شمال شرقی كلانشهر تهران را كه عبور میكنی پس از گذر از اولین سینهكش كوه لواسانات، كوچه پسكوچههایی را میبینی كه سبكی مدرن از شهرسازی را به تصویر میكشند. آبادی كه در چهره شهر میتوان دید. كوچه پسكوچههایی كه روزگارانی نه چندان دور هیچگاه بویی از مدرنیسم نمیداد؛ هر گوشهای از خاكش باغی از گیلاس و آلبالو را به نمایش مینهاد كه به فصلش چشمنواز رهگذران در حاشیه این کلانشهر میشد. امروزه اما در این آبادی شهرنما خانههایی خودنمایی میكنند كه در پارهای سردرش چونان سردر موزههاست؛ سردرهایی بلند و پهن كه در یك نظر چشمها را مینوازد.
صبح یکی از روزهای زمستانِ دهه نود شوق دیدار از نامآور عرصه قلم در صنعت نفت مرا به یكی از آن خانهها كشاند؛ خانه استاد دکتر محمدعلی موحد، محقق و ادیب برجسته صنعت نفت و صاحب آثار فراوان و ارزشمندی همچون: «خواب آشفته نفت»، «مقالات شمس تبریزی»، «چهار مقاله درباره آزادی»، «در هوای حق و عدالت»، «گفتهها و ناگفتهها»، «در کشاکش دین و دولت»، «حق و سوء استفاده از آن»، و... .
خانه و صاحب خانه از چشمنوازی چیزی كم نداشت. بیشتر، این صاحب خانه بود كه چونان متنی سرشار از علم و ادب و آمیخته به تواضع در حاشیه كلانشهر تهران چشمهای عاشقان را مینواخت و گامهای استوار را به سمت و سوی خود میکشاند.
دیدار از این سرمایه فرهنگی به اتفاق دو تن از دوستان دانشور و روزنامهنگارم؛ آقایان علی دهباشی و سیروس علینژاد انجام گرفت. هنگام ورود ما، استاد در گوشهای از كتابخانه شخصی خود مشغول وارسی اسناد تاریخی نفت بود. خم شده بود و لابلای کارتنها عقب سندی میگشت. این اسناد به دوره كنسرسیوم نفت مربوط میشد. سیروس علینژاد به نگارنده اشاره كرد اسناد نفت را برای مصاحبه آماده میكند. استاد میهمانان را كه دید دست از كار كشید و از جای برخاست و در نقش میزبان خوشآمد گفت. با راهنمایی استاد در قسمت فوقانی سالن پذیرایی بر روی یك دست مبل راحتی جایی برای نشستن اختیار كردیم. جویای حالش شدیم. با صدایی آرام گفت: «به گونهای اوقات را میگذرانم. گریزی نیست. شكایتی ندارم.» از خودش سخت گلهمند بود كه نتوانسته است در شب بزرگداشت كیكاووس جهانداری، نویسنده و مترجم فقید ادبیات آلمانی شركت كند. با نهایت تاثر و اندوه میگفت: «من خیلی مهمل و ملعون هستم. از خودم بدم میآید. چرا نتوانستم در ختم این بزرگ مرد شركت كنم. آنهم آدمی كه در این روزگار شرش به تو نمیرسد... .» پیرمرد اصلا خودش را از این بابت نمیبخشید.
در هر موضوعی كه بر زبان جمع مینشست چیزی برای گفتن داشت. حافظهاش سر خط بود. چندان بویی از كهنسالی نمیداد. شخصیتها را با ذكر خاطرات یاد میكرد و با توصیفاتی ارج مینهاد. فهرستی از بزرگان را كه سالها رخ در نقاب خاك كشیدهاند با اسم و رسم بر زبان میآورد. از محمد صالح ابوسعیدی، عبدالحسین علیآبادی، باقر مستوفی، بیژن جلالی و فروغ فرخزاد گرفته تا جلال آل احمد، مهرداد مهرین، منوچهر بزرگمهر و زریاب خویی همه را با ذكر خاطرهای یاد میكرد. اصرار داشت مجلس نكوداشت عباس زریاب خویی را در زادگاه او برگزار كنند تا در میان نسل جوان خوی این شخصیت شناخته گردد. از فروغ فرخزاد گفت كه وقتی میخواستیم در صنعت نفت استخدامش كنیم هیچ مدرك تحصیلی نداشت. سخن از ابراهیم گلستان كه رفت زبان به تحسین و تمجیدش گشود. او را اعجوبهای معرفی كرد كه در هر حرفهای كاركشته است. نخوانده همه چیز میداند. میگفت هنوز هم گهگاه با من تماس تلفنی دارد. مدام در سودای دیدار است و مرا به میهمانی خود فرامیخواند تا یک هفتهای به قول خود تیمارم کند. از نیما یوشیج به بزرگی یاد كرد و كتاب ایرج پارسینژاد را در مورد این شخصیت ستود.
در اثنای گفتگو، بحث از روزنامهنگاری و روزنامهنگاران گذشته به میان كشیده شد كه استاد چندان روی خوشی به آنها نداشت. میگفت نباید گذشته را بت كرد و برهمه چیز آن مهر تایید نهاد. روزنامهنگاری و روزنامهنگاران امروز را قویتر از دیروز بهشمار میآورد؛ موضوعی كه فیالمجلس نسبتا معركه آراء شد و نهایتا با چاشنی شوخی و خنده پایان گرفت.
در این دیدار در اغتنام فرصت، یك جلد كتاب «نفت و قلم» شامل نامآوران عرصه قلم در صنعت نفت ایران که به قلم این نگارنده در سال 1389 انتشار یافت به رسم یادبود تقدیم استاد داشتم. با وجود گذشت سالها از چاپ كتاب، دکتر موحد اطلاعی از آن نداشت؛ آنهم در شرایطی که نخستین شخصیت صاحب قلم صنعت نفت به ایشان اختصاص داشت. پس از دریافت کتاب با چشمانی کنجکاو نظری گذرا بر فهرست آن افكند و اسامی نامبرده شده را از نظر گذراند. لحظاتی بعد کتاب را بست، خطاب به نگارنده خرده گرفت: «چرا در این كتاب یادی از افراد صاحب قلم دیگر نشده است که سالها در صنعت نفت خاک خوردهاند و آنان نیز در زمره مفاخر قلم در این صنعت به شمار میآیند؟ امثال: باقر مستوفی، محمود فخر داعی، بیژن جلالی، امیرحسین جهانبگلو و...، و چرا پیرامون هر شخصیت كوتاه برگزار شده است؟ درباره هر یك از شخصیتها میطلبد كه كتابی مستقل سامان دهی.» استاد از سر فروتنی نام خود را از این فهرست خارج کرده بود. اصرار داشت آستینها را بزن بالا و در پیرامون هر یك از این شخصیتهای فرهنگی كتابی مستقل بنویس. ارزش پرداختن دارد.
در برابر اصرارهای استاد کم آوردم. پاسخ درخوری نداشتم، الا اینکه یادآور شوم اگر کوتاه برگزار شده به دلیل محدود بودن دامنه موضوع یعنی ارتباط «نفت» و «قلم» بوده است. این پاسخ ایشان را قانع نمیکرد؛ همچنان بر نظر خود ابرام میورزید. راستش، اصرارهای استاد به گونهای وسوسهام میكرد. درواقع آن وسوسه، بعدها سلسلهجنبان ذهنی نگارنده برای تدوین کتاب «منوچهر بزرگمهر» یکی از مفاخر صنعت نفت و از پیشروان نهضت ترجمه متون فلسفی و پرچمدار فلسفه تحلیلی در ایران بود که در سال 1395 از سوی نشر کویر به چاپ رسید.
خطاب به علی دهباشی كه برای رتق و فتق مجله بخارا مدام گوشی همراهش فعال بود و مصرف داروهای كورتونی باد به اندامش انداخته بود به زبان خودمانی و با خنده و شوخی میگفت: «طاغوت اكبر» و «نمرود زمان»! به وی سفارش میكرد: «زیاده به خودت سخت نگیر. كمی هم به فكر سلامتیات باش. قدری به خودت استراحت بده. تا کی میخواهی به خودت فشار بیاوری؟» پاسخ دهباشی فقط لبخند بود.
در آن طرف سالن پذیرایی دو تابلوی نقاشی از تمثال دكتر موحد چشم مینواخت. یكی از آن دو چهره استاد را در حالتی مصمم و استوار به تصویر میكشید و آن دیگری بیرمق و اندكی گریان نشان میداد. تصویر دومی كمی توی ذوق میزد. چندان پسند جمع نیآمد. هرچند استاد تا حدی خلاف جمع نظر داشت. دكتر موحد میگفت آن اولی كاری است از یکی از نقاشان چیرهدست آذربایجانی. نقاش قابلی است. اینجا بود كه یادی از هوشنگ پزشكنیا، نقاش نوگرای صنعت نفت در سالهای همكاری در روابط عمومی نفت آبادان هم به میان آمد و خاطراتی از او بر زبان استاد رفت.
پایانبخش این دیدار چند قطعه عكس بود كه به رسم یادگاری گرفته شد. خانه استاد را كه ترك كردیم ساعت 30/12 ظهر یكشنبه بود...