«لبه تاریکی»
نویسنده: طیبه نجیب
ناشر: کتاب نیستان، چاپ اول: 1398
172 صفحه؛ 36000 تومان
***
«لبه تاریکی» داستان بلندی از مردمان یک روستاست که در خرافات و جهل غوطهورند. روایت عاشقانهای که شیرینی آن بابت آداب و رسوم بیپایه و تقلید کورکورانه به تلخی میگراید. رسم دیرینۀ آبادی محل زندگی «ناهید» این است که جوانان میبایست فقط با اهالی روستای خودشان ازدواج کنند و لاغیر و ناهید به رغم آگاهی از این رسم، دل به «ماندنی»، پسری از آبادی پایین باخته است. آنها بدون اطلاع بزرگترهایشان با یکدیگر پیمان زناشویی میبندند و بنای این ازدواج را بر پایۀ خواندن وردی با تکه سنگی میگذارند که به نظر میرسد با وجود سختبودنش از استحکام کافی برخوردار نیست؛ چرا که پایبندی اهالی به عقاید و رسومات غلط، بسیار مستحکمتر و نفوذناپذیرتر است.
در این داستان با شخصیتهای متعددی مواجه میشویم که نویسنده از عهدۀ پرداخت آنها به خوبی برآمده است. شخصیتهایی با سن و جنس و اعتقادات متفاوت که این تعدد و تنوع موجب سرگردانی مخاطب در شناخت آنان نشده است. اهالی آبادی زنان و مردانی هستند که سالهای سال است بی هیچ دلیل و سندی تصمیمگیریهای خرد و کلان خود را به «پیرده» سپردهاند و این حرف و تصمیم اوست که برایشان حجّت بیچون و چراست، آنقدر که در مسیر پیروی از دستورات وی حتی از نزدیکترین اعضای خانواده و فرزندان خویش نیز میگذرند:
«به رسم ده تبر آوردند تا درخت را بترسانند که سال دیگر درخت از هراس بریدهشدن، به بار بنشیند. صبح همه اهالی دور درخت حلقه زدند و اسفندیار که آن موقع جوان بود تبر به دست کنار درخت ایستاد و یکی از مردان آبادی درخت را لعن کرد و پیرده گفت درخت بیبار به گناه نشسته و باید قطعش کنیم ...»
اسامی و نشانهها در این داستان کارکردهای ویژهای دارند. انتخاب نام «گرگرود»، برای رود جاری در این روستا که در برهههای زمانی مشخصی طغیان آن به کارِ دسیسهها و فرمانروایی پیرده آمده است و همچنین استفاده از «سپیدی» و «سیاهی» در پندار و گفتار روستاییان بارزترین این نشانههاست. گرگ، مظهر شر و درندگی است. جانوری مکّار که صبح زود و هنگام خواب سگ گلّه به آن حمله میکند. در ادبیّات عرفانی نیز گرگ نماد صفاتی چون حسادت، جهالت و طمعورزی است و استفاده از نام «گرگرود» به عنوان معبری برای بلعیدن و با خود بردن انسانهای بیگناه انتخابی مناسب به نظر میرسد. مردم دِه دخترکانِ به زعم خود آلوده را به رودی میسپارند که از ابتدا میدانند خروش آن محال است پیکر زندهای را بازگرداند و خود را اینگونه راضی میکنند که اگر فرد بیگناه باشد پلیدی از او شُسته و به عبارتی دور میشود و با روسپیدی باز خواهد گشت.
از دیگر ویژگیهای این داستان گویش بومی دیالوگهاست که به عقیدۀ نگارنده نزدیک به زبان برخی شهرهای استان مرکزی است. تکرار برخی ریزهکاریهای خاص زبانی در این مکالمات باعث شده که حتی اگر خواننده با زبان منطقۀ وقوع داستان آشنایی نداشته باشد نیز بتواند بعد از خواندن چند صفحه به راحتی با اصطلاحات و عبارات آن خو بگیرد. روشنترین مثال برای این نکته کاربرد حرف «که» به جای فعل «گفت» در دیالوگهاست:
کلاله که: «روی ئی سیمانایِ ببین. قاپشانِ ساییدن که خوبم براشان بیاره.» (ص 60)
اسفندیار که: «هر کی میآد بیاد. هر کیَم نمیآد تقاص کارشِ باید پس بده.» (ص 120)
پیرایه که: «پاکبانو به دادم برس. بچهم بیجانِ بیجانه» و با سر به گوشه اتاق که ملافهها را گذاشته بودند، اشاره کرد. (ص 110)
چینش موضوع اصلی داستان - پایبندی بیجا به رسومات غلط و البته گرفتن نوک تیز نیزه به سمت زنان - بر بستر ادبیات بومی نیز از دیگر ویژگیهای این داستان است. نویسنده با بهکارگیری عناصری چون مشاغل، غذاها و نوشیدنیها، توصیف جغرافیایی مکانی، عادات و خرده فرهنگهای روستایی بازتاب نوع خاصي از ادبيات را نمایش داده که ادبیات بومی نامیده میشود.
و اما بخش مهم داستان ظلمی است که پس از ارتکابِ به زعم اهالی جرُم دونفره، گریبان دختران یا زنان قصه را خیلی محکمتر و آسیبزاتر از مردان میگیرد. زنانی که پس از جریان خودخواسته یا ناخواستۀ گناهان، خود نیز خودشان را مستحق عقوبت یا گرفتار در جریانی میبینند که راه گریزی از آن نیست. همین به بُنبست رسیدن است که «شهرناز» را به خودکشی وا داشته یا «ناهید» را با پای خود به چنگال «گرگرود» میکشاند. این در حالی است که مردان خطاکاری چون «کل پاشا» میمانند و بی آنکه کسی از کردارشان بویی ببرد به زندگی عادی خود ادامه میدهند. اما اگرچه زمان قصه ما را به فضای روستایی چند دهه پیش میبرد، حضور مردانی چون «تورج» و «شاپور» که سعی دارند دختر خطاکار را زنده نگه داشته و به ادامۀ زندگیاش کمک کنند، آبی است بر آتش خشم خواننده از شدت جهالت و ستمی که بر قربانیان روا داشته میشود.
بدون تردید، انعکاس فرهنگ یکی از مضامین مهم ادبیات داستانی معاصر است و «لبه تاریکی» هم آن بخش از فرهنگ، مثل آداب و رسوم اجتماعی، مذهبی، پزشکی و خرافی را در خود دارد و هم بخش دیگری را که شامل زبان محاوره و گویشهای محلی، ضربالمثلها و بازیهاست. این اثر از سویی رابطۀ انسانها با فرهنگ بومی را به تصویر کشیده و از سوی دیگر تأثیر استفادۀ نابهجا از فرهنگ را در پرورش و زندگی انسانها نشان میدهد.