اولین دیدارم با زندهیاد استاد جمشید مظاهری، حال که از میان ما رفته به آخرین دیدارم با او نیز بدل شده است. ماجرای آن نخستین و واپسین دیدار با او در یادداشت سفرم به اصفهان آمده است (مجله دریچه، شماره 41-41، تابستان و پاییز 1395، «خزان نیمه جهان»، 167-174). در آن دیدار به یادماندنی در منزل سردبیر جوانمرد و عیار مجله دریچه (به تعبیر زندهیاد مظاهری در آن محفل دارالسرور) فرصتی چندان دست نداد تا باب گفتوگو با آن استاد بیشتر گشوده شود. مجال تنگ بود و صحبتها از اینجا و آنجا فراوان و درددل یاران آمده به آن محفل، از تهیمغزی و سبکسریهای روزگار و نااهلان روزگار که شماری از قضا در زمره سرجنبانان طایفه ادب و عرفان و دانشگاه نیز بودهاند، متاسفانه نگذاشت تا با استاد مظاهری خلوتی دلپذیر، آنگونه که خود میخواستم، مهیا شود. میزبان و دوستان اصفهانی هم گرم میهماننوازیها بودند و همین گرمای محبت آنان، ذهن و روح خسته و فسرده مرا از محیط دلآزار شهر و دیارم، متوجه کرانههای دیگر میکرد. تا پیش از آن دیدار، چند مقاله از استاد مظاهری در مجله نشر دانش خوانده بودم و هرگاه نیز درجایی یا محفلی از فرهنگ و ادب در اصفهان یا از دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان سخنی به میان آمده، اشارهها پیش و بیش از همه، به استاد مظاهری بود. در ذهن من، استاد مظاهری همواره، مظهر تمامعیار و تمامقد دانش و فضیلت و خرد و «دانستگیهای بیکرانه آرامگرفته» در اصفهان بود. دیدار نخستین با او، دقیقاً همان حس و حالی را در من برانگیخت که از مشاهده آثار تاریخی و گرانقدر و پرشکوه و پر رمز و راز معماری یا از تماشای انواع هنرهای ظریف و فریبنده دیده و دل، چنان حالاتی به من دست میدهد. هر بار نخستین که بنایی پرشکوه یا آثار هنری بسیار رباینده چشم و هوش دیدهام، ژرفاندیشی افزون و لذتبری بیشتر را به «مشاهده بارهای دیگر» به خود وعده دادهام. بسیاری از آثار تاریخی را باید بارها و بارها دید. بهدفعات بسیار باید در ضلعاضلع و در گوشه گوشه آن بناها و به ستون ها و کتیبهها و حجاریها و نقشبرجستهها و... سخت محو و خیره نگریست. استاد مظاهری هم در نظرم چنین آمد. در فهم ژرفتر گستره دانش و خردمندی و نیک سرشتی و انسانیت او باید فرصتهایی بسیار در اختیار مخاطب و مصاحب و شاگرد او میبود. اکنون هم که او نیست بسیار غمزدهام که چنین فرصتی را دیگر هرگز نخواهم داشت. حسرت و افسوس بسیار از رفتن استاد و تاسف بر «آنچه پس از او» برجای مانده است! دقیقاً همان حالی را دارم که بعد از زلزله بم و تخریب ارگ بم داشتم.
درعینحال مشتاقم که بنویسم تاثیر پرحس و حال ِ خاطره هرگز فراموش ناشدنی آن مصاحبت کوتاه اما بسیار ماندگار در ذهن و ضمیرم، بیتردید بهترین یادگاری است از استاد مظاهری که همواره با من خواهد بود. در آن شب، جز چند جمله کوتاه پرمغز درباره احوال روزگار و وضع وخیم دانشگاهها و یکی دو اظهارنظر بسیار سنجیده در باب یک موضوع ادبی، سخنی از استاد نشنیدم. عمدتاً خاموش بودند و با نگاهی بسیار عمیق به چهره و چشم گویندگان مینگریستند. او در آن شب در میان ما، سرسلسله حلقه رندان و اصحاب کرامت و گل سرسبد فرهیختگان اصفهان و آن جمع بود. همگان پاس خاطر شان و جایگاه فضل و فضیلت او را به تمام داشتند؛ اما همواره نظارهگر بود و از اظهارنظرها برکنار! چنان در گوشهای بود و با کناریش به گفتوگو مشغول که چندباری از دیده من غایب آمد و فکر کردم بیوداع و خداحافظی رفتهاند. این «تواضع» بسیار واقعی و «فروتنی نامتظاهرانه» استاد مظاهری آن هم بی هر جنجال و بیهیاهو، در میان بزرگان این روزگار البته بسیار نادر افتاده است! «فروتنی متظاهرانه»، «تواضع عارفانه جلالتمآب» و «گم بودن پرهیاهو»ی بسیاری از استادان معظم نامبردار به تواضع و نیکنفسی و اخلاص، ماجرای بسیار عجیب روزگار ما است! واقعاً سردرنمیآورم. استادانی بسیار صاحبنام و مشهور به تواضع و پرهیز داشتن به نام و آوازه یافتن میشناسم که ازهر مصاحبهای میگریزند تا مشهور نشوند، در هر محفلی در صفوف آخرین و پنهان از دیدهها جای اختیار میکنند و به هرجایی روند میکوشند تا گوشهای برگزینند که به چشمها نیایند... اما همگان از تمام این احوالات آنان جزء به جزء آگاه میشوند و رفتار و حالاتشان خبرسازاست و شهره عالم! زندهیاد استاد مظاهری واقعاً اینگونه نبود.
در ضمن گفتوگوی کوتاه آن دیدار با استاد، از من درباره تحصیلاتم در دانشگاه تهران پرسیدند. وقتی گفتم در دوره تکمیلی و عالی دانشکده ادبیات ادامه تحصیل ندادهام، با نهایت اطمینان خاطر و به دور از هر تعارف گفت: «آفرین! به نظرم باید دانشجوی دانشمندی بودهای...» بدون تردید و بیتعارف، این «باید» استاد درباره من مصداق ندارد؛ اما نکتهای که خیلی برایم جالب آمد کلمه «آفرین» او و تشویقاش بود از اینکه تحصیلات دانشگاهی را پی نگرفتهام. شاید بسیار بندرت در جامعه ما استادی چون زندهیاد مظاهری بتوان یافت که درکی بسیار دقیق از مقوله علم و «اسباب مترتب بر آن» داشته باشد. در روزگار ما تلقی عمده طبقه تحصیلکرده و دانشگاهیان و نیز مسئولان و متولیان حوزه دانشگاه و فرهنگ از دانش، نه نفس و هویت و ماهیت دانش یا کارکرد اجتماعی و فرهنگی آن است بلکه میتوان گفت تمام توجهات در این عرصه معطوف «ظواهر مترتب بردانش و تحصیل» شده است. مهم صرفاً «مراحل و مقاطع تحصیل» است! نه نتایج آن مراحل و مقاطع. همگان به تنه و شاخسار و برگهای درختان باغ دانشگاه و عرصه تحصیل مینگرند و کمتر کسی به میوهها توجه میکند. استاد مظاهری از این نظر، بهیقین استثنا بود.
تردید نمیتوان داشت که یاد و خاطرهاش همواره در دل و دیده یاران و ارادتمندان و شاگردان و خوانندگان آثارش روشن و محوناشدنی برجای خواهد ماند. مزار مظاهری، بعد از این در کنار آثار پرشکوه و ستایشانگیز معماری و هنر و تاریخ اصفهان، از مسجد شیخ لطفالله گرفته تا عمارت چهلستون و...، یادآور گذشته سرشار از غنای فرهنگ و فرزانگی اصفهان است. گذشتهای که پُر از معماری و موسیقی، انواع صنایعدستی و هنر مستظرفه، ادبیات، تاریخ، فلسفه، کلام،... بود. گذشته بسیار پرافتخاری که اکنون باید فقط حسرت آن را به دل داشت. میدانم بسیار غمانگیز است ولی متاسفانه چنین است.
منبع: فصلنامه دریچه، شماره ۴۶
- دانشنامهنگار و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران