اوایل سال ۱۳۸۹ با تعدادی از دوستان یک دورهی خلبانی پاراگلایدر را گذراندیم و اولین پرواز بلند را همان سال در کردمحلهی کلاردشت انجام دادیم.
سه سال بعد، مراحل مختلفِ آموزشِ پرواز با پاراگلایدر را به عنوان یک خط روایی در مستندی به نام "جایخالی"(در مورد فرهنگ عمومی مردم ایران)، استفاده کردم.
از اولین پروازم حدود ده سال میگذرد و در این ده سال، ده یا دوازده بار با این وسیله پرواز کردهام.
چند وقتِ پیش یکی از دوستان، با تعجب از من پرسید، چرا اینقدر کم؟! پاسخِ صادقانهای که به او دادم این بود که، خیلی از پرواز با این وسیله لذت نمیبرم. در واقع هر وقت با آن پریدهام، لذتی را که از پرواز در ذهن داشتهام، ندیدم و اگر ساده بخواهم بگویم پرواز، کوفتم شده است.
اساسِ پرواز با پاراگلایدر و وسایلِ مشابه آن، "گلایدینگ" یا سُر خوردن بر روی هواست. سُر خوردنی که بوسیلهی دو اهرم با نام رایزر که در دستان خلبان قرار میگیرد تا حدی قابل کنترل است.
خلبان میتواند با کشیدنِ اهرمها به چپ و راست حرکت کرده، با سرعت به سمت پایین شیرجه زده و یا کلی حرکات محیرالعقول و عجیب و غریب را در آسمان انجام دهد.
اگر بخت با خلبان همراه بوده و بتواند خود را درون یک تِرمال (Thermal -ستون هوایِ گرمِ بالارونده به سمت آسمان) قرار دهد، تا بالای هزار متر هم میتواند ارتفاع بگیرد و همراهِ جریانِ هوای گرم کیلومترها حرکت کند.
همهی اینها در شرایط ایدهآل و حرفهایِ پرواز با پاراگلایدر و وسایل مشابه اتفاق میافتد.
اما من از هیچ کدام از اینها حس "پرواز" ندارم. سُرخوردن روی هوا و حرکات آکروباتیک در آسمان زدن لذت بخش است ولی "پرواز" نیست، اینکه اگر اهرم و طنابی که در دست چپ داری را بکشی وسیلهات به سمتِ چپ میچرخد، حس جالبی از "عاملیت" دارد ولی اسمش "خلبانی" نیست. اینکه چشم به قضا و قدر بدوزی تا تِرمالی در سر ِ راهت قرار گیرد تا سوارش شوی و با آن بالا بروی، حسی از موفقیت را درونت ایجاد میکند ولی...
خلاصه اینکه برای من پاراگلایدر و وسایل مشابه آن ابزاری هستند که تنها توهمِ "پرواز" و "خلبانی" را در کاربر ایجاد میکنند و با واقعیتِ پرواز فاصلهی زیادی دارند.
مشخص است که واقعیتِ پرواز یعنی هر وقت اراده کردی آنقدر ارتفاع بگیری که همه چیز، حتی بلندترین قلهها برایت ریز شوند، پرواز یعنی طی کردن مسافتهای طولانی با شکافتن لایههای مختلف هوا و نه سوارشدن بر جریانهای هوا و سُر خوردن روی آنها.
گلایدینگ تنها نمایشی از پرواز است، البته تاحدی هیجانات را ارضا میکند، خیلی لاکچری و چشم پُرکُن است، میتوانی با آن عکس بگیری و کُلی کلاس بگذاری، اما و اما "پرواز" نیست...
بیانِ این تجربهی شخصی مقدمهای بود برای معرفیِ فصل چهارمِ کتابِ "صنعت بر فراز سنت یا در برابر آن" از دکتر مرتضی فرهادی. عنوان فصل چهارم این کتاب "مکتب نوسازی، روستو و خیزِ گلایدری" است.
در دههی ۱۹۶۰ میلادی، "والت ویتمن روستو" الگویی ۵ مرحلهای برای مقابله با الگوی سوسیالیسم و مارکسیسم ارائه و نام آن را "مراحل رشد اقتصادی" گذاشت.
روستو در یکی از فصولِ اصلی کتاب با نام "خیز به سوی رشد خود نگهدارنده" مینویسد:
...در جریان هر فرایند رشد اقتصادی پنج مرحلهی عمده وجود دارد که از جامعهی سنتی آغاز و به جامعهی مصرف انبوه ختم میشود، این مراحل عبارتند از:
۱. جامعهی سنتی
۲. آمادگی برای خیز
۳. خیز
۴. بلوغ
۵. جامعهی مصرف انبوه.
دکتر مرتضی فرهادی در فصل چهارم کتابِ خود با تشریح نظریه "رشد اقتصادی" روستو به چگونگیِ خیزِ کشورهای دارای منابع زیرزمینی به مرحلهی آخر یعنی "جامعهی مصرفِ انبوه" بدون گذر از مراحل پیشین میپردازد.
انتخابِ عنوانِ خیزِ گلایدری برای تشریحِ وضعیتِ کاریکاتوریِ "توسعه" در کشورهایی شبیه ایران بر مبنای تمثیلی است که "آلوين ی. سو" در کتابِ "تغییرات اجتماعی و توسعه" از نظریه روستو ارائه میدهد:
...روستو به احتمال زیاد، الگوی مرحلهی خیز خود را از شیوهی اوجگیریِ هواپیما الهام گرفته است. هواپیما در ابتدا ساکن است و سپس آهسته رویِ زمین شروع به حرکت میکند و بالاخره به سمت آسمان اوج میگیرد. به نظرِ
روستو کشورهای جهان سوم نیز در حرکت خود به سوی توسعه، از الگویی شبیه این پیروی میکنند..."
ادامه دارد....