«دنده لج»؛ محمد ترکاشوند؛ نشر نیستان مصائب پدری کردن

محمد ترکاشوند،   3980722052 ۲ نظر، ۰ در صف انتشار و ۱ تکراری یا غیرقابل انتشار

حمیدرضا پسری لج باز که محصول پدری است مقتدر، سر از لاک بردگی در می آورد و ندای آزادی خواهی و طغیان در برابر سرپرستی و ولایت سنتی پدر سر می دهد. او خسته از فردسالاری پدر ناخواسته به دام فردسالاری پسر می افتد و خود در قواره همه مستبدان تاریخ شروع به لج بازی می کند

مصائب پدری کردن

«دنده لج»

نویسنده: محمد ترکاشوند

ناشر: نیستان، چاپ اول 1398

132 صفحه، 27000 تومان

 

****

 

 در بین گرفتاری های روزمره، تنظیم روابط خانوادگی سهم زیادی را به خود اختصاص داده است. چالش والدین و فرزندان منجر به حوادث تلخ فراوانی در خانواده های ایرانی می شود. تقابل و تضاد در خانواده های ما بیداد می کند. یک سوی این تقابل ها پدر و مادرانی هستند که وارثان عصر استبدادند. در دهه های اخیر که نظام شاهنشاهی در جامعه ایران تغییر کرده است، نظام پدر سالاری نیز در خانه ها رو به زوال است.

خانواده ایرانی در حال گذار از پدر سالاری به سوی همه سالاری دچار بیماری های فراوانی شده است.

در برخی از خانه ها شاهد زن سالاری یا مادر شاهی هستیم و در بعضی دیگر از خانه ها با پدیده فرزند سالاری مواجه می شویم.

در رمان دنده لج صدای خرد شدن پدرسالاری به گوش می رسد، اما بوی مشمئزکننده استبداد هنوز ذائقه روح را آزار می دهد. تلاش نافرجام پدر برای استمرار پدرسالاری از یک طرف و روحیه انقلابی فرزند برای رسیدن به اریکه فرزندسالاری از سوی دیگر قابل مشاهده است.

حمیدرضا پسری لج باز که محصول پدری است مقتدر، سر از لاک بردگی در می آورد و ندای آزادی خواهی و طغیان در برابر سرپرستی و ولایت سنتی پدر سر می دهد. او خسته از فردسالاری پدر ناخواسته به دام فردسالاری پسر می افتد و خود در قواره همه مستبدان تاریخ شروع به لج بازی می کند.

مجید به عنوان پدر خانواده، نویسنده ستون سیاسی نشریات است. مهمترین دغدغه اش در بیرون از خانه ترویج همه سالاری و آزادی های اجتماعی است ولی در خانه به دنبال فرد سالاری است و نمی تواند با آزادی خواهی فرزندش کنار بیاید

تقابل پدر و پسر به فرار پسر از خانه منجر میشود تا جایی که پدر مجبور می شود بحران را به رسمیت بشناسد.

بر خلاف خیلی از والدین او راحت به مشاوره تن می دهد اما وقتی از زبان مشاور می شنود که پسرش کپی خود اوست، جا می خورد. آقا مجیدِ رمان دنده لج بعد از کش و قوس هایی حمیدرضا را بعنوان کپی ناخوانای خود می پذیرد و در مسیر حل بحران پیش آمده تصمیم می گیرد با پدر بودن سنتی فاصله بگیرد و پدری مدرن بشود.

در مسیر جدیدی که آقا مجید در پیش می گیرد این واقعیت که او هم آدم لج بازی است، جلوه بیشتری می کند. تضاد بین پدر بودن سنتی و پدر بودن مدرن در لحظه لحظه داستان به تصویر کشیده شده است.

رمان دنده لج نتیجه سالهای طولانی نشستن پای حرف نسل جوان و والدین است. خواندن این داستان به پدر و مادرها و فرزندان نوجوان و جوان این فرصت طلایی را می دهد که تصویری روشن از روابط خانوادگی خود را در آیینه صاف و صیقلی این داستان به تماشا بنشینند. نویسنده این داستان معتقد است همراهی چند ساعته با ماجراهای رمان دنده لج گره های زیادی از ذهن اهالی خانواده ایرانی باز می کند.

جای خالی دعواهای پدر، پسری در عرصه داستان به چشم می خورد. تنش ها و درگیری های انرژی سوز بین والدین و فرزندان، کمتر تبدیل به سوژه های ناب در جهان داستان شده است. می توان مدعی شد که رمان دنده لج شروعی است برای توجه جدی تر به این موضوع مهم و اساسی.

خواننده دنده لج, گاهی دلش برای پسر می سوزد و نگران تنهایی او می شود و گاهی غصه پدر را می خورد، پدری که اقتدارش شکسته شده و عجز و ناتوانی در چهره اش نمایان است.

پدر در داستان دنده لج مانند پادشاهی است که بعد از عمری سلطنت، دیگر رعیتی ندارد تا مطیع او باشد و چه غم انگیز است تماشای شاهی بدون رعیت و فرماندهی بدون فرمانبر

مهمترین کاری که در رمان دنده لج انجام شده است. متقاعد کردن پدر برای دست برداشتن از ادامه سلطنت است. در حقیقت این راهکار مبتنی بر بهترین رهیافتی است که از عالم سیاست گرفته شده و در خانه نیز نتیجه بخش خواهد شد

از نگاه نویسنده، فرزندان جدید برای یافتن مسیر زندگی پذیرش نصیحت و امر ونهی را ندارند.

اکثر دستورالعمل های سنتی برای مدیریت خانواده کارآیی خود را از دست داده اند.

در پایان این نوشتار بخشی از رمان دنده لج را تقدیم می کنم به شما همراه عزیز

 

۲. پدری سخت تره

 

گریه های لیلا امانم را بریده بود. به همه جا زنگ زده بودم. هیچ خبری از حمیدرضا نبود. گاه و بی گاه و بی اختیار به فکری عمیق فرو می رفتم. به دفتر نشریه زنگ زدم و گفتم این هفته نمی توانم ستون سیاسی را بنویسم. سردبیر نشریه خیلی اصرار کرد برای سقوط هواپیمای مسافربری توپولف مطلب انتقادی بنویسم و خواستار استیضاح وزیر شوم. یاد گریه های لیلا افتادم و به سردبیر جواب مثبت ندادم. با خودم گفتم کاش به جای این وقتی که برای دموکراسی و حقوق شهروندی گذاشته بودم، به پسر خودم می رسیدم.

حمیدرضا دوستی داشت به نام بابک که وقتی نامش پیش من برده می شد، بدنم مثل بید می لرزید. در نوجوانی دوستی به همین نام داشتم که الآن به جرم ایجاد اخلال در شهر زندان بود. خدا خدا می کردم که حمیدرضا در این چند روز همراه بابک نباشد. از خبر کردن پلیس هم وحشت داشتم. یک جورایی مطمئن بودم که خودش به خانه برمی گردد. همین اطمینان سبب شده بود که در این سه روز فقط تلاش کنم که اگر

که اگر برگشت چگونه با او رفتار کنم. باور نمی کردم که به خانه برنگردد.

تلویزیون را روشن کردم و زدم شبکه خبر، از شنیدن اخبار آوارگان سوری حوصله ام سر رفت. زدم شبکه سه، داربی اهواز تمام شده بود و مربی خارجی تیم بازنده داشت می گفت: خدا رو شکر که سه امتیاز این بازی از این شهر خارج نشد. توقع داشتم که گزارشگر ازش بپرسد مگه توی داربی امکان داره که سه امتیاز خارج بشه؟!

زدم شبکه نسیم، خنده های خندوانه بی مزه و ساختگی شده بود. به چند شبکه دیگر هم سر زدم، فقط حاج آقا بود. یاد آن جوک افتادم که گفته بود آنتن تلویزیون ما افتاده تو مدرسه فیضیه. کنترل را پرت کردم گوشه راحتی بغلی و دراز کشیدم روی راحتی خودم. لیلا سرآسیمه آمد و صفحه موبایلش را نشانم داد. حمیدرضا پیام داده بود. نوشته بود دلم تنگ شده، ولی از اون خونه خوشم نمی آد. خیلی بهم برخورد. به لیلا گفتم بهش پیام بده که کجایی پسر؟ چرا جواب تلفنت رو نمی دی؟ نکنه همراه بابکی؟ لیلا گفت: اوووووه، این همه مشاوره رفتی این گیر دادن ها رو یاد بگیری؟ مگه داری وزیر رو استیضاح می کنی؟ الآن باید ناز این پسر رو کشید. واقعیتش این بود که ناز کشیدن را بلد نبودم. به اقتضای شغلم که نوشتن ستون سیاسی توی نشریات و روزنامه ها بود، بیشتر گیر دادن یا همان انتقاد کردن را بلد بودم. به لیلا گفتم خودت می دونی، فقط یه کاری کن که زود برگرده. منم فقط قول می دم دعواش نکنم. لیلا چپ چپ نگاهم کرد و رفت روی راحتی بغلی و من در فکر کپی ناخوانا به گچ

به گچ بری های سقف خیره شدم و به مسئله گسست نسل ها فکر کردم، ولی طرح ممنوعیت مدیران بازنشسته دولتی ذهنم را اشغال کرد. با تکان دادن سرم از شر افکار سیاسی رها شدم و دوباره ذهنم را درگیر نبودن حمیدرضا کردم. اصلاً نمی توانستم قبول کنم که حمیدرضا کپی نوجوانی خودم است. گوشی را برداشتم و به محمدحسین اکبری زنگ زدم. یک دوست متفاوت که طعم تلخ دیکتاتوری پدر را چشیده و الآن از یک راه رفته با من حرف می زند.

ـ آقای ناشر!

ـ جونم آقا مجید.

ـ این چه حرفی بود که به من زدی؟ روح و روانم را به هم ریختی.

ـ... ( صدای خنده محمدحسین ) ...

ـ داری می خندی؟ به دادم برس و بگو آدم با کپی ناخوانای خودش باید چگونه رفتار کنه؟

ـ تلفنی که نمی شه، هر وقت آمدی انتشارات درباره اش حرف می زنیم.

ـ همین الآن می آم، حوصله فکر و خیال رو ندارم.

لیلا هنوز مشغول پیامک بازی با حمیدرضا بود. رنگ و روی صورتش باز شده بود. از آن چروک های پیشانی بلندش که کلاً قیافه آرام و مهربانش را خسته و پژمرده کرده بود، خبری نبود. روبه روی لیلا ایستادم و با اشاره ازش پرسیدم چی شد؟ کجاست؟ کی برمی گرده؟ حالش خوبه؟ لیلا زد زیر خنده و گفت: چرا پانتومیم اجرا می کنی؟ محکم زدم به پیشانی

به پیشانی خودم و با پوزخند گفتم کلاً قاطی کردم، فکر کردم داری تلفنی باهاش حرف می زنی. حالا چه خبر؟

ـ هیچی، راضی ش کردم بیاد خونه!

ـ کجا بوده این چند روز؟

ـ فعلاً نرفتم روی مخش، ازش نپرسیدم. خواهشاً تو هم کاری باهاش نداشته باش. شاید هیچ وقت لازم نباشه ازش بپرسیم.

مخم هنگ کرده بود، اصلاً همچین روزی را پیش بینی نمی کردم که به عنوان یک نویسنده سیاسی، پسرم سه روز خانه را ترک کند و من حتی نتوانم ازش بپرسم کجا بودی! منی که قدرت به چالش کشیدن و زیر سوال بردن رئیس جمهور را هم داشتم، توی خانه احساس عجز می کردم.

یک دست روی سر لیلا کشیدم و پیشانی اش را بوسیدم و گفتم مادری سخته و البته پدری سخت تر. مثل همیشه منتظر بودم که بگه، نه خیر مادری سخت تره. نگاه بی رمز و رازی به چشم های من کرد و چیزی نگفت. انگار دلش به حالم سوخت. باهاش خداحافظی کردم و گفتم ناهار پیش آقای اکبری می مانم. باید تکلیف این کپی ناخوانا را معلوم کنم. تا دم در حیاط دنبالم آمد و گفت وقتی

برگشتی یه شاخه گلی، یه چیزی برای حمیدرضا بگیر. توی دلم سرد شد. با تعجب به چشم های آرام لیلا نگاه کردم و رفتم.

یک کورس تاکسی سوار شدم تا ایستگاه مترو. همه جا بحث قیمت دلار بود. خوش به حال مردم که غصه مهم شان قیمت بی سابقه دلار بود.

 

 

دیدگاه کاربران

ناشناس۱۱۳۰۷۲۷۱۱:۲۰:۰۷ ۱۳۹۸/۷/۲۲
" خانواده ایرانی در حال گذار از پدر سالاری به سوی همه سالاری دچار بیماری های فراوانی شده است." گویا بهتر آن باشد که بجای "همه سالاری" بگوئیم : "خود سالاری" !!!!!!! زیرا دیگه هیچیک بر دیگری "سالاری" نداره و همگان در خانواده به حالت "خود مختاری فردی !!!!! " در آمده اند
حمیدرضا۱۱۳۰۸۱۳۱۲:۱۴:۱۱ ۱۳۹۸/۷/۲۲
خیلی خوشم اومد. حتما میخرم و مطالعه میکنم
yektanetتریبونخرید ارز دیجیتال از والکس

پربحث‌های هفته

  1. اقدامی  اشتباه، در زمانی اشتباه تر!

  2. بازی با کلمات

  3. کوچه زیباکلام هنوز تیر چراغ برق دارد؟!

  4. اعتراض حواله داران پژو پارس به افزایش قیمت ۴۰۰ میلیونی

  5. حمایت اژه‌ای و رئیسی از طرح عفاف و حجاب فراجا/ انتقاد تلویحی روزنامه اصولگرا از حسین شریعتمداری

  6. توافق جدید ایران و آمریکا چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟

  7. رئیسی هم به گشت ارشاد تذکر داد؟/ روایت فضائلی از علت تاکید رهبری بر وحدت

  8. یادداشت حسین شریعتمداری؛ دوستانه با برادر فضائلی

  9. گزارش میدانی از طرح نور فراجا

  10. مجلس مقابل این اقدام بایستد

  11. اطلاعیه شماره ۳ فراجا درباره اجرای «طرح نور»  

  12. نحوه رفتار متفاوت فروشندگان در برابر پوشش حجاب مشتریان

  13. رادان:‌ طرح نور با قوت ادامه دارد

  14. چرا این همه " در پوستینِ خَلق" می افتیم؟!

  15. این ابهامات مناقشه‌برانگیز را برطرف کنید

  16. تاکید رئیسی بر اجرای قانون عفاف و حجاب

  17. واکنش بلینکن به حادثه اصفهان/ به مجازات ایران پایبند هستیم!  

  18. وقتی «بوقلمون» هم مقابل «رضا پهلوی» کم می‌آورد!

  19. وزارت راه در شناسایی خانه‌های خالی مسئول است

  20. برخی مسئولان بدلیل کارهای بی‌قاعده در زمینه حجاب تذکر گرفتند        

  21. واکنش مشاور قالیباف به حواشی اخیر گشت ارشاد/ روایت ظریف از علت عدم مذاکره با ترامپ

  22. حضور حسین حسینی در دادسرای فرهنگ و رسانه با شکایت فراجا

  23. موضع رئیس عدلیه در خصوص ورود فراجا به مسئله حجاب/ اژه‌ای: در قضیه حجاب می‌توانیم بگوییم «کی بود کی بود، من نبودم؟»

  24. موفقیت ایران در ساخت موتور بنزینی ۶ سیلندر + تصاویر

  25. اشتباه برخی گروه‌ها در مقابله با توئیت فضائلی

آخرین عناوین