد به اتمام رساند.
ترجمه همين كتاب بهانهاي شد تا به اتفاق همسرش با برتراند راسل ديدار كند. ديداري استثنايي كه در خانه شخصي مولف دست داد. دريابندري بخشي از ديدار خود با اين فيلسوف بزرگ كه در آن هنگام 92 سالگي خود را ميگذراند، چنين حكايت ميكند: «يك جلد تاريخ فلسفه غرب را كه با خود داشتم به او دادم. اول كتاب را سر ته گرفت. من كتاب را چرخاندهام و باز دستش دادم. به خط نستعليق پشت كتاب خيره شد و گفت: با آن كه نميتوانم بخوانم حس ميكنم كه خط بسيار زيبايي است... . بعد من پرسيدم كه آيا ميل داريد چند كلمهاي براي خوانندگان ايرانيش بنويسد؟ گفت: اين يك پيشنهاد جدي است. در حقيقت ميخواهي كه من يك مقدمه براي ترجمه فارسي كتاب بنويسم؟ اولا من از كجا بدانم كه اين ترجمه خوب ترجمهاي است؟ گفتم: دليلي ندارم، ولي به شما اطمينان ميدهم كه خيلي در آن دقت كردهام. گفت انگليسيات كه خيلي خوب است. گفتم خيال ميكنم فارسيام بهتر باشد. گفت تعجب نخواهم كرد. و باز كمي خنديد. گفتم در هر حال هيچ ميل ندارم مزاحمت برايتان ايجاد كنم. به جاي مقدمه عكستان را لطف كنيد. گفت بله، اين كار آسانتر است... . قلم خودكارش را درآورد و با دقت روي عكس را امضا كرد و آن را به من داد. تشكر كردم.» كتاب «در عين حال»
از زندان كه بيرون آمد، از شركت نفت اخراج شده بود. پي كاري ميگشت. همه جا مدرك تحصيلي ميخواستند كه او نداشت. به پيشنهاد محمدعلي موحد نويسنده و از كارشناسان برجسته بخش حقوقي نفت، در استوديوي ابراهيم گلستان مشغول به كار شد، پس از هشت نه ماه فعاليت، آنجا هم به مذاقش خوش نيامد. كار هنري را رها كرد و بهناگزير، و با اخذ مجوز از سازمان امنيت، به موسسه انتشاراتي فرانكلين پيوست و تا سال 54، قبل از سفر چند ماههاش به سويس در آنجا مشغول به كار بود. در ابتدا به عنوان ويراستار، بعد به عنوان سر ويراستار و نهايتا به عنوان معاون انتشارات فعاليت كرد.
در سالهايي كه معاونت انتشارات را عهدهدار بود به رغم كارهاي زياد از مطالعه خود را محروم نميساخت و خواندن را محور اصلي برنامههاي خود قرار ميداد. در عين حال مديري بود كه با رسمي بودن در محيط كار چندان ميانه اي نداشت. با شوخ طبعيهاي خود فضاي خودماني در بين همكاران زير مجموعه ايجاد ميكرد. عبدالحسين آذرنگ از نويسندگان و كاركنان موسسه انتشاراتي فرانكلين، از خاطرات خود درباره دريابندري مربوط به آن دوران چنين ميگويد: «اتاق كارش در طبقه پنجم، بالاترين طبقه بود.... هرچندگاه، به من سري ميزد و روي صندلي لهستاني كنار ميزم مينشست و معمولا از كتابهاي تازهاي كه خوانده بودم پرسش ميكرد. نميدانم به رغم مشغلههايش چقدر وقت براي او باقي ميماند، اما هرچه بود پرخوان بود و نميگذاشت اثر ادبي و فلسفي مهمي ار نگاهش پنهان بماند. يكي از وظايف شغلي من در آن زمان سرزدن به كتابفروشيها و صورت كردن كتابهاي تازه انتشار بود. در اين كندوكاوها طبعا به كتابهاي مختلفي برميخوردم كه بعضي از آنها موضوع پرسش يا مضمون بحث ميشد. بهگمانم دريابندري بيش از كتاب به «متاب» علاقه داشت. حس طنز و استعدادهاي شوخ طبعانهاش با انواع متابها برانگيخته ميشد و خندههاي بلند و مسرياش را سر ميداد و شادي گاه كودكانهاي كه البته با شيطنت نيز همراه ميشد، از او كه مدير بلندپايهاي در آن موسسه بود، به محيط كار سرايت ميكرد، فضاي رسمي را ميشكست، فاصلهها را از ميان برميداشت و ميان او و همكاران و زير دستانش – البته آن دستهاي كه حدود روابط را ميشناختند و مرزها را نگاه ميداشتند – رابطه صميمانهاي برقرار ميساخت.» نشريه نگاه نو، شماره 69، عبدالحسين اذرنگ، نجف دريابندري و حق ادا نشده
دريابندري پس از بازگشت از سفر سويس به دليل تغيير مديريت، ديگر موسسه فرانكلين را جاي مناسبي براي خود نديد، به ناچار شغل ديگري براي خود دست و پا كرد. اين بار از تلويزيون ملي سردرآورد و سرپرست بخش ترجمه و دوبله فيلمهاي سينمايي شد. تا انقلاب اسلامي سال 57 همچنان در اين كار بود و از آن پس ديگر كار رسمي اختيار نكرد.
آشنايي دريابندري با زبان انگليسي و رفتن او به دنياي مترجمي هم حكايتي دارد. اگر نبود ماجرايي كه در دوره دانشآموزي بر او رفت و شرايط محيطي نفت آبادان نيز اقتضا نميكرد، شايد آقاي نيم قرن ترجمه هرگز به اين وادي كشيده نميشد؛ «داستان علاقه پيداكردن من به انگليسي هم جالب است. يادم ميآيد سال سوم دبيرستان در امتحان انگليسي تجديد شدم. معلممان يك خانم ارمني بود. خانم خيلي خوبي هم بود. اين تجديدي باعث شد كه من شروع به خواندن انگليسي كنم و اين خواندن همينطور ادامه پيدا كرد و درنتيجه به زبان انگليسي علاقهمند شدم. حدود يك سال با علاقه و پشتكار زياد انگليسي خواندم وقتي به شركت نفت رفتم، انگليسي هم ميدانستم.» مهدي مظفري ساوجي، گفت و گو با نجف دريابندري، ص 39 اين تازه بخشي از ماجراي زبانداني مترجم بود؛ «سينماي شركت نفت آن وقتها فيلمهاي زبان اصلي ميگذاشت. هر فيلمي را دو سه بار ميديدم و مقدار زيادي از بر ميكردم.» نشريه نگاه نو، شماره 69، سيروس علي نژاد، نجف از آبادان تا تهران از اينرو يادگيري زبان را بيشتر مرهون سينما تاج آبادان ميداند. نقش آن در زندگياش انكارنكردني است؛ «اين سينما خيلي جالب بود. من گمان ميكنم كه تنها كسي بودم كه در اين سينما زبان انگليسي ياد گرفتم، يعني ميرفتم و با دقت تمام به گفتوگوها گوش ميكردم و به خاطر ميسپردم.» نشريه باني فيلم، شماره 8/5/83، محمود توسليان، اين مرد پير دريايي: گفت و گوي ناتمام با نجف دريابندري بدينسان تسلط او به زبان انگليسي، سالها بعد از او يك مترجم زبده و كاركشته ساخت.
نخستين كار نوشتاري او در قالب كتاب در سن 24 سالگي رقم خورد؛ ترجمهاي از كتاب معروف ارنست همينگوي با عنوان «وداع با اسلحه» و آخرين آن ترجمه كتاب «كليها» كه كتابي است در حوزه منطق، اثر يك نويسنده آمريكايي به نام هيلاري استنيلند.
دامنه آثار قلمي او از دنياي ادبيات تا دنياي فلسفه را شامل ميشود؛ از آثار ادبي فاكنر، همينگوي و مارك تواين گرفته تا آثار فلسفي راسل و ارنست كاسيرر. در اين سير نثرهايي متنوعي را ميآزمايد. گاه نثري جدي را در مقدمه كتابهاي خود تمرين ميكند، از آن جمله است مقدمه ترجمه كتابهاي فلسفي، و گاه نثري شيرين و پر از طنز را ارائه ميدهد، مانند پارههاي مطبوعاتياش و مقدمه كتاب «چنين كنند بزرگان"، و گاه نيز نثري پرتامل و انديشهبرانگيز را به مخاطب ميدهد، مانند مقدمه آنتيگونه، و گاه نثري شورمندانه و دردمندانه، همانند مقدمه وداع با اسلحه. نگاه نو، شماره 87، پاييز 1389، عبدالحسين آذرنگ، تناسب، توازن، سادگي: از اين لحاظ نوشته دريابندري از ابتكارات جالب توجه نجف دريابندري كه در كمتر صاحب قلمي ميتوان نمونهاي از آن را يافت، گردآوري مجموعه مقدمههايي است كه او طي حدود نيم قرن براي آثار ترجمهاي خود نوشته است؛ با عنوان «از اين لحاظ». در واقع ميتوان گفت كتاب «از اين لحاظ» شاملالمقدمات آثار او است كه مستقلا در يك جا گرد آمده است. اين كتاب بيشتر به كار شناخت چگونگي قلم و نثر متنوع دريابندري ميآيد.
طرفه اين كه دريابندري در مقام مترجم آثار فلسفي و ادبي، كتابي حجيم در دو جلد با عنوان «كتاب مستطاب آشپزي» مينويسد و هنر آشپزي را يكي از علاقهمنديهاي خود در زندگي برميشمرد؛ «من اصولا به هنر آشپزي علاقهمند بودم. حتي در سالهاي جواني هم تجربه آشپزي داشتم. از همان سالها، چند يادداشت راجع به آشپزي تهيه كرده بودم و بعدها وقتي با ناشرم در اين زمينه حرف زدم، او خيلي از انتشار اين كتاب استقبال كرد. من هم به اين يادداشتها سروساماني دادم و چاپشان كردم. «كتاب مستطاب آشپزي از سير تا پياز» ... تقريبا هشت سال كار برد و من در طي اين سالها به شدت روي اين كتاب كار ميكردم. البته در كنارش به نوشتن و ترجمه هم پرداختم، اما دغدغه اصليام، كاركردن روي اين كتاب بود.» نشريه باني فيلم، شماره 13/12/83 ، آزاده صالحي، هنوز در ابتداي راه هستيم: گفت و گو با نجف دريابندري سابقه اين كتاب به سالهاي حبس در زندان باز ميگردد. سالهايي كه خود او گهگاه هوس طبخ ميكرد و همبنديها را تطميع مينمود؛ «در صفحه اول كتاب هم يك عكس چاپ شده كه در واقع تابلوي نقاشي است كه خودم آن را كشيدهام و يك ديگ را روي اجاق كوچكي نشان ميدهد. اين تصوير در واقع سابقه اين كتاب را توضيح ميدهد. من در زمان شاه چندين سال زندان بودم و در واقع سابقه اين سالها در كتاب هست و آن ديگ توي تابلو همان ديگي است كه من در زندان در آن نوع خاصي از آبگوشت را بار گذاشتهام و معمولا در آنجا ميخورديم.» نشريه چلچراغ، شماره 268، 28 مهر 86، سهيل سليماني، مرثيه اي براي آشپزي ايراني در گفت و گو با نجف دريابندري در پيشگفتار كتاب اين عبارت طنزگونه از زبان شيخ اطعمه به چشم ميخورد: «من آنچه وصف طعام است با تو ميگويم، تو خواه از سخنم پند گير خواه ملال.» كتاب مستطاب آشپزي، پيشگفتار نگارنده
مهمترين اثري كه بر نجف دريابندري غير از آثار ديگر تاثير فراوان نهاد ترجمه «دن كيشوت» محمد قاضي بود؛ «فهميدم با آدم صاحب قريحهاي سروكار دارم كه قريحه خودش را در ادبيات فارسي و زبان داستانسرايي، و در زبان كوچه و خيابان ورزش مفصلي داده و حالا ميتواند قلم را با اقتدار روي كاغذ بگذارد. اين اقتدار، اين وسعت دامنه لغات و تنوع زير و بم و گرمي لحن كلام براي من مسحور كننده بود. چون كه از اين جهات خودم را ضعيف ميديدم.» يك گفتوگو: ناصر حريري با نجف دريابندري، ص 31، كارنامه، 1376
دريابندري به مناسبت ترجمه برخي از آثار، دريافت جوايزي را در فهرست افتخارات خود دارد. كه از جمله آن ميتوان به جايزه تورنتون وايلدر از دانشگاه كلمبيا، به مناسبت ترجمه آثار ادبي آمريكايي، همچنين لوح کتیبه فرمان حفر کانال سوئز به دست ایرانیها توسط داریوش، كه طي مراسمي از سوي انجمن صنفی دریانوردان تجاری ایران و با همکاری ماهنامه سینما تئاتر و انجمن مستندسازان سینمای ایران، به وي اهدا شد، اشاره نمود.