«باد و کاه»
نویسنده: محمدرضا بایرامی
ناشر: نیستان؛ چاپ اول 1396
224 صفحه؛ 18000 تومان
*****
"هوا کمی گرفته بود، بیآنکه ابری در کار باشد. غبار بود و همه چیز را محو میکرد. باد میآمد و کاه میآورد. بابا دستمال سرخ چهار خانهاش را بسته بود به سرش. با چارشاخ دور خرمن را برمیگرداند روی آن. همهاش ایراد میگرفت.
ـ هیچ معلومه که چطور میرونی؟ همه جا کوتاه بلنده.
ـ هی کن این بیصاحب ماندهها رو! میخوای محصول فردا به عمل بیاد؟
جوابش را نمیدادم. میدانستم که درد کلافهاش کرده. ایستاده بودم روی خرمنکوب و دستم را گذاشته بودم پشت ورزای سیاه. حیوانها را میراندم. «سوری» نشسته بود زیر پام. از ترس دودَستی طناب یوغ را چسبیده بود. هی دست و پای مالها را نگاه میکرد.
ـ عقبتر بشین سنگینیات رو انداختهای جلو، داره جمع میکنه. الان باز صدای بابا در میآد.
ـ نمیشه. سیاهه با دمبش میزنه تو چشمم.
برای اینکه بیشتر بترسانمش، خرمنکوب را تکان تکان دادم و گفتم: «آدم به ترسویی تو ندیدهام.»
خودش را به نشنیدن زد. بابا «چالغی» را برداشت. شروع کرد به جارو کردن دور خرمن. یک پرکاه نشسته بود روی ابروش و چسبیده بود به عرق پیشانی. گرد و خاک و کاهی که از دم جارو بلند میشد، آمد به طرفمان. خرمنکوب روی موجی از گندم سوار شد. بالا رفت. پایین آمد. سوری طناب را سفتتر چسبید. ورزای حنایی گرد کرده بود. دور خود میچرخید و ورزای سیاه را هم مجبور میکرد.
بابا داد زد: «مهمیزش بزن این لعنتی رو! «اَل» که میبندی، کم میآره. اینور هم که میبندی، مثل میش گیج دور خودش میچرخه!"
آدمها متفاوتند. برخیشان مثل برگی هستند که باد آن را از درختی پایین انداخته. یا مثل بوتهای سرگردان که گردبادی با خودش از جایی دوری کنده و همراه کرده. راه نمیروند، راه برده میشوند. اما عدهی دیگری هستند که در معرض تصمیم قرار میگیرند. مرتب و یا گاه. مجبورند انتخاب کنند و این انتخاب، ممکن است مسیر زندگیشان را عوض کند . برای همیشه. تنها تفاوت شاید در این باشد که گاهی انتخاب خیلی آگاهانه و با شقشهی قبلی است و گاه ناگهانی روی میدهد. یعنی انگار زمان فشرده میشود تا به تصمیمی برسند.
علی جوانی است روستایی و در شهر که سر در لاک خودش دارد و خانوادهاش منتظرند تا او خودش را به دروی خرمن برساند و کمک حالشان باشد. اما او دیر میآید و حال همیشگی را هم ندارد. کم کم معلوم میشود رازی با خودش حمل میکند. اما این راز چیست؟ اولش هیج کس نمیداند، به خصوص راوی که برادر نوجوان اوست. اما کم کم دیگران هم در مییابند که علی هم در آستانهی یک تصمیم بزرگ قرار گرفته و انتخابی کرده که هزینههای زیادی برایش داشته و دارد.
باد و کاه حالتی معما گونه دارد و به تدریج باز میشود. موقع آمدن به روستا، علی همیشه از راه ثابتی میآمده. گویی راه بوده که او را میآورده. اما این بار از راه متفاوتی آمده. راهی که خودش انتخاب کرده و راه همیشگی نیست. راوی این را نمیداند، اما دوستانش در صحرا، همه چیز را دیدهاند. برای همین هم از راوی میپرسند برادرت چرا از بیراهه میآمد؟ و راوی از علی میپرسد بعدها، اما جوابی نمیگیرد تا وقتی که زمانش برسد.
بیشتر فضای باد و کاه در روستاست و به ندرت هم در قهوهخانه یا جلوی زندان شهر.
توصیف، نقش عمده و اصلی را در این داستان دارد. توصیفی منحصر به فرد و باکارکردی خاص که در هیچ داستان دیگری به این شکل آورده نشده تاکنون. در تمام طول داستان، باد میوزد و کاه میاورد. همهی فصلها با چنین توصیفهایی شگفتی همراه است.
"باد" و "کاه" نه فقط عناصری در خدمت توصیف، که دو شخصیت اصلی رمان هستند. تمام بار روایی و درونمایهای داستان، روی این دو عنصر گذاشته شده. البته آتش هم هست، در نقش سوزاننده و پاک کننده. اما نه به پر رنگی باد و کاه. شاید این اولین است که عوامل طبیعی و اسطورهای، چنین نقشی را به عهده میگیرند، آن هم نه به عنوان عواملی زیر متنی و تکیهگاهی، بلکه به عنوان بخشی از زیست روزمرهی شخصیتهای رمان.
کسانی که خرمن کوبی سنتی را دیده باشند، میدانند که در چنین فصلی، کاه همه جا هست و به همراه باد به این سو و آن سو میرود و تمام روستا و زمینهای اطراف آن را میپوشاند. باد هم که اگر نباشد، اساساً خرمنکوبی در کار نخواهد بود! باد و کاه در قالب داستانی پر حادثه و نفسگیر و معمایی، از چیزهایی سخن میگوید که شاید در حالت عادی، برخی از خوانندگان، علاقهی چندانی به دانستن دربارهاش نداشته باشند.