ای آسمان کبودی بازوی یاس چیست؟
در کوچههای شب، وزش بوی یاس چیست؟
اکنونکه یائسهست شب و روز و ماه و سال
آن ماجرا، شکستن پهلوی یاس چیست؟
□
ای عاشق از کبودی بازوی او مپرس
از لحظه شکستن پهلوی او مپرس
تا جاودان پیام بهار است بوی یاس
رنگ به خون تپیدن یار است بوی یاس
هر جا که باد زمزمهای ساز میکند
با یاد داغ او سخن آغاز میکند
هر جا که رعد ناله بسیار میکند
شیر خداست، یاد غم یار میکند
خاموش باش، مرده که دم میبرد فرو
آرام و رام، آینهها گرم گفتگو
نیرنگ ِ روز و شب؟ خبری نیست، مام توست
از کوچههای زخم، روان، گرم جستجو
□
هر جا که رعد ناله شبگیر میکند
شیر خداست ناله ز تقدیر میکند
بگذر از این خرابه، خراباتیان کیاند؟
نک مسجدی... بپرس مناجاتیان کیاند؟
دل دِیرِ کیست؟ دیر امیر مغان علی
پیر مغان؟ محمد و شیر ژیان علی
□
ای مانده در تلاطم گفتار، گریه کن
تا روز مرگ اندک و بسیار گریه کن
روزی که خاک تیره به خورشید چیره شد...
شد؟ گفتهاند... از غم دلدار گریه کن
بیهوده گریه نیست به پرواز سوخته؟
در فرصتی که... ای در و دیوار گریه کن
چشم سپهر پیر از اندوه تیره شد
پرواز ناگهانی و آواز سوخته
□
این است راز مام تهمتنستیز من
در بیکران به گردش و... همواره گریه کن
سودات کشت و سود نکردی، بهار رفت
بیگانه ماند روز تو و روزگار رفت
عهدی که بستهای اگر آن را ادا کنی
خود را چو آب، آینه کبریا کنی
زین پس منه ز دست، غم عهدِ بسته را
پرواز دِه همین پر و بالِ شکسته را
گر ساعتی گریستن آغاز کردهای
با نوبهار زیستن آغاز کردهای
اندیشه چند در کم و کیف بیان درد
اینک زمینِ ماتم و نک آسمانِ درد
ای اندرون چو مزبله، از گند پاک شو
آنک صدای مام تو! برخیز و خاک شو
هر جا گلی به فیض شهادت رسیده است
پیوستن ِ به فاطمه را خواب دیده است
شد سرد آفتاب درونت چه میکنی
سرد و فسرده ماند جنونت چه میکنی
گل چیست جز اشاره به فصل گسیختن
پرپر شده به خاطرهی خاک ریختن
هر دیدهای دریست که تا باز میشود
گویی دوباره حادثه آغاز میشود
گویی جهان همیشه همان خانه گِلی ست
گل فاطمه، گلیم چمن، آسمان علی ست
هر جا دری دوباره به دیوار میخورد
گویی به پهلوی گل بیخار میخورد
هر جا که دیو قصد گل زرد میکند
دل میتپد چو فاطمه و درد میکند
گل تا به دست باد نیفتاده غنچه است
سرخ است رنگ غنچه، کبود از تپانچه است
هر جا پرندهای به گلی دیده دوختهست
گویی به یاد آن در و دیوار سوختهست
هر جا به خانهای دو سه تن حمله میکنند
گویی به خانه گُل من حمله میکنند
□
ای عاشق از کبودی بازوی او مپرس
وز لحظه شکستن پهلوی او مپرس
آن آفتاب کز دو جهان رو گرفته است
درهمشکسته «کشتی پهلوگرفته» است
ای بیکرانه مادر خورشیدوار من
ای از تو پُر تمام تن داغدار من
دیگر مکن کرانه از این دل که جای توست
جای غم و مصیبت پرماجرای توست
ای بینشانه مادر خورشیدزاد من
خاک ره تو شامگه و بامداد من
ای باغ حق که در دل من آرمیدهای
با من بگو در این دل دروا چه دیدهای
در من سرود و زمزمه، نور و صدا شدی
دریای بیکرانه مهر و وفا شدی
گفتی که رفت و بازنیامد کجا گریخت
طاووس رفت از آینه، آری ز ما گریخت
□
سرّ خدا و سرّ رسول خدا تویی
آیینهدار سلسله هلاتی تویی
آیینهدار مام پیمبر تو بودهای
نـُه سال در برابر حیدر تو بودهای
ای مادر پیامبر! ای دختر نبی!
با من بگو چه دیدی از آن مردم غبی؟
ای برکشیده دو نشان از دو بینشان
وانگه کشیده در پی خود خط کهکشان
پادافره خدای جهان!... بینشانه زن
ای با یگانه مرد جهانها... یگانه زن
□
سیلی زدند و خشم خدا آشکار شد
آری شکارچی به شکاری شکار شد
سیلی زدند و... بس کن و بسیار کین مجو
بنگر به «باب حطّه» و چیزی دگر مگو