«فلسفه پسینِ ویتگنشتاین»
نویسنده: اوسوالت هنفلینگ
مترجم: مینو حجّت
ناشر: هرمس، چاپ اول 1397
324 صفحه، 25000 تومان
****
روزی اوسوالت هنفلینگ (1927-2005) به الیزابت آنسکوم (1919-1997)، شاگرد نزدیک و برجسته ویتگنشتاین، گفت: «تعجب میکنم که ویتگنشتاین، در سراسر عمر، همه آثارش را به آلمانی نوشته» و نه انگلیسی. خانم آنسکوم با کنایه جواب داد کسی این حرف را میزند که نمیتواند نوشتههای ویتگنشتاین را به آلمانی بخواند. او هم مانند بسیاری افراد دیگر گمان میکرد هنفلینگ انگلیسی است و اصلا نمیدانست که او آلمانی است. درباره هنفلینگ گفتهاند سخن گفتن وی به انگلیسی بهقدری خوب، درست و روان بود که سخت است پذیرفتن اینکه انگلیسی زبان مادری او نبود. نثر او نیز به همان خوبی و فوقالعاده درخشان است. پیش از این هم چند اثر از او به فارسی ترجمه شده که استقبال بسیار خوبی از آنها شد. این کتاب نیز یکی دیگر از آثار مشهور و خوب اوست. مترجم فاضل هم در فلسفه ویتگنشتاین صاحبنظر است و در کارنامهاش تالیفات ذیقیمتی در باب اندیشههای او دارد. برگزیدن این اثر برای ترجمه نیز انتخاب بسیار هوشمندانه و حسابشدهای است؛ زیرا این کتاب نهفقط در زبان فارسی، بلکه بهطور کلی در حوزه پژوهشهای مربوط به ویتگنشتاین کمنظیر است.
از میان همه فیلسوفان تحلیلی، ویتگنشتاین (1889-1951) محبوبترین فرد نزد ایرانیان است. ویتگنشتاین دوم یا متاخر هم محبوبتر. البته واقعیت این است که ویتگنشتاین، بهویژه ویتگنشتاین متاخر، در قالب تنگ فلسفه تحلیلی نمیگنجد و بسیار فراتر از آن است. امروزه حتی در فلسفههای پستمدرن نیز از اندیشههای او بهرهبرداری میکنند. این امر بدین معناست که فلسفه متاخر او ظاهرا مبهم و پیچیده است که امکان چنین برداشتهای گوناگون و متعارضی را فراهم میآورد. طبیعتا خواننده ایرانی هم وقتی به سراغ آثار این دوره دوم فکری او میرود، با چنین وضعیت بغرنجی مواجه میشود. "پژوهشهای فلسفی" که مهمترین و اصلیترین کتاب دوره دوم ویتگنشتاین است، مجموعه مفصلی از تکهها، گزینگویهها و تاملات پراکنده است. به عبارت دیگر ظاهر و صورت فلسفه متاخر ویتگنشتاین شلوغ و نامرتب است. به همین سبب، مسئهای که پژوهشگران و صاحبنظران با آن دستوپنچه نرم میکنند آن است که این فلسفه اصولا و ذاتا چنین است یا اینکه، برعکس، در واقع از ساختاری منظم و چارچوبی مشخص برخوردار است؟ اوسوالت هنفلینگ جانب هیچکدام از این دو طرف را نمیگیرد و ادعای سومی را در این کتاب خوب و خواندنی مطرح میکند.
اما غیر از خوب بودن، این کتاب اثر کاملا متفاوتی درباره ویتگنشتاین است. همه آثاری که درباره او نوشته شدهاند در واقع میخواهند نظریات فلسفیاش را ارائه، توضیح، اثبات و از آنها دفاع کنند یا، برعکس، آنها را زیر سوال ببرند. اما هنفلینگ همه آنها را بدفهمی ویتگنشتاین میداند. به باور او نفهمیدن یا بدفهمیدن ویتگنشتاین منحصر به منتقدان و مخالفان او نیست. پیروان و شارحان او نیز به همان اندازه فلسفهاش را خراب کردهاند. بیشتر آنها جریان این فلسفه را از مسیری که او تعیین کرده بود، منحرف کردند. در این بدفهمی مخالفان و موافقان او به یکسان عمل کردهاند. دسته اول نظریات او را رد کرده و دسته دوم از آنها دفاع میکنند. درحالیکه مسئله اصلی از نظر هنفلینگ این است که ویتگنشتاین اساسا نظریهای ندارد و نمیتواند داشته باشد؛ زیرا فلسفه او ذاتا در تقابل با هر گونه نظریهپردازی است. حرف اصلی، اساسی و بدیع هنفلینگ این است که نباید در فلسفه متاخر ویتگنشتاین به دنبال نظریه باشیم. نه اینکه ویتگنشتاین نتوانسته نظریهای را بپرورد، بلکه نخواسته و اصولا نظریهپردازی را در فلسفه کاری نادرست میدانسته است. ویتگنشتاین متاخر فلسفه را از اساس دیگرگون و زیر و زبر میکند. آنچه او در پی آن است، تغییری کاملا اساسی در نگرش ما نسبت به مسائل فلسفی است و نه نظریهپردازی درباره آن مسائل. از نظر هنفلینگ عدم درک درست این نکته کلیدی، منشا همه بدفهمیها درباره اندیشههای ویتگنشتاین است.
بدیع بودن اندیشههای ویتگنشتاین بهحدی است که کمتر کسی اصالت آنها را درک میکند. از این روی، گرایشی طبیعی وجود دارد تا اندیشههای او به نظریات آشنا تحویل و فروکاسته شوند. گویی که ویتگنشتاین در پی پاسخهایی مشخص و ارائه نظریاتی معین به مسائل رایج بوده است. درحالیکه او نهتنها چنان نظریاتی ارائه نکرده، بلکه به آن پرسشها نیز بیتوجه بوده است. البته این نسبت دادن نظریه به ویتگنشتاین تنها بدفهمی رایج درباره فلسفه متاخر او نیست. چیزهای دیگری هم به چنین سرنوشتی دچار شدهاند. برای مثال او در آثار دوره دوم خود پرسشهای زیادی را مطرح میکند. بیشتر افراد آن پرسشها را نوعی استعاره به شمار آوردهاند و اینگونه تفسیر کردهاند که ویتگنشتاین برای آنها پاسخی مد نظر دارد و لذا باید آن پاسخ را کشف کرد. آنان نیز پاسخهایی دستوپا میکنند و با آن پاسخها در فلسفه او به پیش میروند و نظام فکری پنهان او را، به زعم خود، کشف میکنند. اما هنفلینگ میگوید که این پرسشها واقعی هستند و او واقعا آن پرسشها را داشت بدون اینکه پاسخی برای آنها داشته باشد. از این روی، نباید بیجهت بر پاسخ مشخصی اصرار ورزیم. البته ویتگنشتاین گهگاه نظریاتی مطرح میکند، اما آنجا هم که نظری مطرح کرده نه به عنوان نظریهای سفت و سخت، بلکه به عنوان مطلبی احتمالی، مشروط و منعطف مد نظر بوده است. اما دیگران فرض را بر این گذاشتهاند که چنین مواردی دیدگاههای سفت و سخت اوست. بر این اساس، مباحثی همچون "خصوصی بودن زبان"، "بازیهای زبانی" و معرفتشناسی ویتگنشتاین کاملا شکل دیگری به خود میگیرند.
دلیل این مدعا آن است که ویتگنشتاین مکررا تاکید میکرد که کار فلسفه فقط توصیف امور است و نه تببین آنها. طبیعتا نظریه هم برای تبیین است و اگر این کارکرد منتفی شود، نظریهای هم در کار نخواهد بود. تفکر ویتگنشتاین به این صورت نیست که از دادههای پیشِ رو دست به استنتاج نظریهای عام بزند. از نظر او مسئله اساسی این نیست که نظریه مطرح شده تعمیم درستی است یا نه، بلکه مسئله این است که آیا توصیف ما به صورت درستی انجام شده یا خیر. اگر با این عدسی به نوشتهها و اندیشههای متاخر ویتگنشتاین نگاه کنیم، تصویری برخلاف فهم رایج از فلسفه او خواهیم دید. با توجه به این مطلب، "شباهت خانوادگی" و "یکی دانستن معنای واژه با کاربرد" نظریاتی در باب معنا نیستند. نظریه دانستن آنها ناشی از غفلت نسبت به رویکرد توصیفی ویتگنتشتاین به امور است.
و نکته آخر اینکه برخلاف عنوان کتاب، هنفلینگ به فلسفه متقدم ویتگنشتاین هم میپردازد. کلیت فلسفه متقدم او در فصل دوم توضیح داده میشود. اگرچه تمرکز اصلی بر فلسفه متاخر اوست و بازخوانی کامل مباحث آن در پرتو نگاهی بدیعی که هنفلینگ به سبک فلسفهورزی ویتگنشتاین متاخر دارد.
*دکترای فلسفه