حجت الاسلام مهدی سلطانی، معاون دانشگاه باقرالعلوم(ع): موضوع بحث در این نوشته کوتاه، «نحوه حضور انسان ایرانی در زمانه جنگ و وحدت اجتماعی ایرانیان» است. برای پرداختن به این مسئله لازم است ابتدا مسئله دیگری را طرح کنم و از طریق آن، به موضوع اصلی بپردازم. آن مسئله، رویارویی دو نوع علوم انسانی است که از تفاوت در «هستی انسان ایرانی» و «هستی انسان اسرائیلی» نشأت میگیرد.
- ویژگیهای هستی انسان اسرائیلی(یهودی):
انسان بیمکان (A-spatial Man) : به نظرم در مواجهه با هستی انسان اسرائیلی، باید به مفهوم «مکان» توجه ویژهای داشته باشیم. انسان اسرائیلی، در فرم معاصر خود، انسانی «بدون مکان» یا «بلامکان» است. او در سودای احاطه بر مکان، از طریق «زمان» است.
تهیسازی مکان از معنا: این انسان، مکان را از امکانِ بازتولیدِ معنا تهی میکند. به همین دلیل، اسرائیل به تکنولوژیکترین کشور دنیا تبدیل شده است؛ زیرا در تکنولوژی، تمنای انسان مدرن برای هندسی و ریاضیوار ساختن مکان نهفته است تا بتواند آنرا از معنا خالی کند. میدانیم که مکان، امکان خاصی را برای بازتولید معنا فراهم میآورد، اما برای انسان اسرائیلی که بلامکان است، این ظرفیت وجود ندارد.
فقدان جغرافیای فرهنگی (Geo-culture) : در نتیجه یک جغرافیای سیاسی خاص در اسرائیل شکل میگیرد که امکان بازتولید معنا از ساحتِ جغرافیا برایش میسور نیست. به همین خاطر نمیتوان در مورد هستی انسان اسرائیلی از«جغرافیای فرهنگی» سخن گفت، زیرا بازتولید معنای فرهنگی از منطق مکان و جغرافیا برای او ممکن نیست.
۲. شباهت با انسان آمریکایی:
انسان آمریکایی نیز به دلیل مهاجرت از اروپا به آمریکا، انسانی «بلامکان» است. او نیز تکنولوژی را برای ریاضیوار و هندسی ساختن مکان به کار گرفت تا بر این بیمکانی خود فائق آید؛ امری که این مشکل را برای او دوچندان کرده است. این نوع انسان و علوم انسانیِ ناشی از آن، تکنولوژی خاص خود را بازتولید کرده است.
اگر کلام مارکس را در «رساله یهود» اضافه کنیم که «سرمایهداری، یهودیسازی مسیحیت است»، پس انسان سرمایهدار نیز در این وضعیت جدید، انسانی بلامکان است که با مکان، مواجههای ریاضیوار دارد.
۳. ویژگیهای هستی انسان ایرانی:
انسان مکانمند (Spatial Man) : «ملت» و «سرزمین» در تقاطع جغرافیا (مکان) با تاریخ (زمان) شکل میگیرند. بنابراین، انسان ایرانی در نسبت با انسان اسرائیلی، انسانی واجد مکان و جغرافیاست، در حالی که انسان اسرائیلی فاقد آن است.
عدم نیاز به برساختن مکان: انسان بلامکان اسرائیلی برای «برساختن» مکان تلاش میکند. در مقابل، انسان ایرانی «واجد هستیِ مکان» است و نیازی به برساختن آن ندارد، لذا شکلگیری «ملت» که در تقاطع زمان و مکان رخ میدهد، برای انسان اسرائیلی امری سخت و دشوار است (همانطور که برای انسان آمریکایی نیز چنین است). انسان ایرانی صاحب فرهنگ کهن و دیرینه است و نیازمند دیالکتیک هگلی برای برساختن مکان نیست. در نحوه خاصی از زوجیت مکان و زمان، ملیت برای وی ترسیم مییابد.
نقد رویکرد هگلی: جا دارد اشاره کنم که هگل تلاش کرد مکانِ ریاضیشده را به واسطه «وجه زمانی» از آنِ خود کند و جزئیات مکان را به محاق ببرد. نتیجه این رویکرد از دست رفتن امکان «جغرافیای فرهنگی» و شکلگیری انسان اروپایی(و بهویژه آمریکایی) به مثابه انسانی بدون جغرافیا بود. نمود تام و تمام انسان هگلی را میتوان در انسان آمریکایی دید.
۴. نتیجهگیری از تفاوت هستیشناختی:
وحدت در برابر مهاجرت: از آنجا که «هستیِ مکان» برای انسان ایرانی امری برساختی نیست، امکان وحدتبخشی میان افراد انسانی که واجد مکان و زمان هستند، به دلیل همین امکان هستیشناختی، مهیاست. این امر برای انسان اسرائیلی به دلیل بلامکان بودن، ممتنع است، لذا «مهاجرت»، اولین راهکار چنین انسانی برای خروج از بحران سرزمینی و جنگ است. لیکن انسان واجد مکان دست به مهاجرت نمیزند. مهاجرت برای انسانی ممکن میشود که مکان و جغرافیا برایش امری ریاضیوار و انتزاعی شده است، نه برای انسانی که با مکان و جغرافیای خود بدون ریاضیوار شدن آن، عجین است.
نیهیلیسم، مصیبت انسان اسرائیلی: برای انسان ایرانی، جغرافیا امکان بازتولید معنا را فراهم میکند، اما انسان در مواجهه با مکان و زمانِ ریاضیشده، مبتلا به نیهیلیسم میشود و این، مشکل و مصیبت انسان اسرائیلی است. باید به نفی زندگی در معنای نیهیلیستی آن توجه داشته باشیم.
جنگ، آستانگی مرگ و زندگی و ظهور فتوت و سلحشوری
معنا یافتن در «آن»: (The Moment) حال که زمان در این نسبت با مکان شکل میگیرد و فرمهای خاصی بر زندگی بار میکند، باید توجه کنیم که در«جنگ» یا «دفاع»، لحظاتی از آستانگیِ خاصی بین مرگ و زندگی شکل میگیرد. در این رویارویی، «آن» (لحظه وجودی) برای انسان معنا پیدا میکند و امور در آن معنادار میشوند. برای مثال، میتوان به آن مجری زن شجاع ایرانی اشاره کرد؛ در آن «آنِ» رویارویی با مرگ و زندگی، انگشت آن شیرزن معنای خاصی برای خودش و دیگران ایجاد کرد، زیرا آن انگشت و آن معنا در همان «آن» شکل گرفت.
سلحشوری و فتوت: به همین دلیل برای انسان ایرانی یک «سلحشوری» و «فتوت» در این آستانگی شکل میگیرد. به تعبیر ماکس وبر در کتاب جامعهشناسی دین (صفحه ۲۹۱)، باید توجه داشت که این نحو از انسان، خداوند را متعالیتر از آن میداند که به چنگ آید. هدف، تصاحب خیرِ خداوند نیست، بلکه «دستِ خدا شدن» و سرشار شدن روح انسان از اوست. لذا در این لحظه، هر آنچه از خدا نیست، از زندگی روزمره حذف میشود.
شکلگیری فرم جدید زندگی: در نتیجه نسبت جدیدی میان انسان و زندگی و فرمدهی جدیدی از زندگی برای انسان در این رویارویی مرگ و زندگی در جنگ شکل میگیرد. این «آستانگی»، نحوه جدیدی از فرم زندگی را ممکن میسازد. این سلحشوری و فتوت، با معنای «جهان» و «جهاد» قرین شده و «مجاهد فرهنگی، نظامی، اجتماعی و اقتصادی» را در این لحظه ممکن میسازد. به تعبیر وبر، این لحظه، «تعالی امیال و عواطف ساده و طبیعی انسان» را ممکن میسازد.
یکی از مواردی که ما در بحبوحه جنگ تحمیلی تجربه کردیم، «جهاد سازندگی» بود؛ ساختاری رسمی که در آن، قلب و عقل برای انسان ایرانی جمع شده بود. این ساختار تا یک دهه بسیار خوب عمل کرد، اما بعداً در فرآیند ادغام، این ایده به محاق رفت. من نمیتوانم پیشبینی دقیقی از آینده داشته باشم، اما یک نکته تجربی مهم وجود دارد: نباید اجازه دهیم ساختارهایی که از دلِ آستانگیِ مرگ و زندگی بیرون میآیند، بعدها با عقلانیتهای دیگر بازسازی شوند و وجوه جدیدی به آنها اضافه گردد. ما باید آن بنمایه اصلی را حفظ کنیم و حراست از آن، نیازمند یک «نهاد دانش» و«نظام دانش» منسجم برای پایش مستمر است.
ظرفیتهای انسان ایرانی - جمع عقل و قلب
شرافت فردی و غلبه بر تکنولوژی:
انسان ایرانی، به واسطه ایرانیت و روح اسلام شیعی، فرمدهی خاصی از نشانههای طبیعی مانند ترس، ترحم، خودخواهی و شهوترانی را در قالب خصلت «شرافت فردی» ممکن میسازد. در این لحظه، انسان در نسبت جدیدی با گذشته و آینده قرار میگیرد و مقهور تکنولوژی نیست، زیرا مکان و زمانِ توأمان، توانایی عبور از بحران را برای او فراهم میسازند.
جمع عقل و قلب:
انسان ایرانی به دلیل ایستادن در سنت «جمع قلب و عقل (مفهوم بسیار مهمی که در حکمت اشراق و فلسفه ملاصدرا بازسازی شده است)، امکان نوینی از درک مکان و زمان را فراهم میآورد. این جمع، «حقوق بشر» خاص خود را نیز به دنبال دارد و لذا از بمب اتم که در تضاد عمیق با مکان و جغرافیاست، فاصله میگیرد. قلب، امکانی از «توجه» را فراهم میآورد که عقلِ صرف از این توانایی بیبهره است.
وحدت مبتنی بر قلب:
غرب، نحوه خاصی از وحدت را ممکن میسازد که در انسان اسرائیلی (به دلایلی که ملاصدرا در تفسیر قرآن نیز به آن اشاره میکند) وجود ندارد. انسجامی که ماحصل حضور و تکوین «قلب» و «اشراق» در انسان ایرانی است، امکان بازتولید نحوه خاصی از وحدت را برای او ممکن میکند؛ وحدتی که ظرفیت ویژهای از عقلانیت را برای انسان ایرانی فراهم کرده که در انسان اروپایی یا آمریکایی فراهم نیست.
انحلال ستیزهای اجتماعی «قلب» و «اشراق»، تفکیکهای اجتماعی مبتنی بر تفاوت را، مخصوصاً در زمان جنگ، کمرنگ میکنند تا مجاهد فرهنگی، نظامی و اقتصادی بتواند کنشگری مخصوص خود را فراهم آورد و ستیزهای اجتماعیِ ماحصلِ جنگ را در خود منحل کند. این «حرکت جوهریِ» انسانی ایرانی، امکانهای نوینی از اتحاد اجتماعی را ممکن ساخته است.
مواجهه مادرانه و آینده ملت
قلب و مواجهه مادرانه:
قلب برای انسان ایرانی، نیروی نوینی فراهم آورده است که هم به «جنگ تحمیلی» نه میگوید و هم به «صلح تحمیلی» تن نمیدهد. این نیرو، فهم جدیدی از مکان و زمان را ممکن میسازد. لذا «ملت» در اینجا معنایی خاص دارد؛ معنایی که از فارابی تاکنون تلاش شده است تا توضیح داده شود و اتحاد خاص خود را ایجاب میکند.
زوجیت عقل و قلب:
قلب، امکان «مواجهه مادرانه» را در کنشهای انسانی ایجاد میکند. در مواجهه مادرانه، تلاش میشود امور متضاد (مانند بچههای مختلف) در کنار یکدیگر قرار گیرند. در مقابل، عقل «مردانه» یا «پدرانه»، ماهیت دیگری دارد. در انسان ایرانی تلاش شده است که عقل و قلب در کنار یکدیگر لحاظ شوند و به این ترتیب، زوجیتی از وجه زنانه/مادرانه با وجه مردانه/پدرانه ممکن میشود.
اتحاد و همبستگی نوین:
این نوع از«بههمیافتگی» در درون انسان ایرانی، اتحاد و همبستگی را وارد ساحت جدیدی میکند که در آن، «سلحشوری» با «فتوت» عجین میگردد. فتوت از درون قلب انسان جاری است و مواجههای متفاوت با «دیگری» را رقم میزند؛ حتی با انسان اسرائیلی، مواجههای که شاید تاکنون انسان اسرائیلی تجربه نکرده باشد.
هم اکنون مجاهدتهای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در لایههای مختلف جامعه ایرانی به واسطه این شرایط شروع شده و جوانههای آن در حال شکفتن است. این مجاهدتها که حتی در «خرید یک نان» هم اتفاق میافتد، نحوه خاصی از کنشگری است که «قلب» انسان ایرانی آن را فراهم میکند. من امیدوارم به خاطر حضور جدی قلب در این موقعیت، اجازه ندهیم آن عقلانیت اروپایی دوباره آن را سرکوب کند. چرا؟ چون این بار با قدرت بیشتری، بهویژه با حضور«نظام دانش علوم انسانی اسلامی» در این ساحت، اجازه این سرکوب را نخواهیم داد و میتوانیم این مسیر را با قدرت بیشتری پس از جنگ ادامه دهیم، انشاءالله.
حضور علوم انسانی اسلامی:
نکته مهم دیگر این است که در جنگ هشتساله دهه شصت، حضور علوم انسانی جدی نبود، اما الان در این جنگ نابرابر جهانی علیه ایران، علوم انسانی به جد ورود کرده است. به همین دلیل من نام این وضعیت را «رویارویی علوم انسانی» گذاشتم. این رویارویی، نحوه خاصی از بلوغ را برای انسان ایرانی فراهم خواهد کرد. به نظر من، مسائلی که به اسم «توسعه» در دهه هفتاد جلوی عقلانیت دهه شصت را گرفت، امروز ما با آن مشکل روبهرو نخواهیم بود. اگر بتوانیم صورتبندی مفهومی درستی از این فضاها ارائه دهیم (که خوشبختانه دانشگاهها به جد پای این مسئله ایستادهاند)، این توانمندی را خواهیم داشت که آن تجربههای تلخ را تکرار نکنیم.
خطر بازنمایی توسط علوم انسانی رقیب:
مانع اصلی همان «رویارویی دو علوم انسانی» است. آن علوم انسانیِ رقیب، صد درصد تلاش خواهد کرد تا با توجیهات مختلف، مسئله را به نحوی دیگر بازنمایی (Re-present) کند. اینجاست که حضور جدی «علوم انسانی اسلامی» میتواند مانع صورتبندیهای آنها شود و صورتبندی خودش را پیش ببرد. اگر اینجا غفلت کنیم، باز هم علوم انسانی موجود، مسئله را به شکلی دیگر صورتدهی کرده، مسیرهای خودش را پیش خواهد برد و این جوانهها را در خود منحل خواهد کرد.



