سال 1382، در نیمهی دوم دورهی دوم دولت آقای خاتمی، همان زمان که خیلی از جریانهای اصلاحطلبی، میخواستند زودتر دورهی ریاست جمهوری تمام شود و خاتمی برود، غافل از آنکه چه کابوسی در انتظار این مملکت است، چهار سال پس از آنکه با راهاندازی ایسنای همیشه عزیزمان، به تلاش برای دستیابی به رویاهایمان مشغول بودیم، بخش ادبیات را در گروه فرهنگی هنری این خبرگزاری، با هویت و نمودی مستقل، راه انداختیم.
در آن زمان که چنان روحیهی آرمانخواهی و میل تغییر جهان در ما سرزنده و بیدار بود – و انشاءالله همچنان است – وقت مناسبتها هم سعی میکردیم کاری متفاوت و البته منظوردار انجام دهیم. مثلا وقتی دههی فجر میرسید، از شعرهای انقلابی شاعرانی منتشر میکردیم که در سالهای رژیم قبل شاعر معترض و انقلابی بودند، نه در سالهای استقرار نظامِ بعد. نتیجهاش میشد، انتشار شعرهایی از احمد شاملو، خسرو گلسرخی، محمدرضا شفیعی کدکنی، حمید مصدق و غیره، در روزهای ایامالله فجر؛ که البته مخالفان و واکنشهایی جدی هم در پی داشت.
وقتی هم که هفتهی دفاع مقدس فرا میرسید و انبوه مطلبها و حرفهای مناسبتی، همه را محاصره میکرد، به سراغ شخصیتهایی چون علیاشرف درویشیان، امیرحسن چهلتن، جواد مجابی، محمود دولتآبادی، محمد بهارلو، اسماعیل فصیح، شهلا لاهیجی، خسرو حمزوی، منوچهر آتشی و علیمحمد افغانی میرفتیم و دربارهی نگارش و انتشار آثاری دربارهی جنگ تحمیلی هشتساله و دفاع جانانهی مردم دیارمان صحبت میکردیم. با تاکید میپرسیدیم که نوشتن دربارهی یک رخداد ملی چرا باید تنها زیر تابلو تفکرهای سیاسی خاص انجام شود؟ نتیجهاش هم از نظر خودمان، مفیدتر بود و مثلا میشد:
علیاشرف درویشیان: امروز نوشتن دربارهی جنگ کاملا ضروری است
جواد مجابی: مگر میشود نویسنده نسبت به اتفاقات جامعهاش مانند انقلاب و جنگ بیتفاوت باشد؟!
اسماعیل فصیح: مسلما دفاع مقدس را نباید فراموش کرد
خسرو حمزوی: جنگ اتفاق بزرگی در ایران بوده و بدون تردید ادبیات ما نمیتواند از پرداختن به آن فارغ باشد
محمد بهارلو: قطعا اگر نوشتن آثاری با مایهی جنگ مهمتر از نوشتن رمانهای دیگر نباشد، به هیچ وجه کماهمیتتر نیست
منوچهر آتشی: عنوان ادبیات مقاومت یا حماسهی مقاومت، شایستهی جنگ تحمیلی هشتساله است
وقتیهم که به سراغ نویسندگان قشرها و نسلهای دیگر میخواستیم برویم، میشد قشر امثال احمد دهقان، علیاصغر شیرزادی، محمدرضا بایرامی، مجید قیصری، داوود غفارزادگان، رضا رئیسی، رضا امیرخانی، حبیب احمدزاده، ابراهیم حسنبیگی و غیره.
آن زمان یک برنامه هم ترتیب داده بودیم با عنوان دیدار با پیشکسوتان، که در نتیجهی آن، در منزل مشاهیر و بزرگانی چون نجف دریابندری، هوشنگ ابتهاج، محمدرضا شفیعی کدکنی، سیدجعفر شهیدی، ایرج افشار، محمود حکیمی، خسرو حمزوی، ابراهیم یونسی، بیژن ترقی، محمدعلی اسلامی ندوشن، محمود شاهرخی، مشفق کاشانی، علی موسوی گرمارودی، محمدعلی سپانلو، احمدرضا احمدی، رحیم معینی کرمانشاهی، علیاشرف درویشیان، مهدی آذریزدی، نصرالله مردانی، علی معلم دامغانی، محمدرضا اصلانی، جمال میرصادقی، طاهره صفارزاده، نادر ابراهیمی، مفتون امینی، محمد بهمنبیگی، اسماعیل فصیح، امیربانو کریمی، محمدعلی اسلامی ندوشن و غیره پای حرفهایشان مینشستیم. برخی مانند منوچهر آتشی، حمید سبزواری، قیصر امینپور و رضا سیدحسینی را هم در دفتر و محل کارشان دیدیم و گپ زدیم؛ گپهایی که هر کدام خواندنی و بعضا بهنوعی ثبت تاریخ شفاهی شد. گفتن ندارد که انبوهی از مشاهیر و بزرگان چون علیمحمد افغانی، بهمن فرزانه، حسین منزوی، علیرضا طبایی، عباس صادقی، فریدون جنیدی و که و که و که هم از حوزهی ادبیات بودند که در دفتر ایسنا پای صحبتهایشان مینشستیم.
یکی از دیدارهایمان با پیشکسوتان فرهنگ و ادب که همزمان بود با همان ماههای حوالی پرداختنمان به سوژهی دفاع مقدس با نگاه ملی متکثرگرا، دیدار با محمود دولتآبادی بود؛ در روزهای آغازین زمستان سال 1382 در منزلش، در تهران. آن موقع مصاحبهها را با واکمن و نوار کاست ضبط میکردیم. دوستانی از ما در آن دیدار بودند که الان دیگر کار مطبوعاتی و خبری نمیکنند و طرفه اینکه من و دوستانی دیگر، هنوز در ایسنای عزیز مشغولیم؛ در همان حوزهی فرهنگ و هنر.
آن دیدار، هم برای ما خوشایند بود و هم برای آقای دولتآبادی. ما هنوز در بیست و پنج سالگیمان و در دوران اصلاحگرایی سیاسی و مبناهای تفکری در کشورمان، در برابر نویسندهای بودیم که علاوه بر شخصیت کاریزماتیکش، در آن چند ماهه، در چهار نشست دانشجویی، ازجمله دو نوبت در کوی دانشگاه تهران حضور یافته و سخنرانی کرده یا داستان خوانده بود. او نیز در همان جو و تب و تاب، خودش را در برابر تعدادی دانشجو – خبرنگار میدید که انگار نمایندهی قشری بودند که آرمانخواهی، عدالتطلبی و آزادیخواهی، از خصوصیات بارزشان است.
لابهلای صحبتها، این مضمون را از حرفهای محمود دولتآبادی میشد برداشت کرد که وقتی من برای افتادن آشغال در خیابانهای شهرم حساسم و ناراحت میشوم، چگونه میتوانم در برابر افتادن بمب و موشک در آن بیتفاوت باشم؟!
«من هرگز خودم را در طبقهبندیهای سیاسی جا ندادهام؛ از همان نوجوانی، نه از بعد از انقلاب یا حالا. وقتی از زندان بهاصطلاح سیاسی بیرون آمدم و در جمعی از نویسندگان حاضر شدم، نخستین حرفم این بود که خواهش میکنم این دو سال زندان مرا از حرفهی نویسندگیام منها کنید. چون من بهعنوان یک نویسنده در این جمع حاضر شدهام؛ نه بهعنوان کسی که میخواهد یک بار سیاسی از خود را بر این جمع بگذارد... از وقتی خیلی جوان بودم و تمرین نوشتن را آغاز کردم، در نظرم آدمها، جامعه و کشور، به ترتیب اهمیت و جای خود را داشتهاند. نگاه نکردهام که آیا شما نماز شب میخوانی یا نه؟ برای من افراد و مردم مملکتم مهم هستند؛ چه در موضع مغلوب، بیتفاوت یا غالب، همه خوانندگان آثارم هستند... من نویسندهای هستم متعلق به همهکس و در عین حال، متعلق به هیچ جریان خاصی نیستم. من این را به عنوان یک نویسنده حفظ خواهم کرد. اگر گاهی اظهار نظر سیاسی کردهام، موضعگیری نبوده؛ درواقع نقطه نظرات من بوده است. برای این که درغایت، من یک ایرانی هستم. اگر در این مملکت خدای نخواسته بمبی ریخته شود، هم همسایهی من و هم من در خطر قرار داریم. پس اگر لازم است گامی برداشته شود که این اتفاق نیفتد، من این کار را میکنم. این جزو فریضهی نویسندگی من هم هست... باور کنید من اسم وکلای مجلس را نمیدانم، وزرا را هم نمیشناسم، اما دلم میخواهد خیابانهای مملکتم آسفالت شود. دلم میخواهد وقتی ماشینهای شهرداری آشغال میبرند، بستههای آشغال در خیابانها نریزند. یا در امور مهمتر، مثلا آبها هرز نشوند و مملکت آباد باشد...»
آنجا بود که در ادامهی دیدار، ازسوی بخش ادب ایسنا اینطور مطرح شد: متاسفانه نوشتن دربارهی دفاع مقدس، در اثر شرایط و روندهایی، بیشتر در انحصار عده و جریانهایی خاص قرار گرفته است. از شما بهعنوان نویسندهای که "ایرانی بودن" از ویژگیهای او و این مهم، در آثارش متبلور است، میخواهیم که در اینباره قلمفرسایی کنید و این درخواست را به گوش دیگر دوستان توانمند و همفکرتان هم برسانید. محمود دولتآبادی در پاسخ به این درخواست گفت:
«از نخستین شلیکهای جنگی که بهواقع بر ملت ما و بعد بر خود ملت عراق تحمیل شد، نوشتن در اینباره، فریضهای برای من شده است. از طرف ذهن خودم میگویم که از همان آغاز، من در اندیشهی این بودهام که باید اثری فراخور این واقعهی عجیب بیافرینم؛ و اگر تا بهحال بهصورت مستقیم واردش نشده و حرفش را نزدهام - و فقط یکبار در اینباره پیامی دادهام و در پایان جنگ مقالهی مهمی در مطبوعات جهانی (و ثبت در مطبوعات خودمان هم) نوشتهام - برای این است که مساله از نظر من مهمتر و عظیمتر از آن است که در عرصهی مطبوعات، حرف و سخنش گفته شود. این یک فریضهی ملی است و حتما انجام خواهد شد. اگر شده که باقیماندهی عمر من صرف آن شود، حتما این کار را خواهم کرد. بدون شک، این دفاع، مقدس است؛ برای اینکه از نظر ما، هم جنبهی ایمانی دارد و هم جنبهی ملی و در عین حال، یک واقعیت بسیار خوفناک است و بایستی که اثری فراخورش پدید آید. این امری است وجودی و شخصا امیدوارم توفیقی در این راه پیدا کنم. توفیق برای اینکه دینی را ادا کرده باشم؛ و بهعنوان نویسندهای که مردم در هر وضعیتی که بودهام، هرگز محبتشان را نسبت به من دریغ نکردهاند - و اگر هم اینگونه نبود باز هم - این جزو فرایض من بوده و هست. امیدوارم که این سفرهی نفتی که در درون من است، پیش از آنکه مشتعل شود، راه خود را پیدا کند و بتوانم به وجدان خودم پاسخ بگویم. بدانید که شخصا، هرگز خالی از این موضوع نبودهام».
اما این تازه ابتدای ماجرا بود. چند ماه طول کشید تا گزارش این دیدار منتشر شد. به هر حال، موضوع حساسی بود، فضا هم فضای 15 سال پیش بود، آنقدر دست دست شد و رفت و برگشت داشت که حدود 6 ماه گذشت. حتا یکبار که پس از مدتی - که به سال جدید هم وارد شده بودیم - با آقای دولتآبادی تماس گرفتم و گفتم که مثلا به نظرم فلان زمان مناسب است که این متن را منتشر کنیم، ساعتی بعد تماس گرفت و گفت که در مراجعه به متنی که برایش از طریق فکس فرستاده بودم، متوجه شده که نوشتههای متن، بر اثر گذشت زمان محو شده و دیگر قابل خواندن نیست. مدتی بعد در زمان حضورش در نمایشگاه کتاب تهران که آنموقع بهگمانم در اوین برگزار میشد، قراری گذاشتیم و متن را به او رساندم.
گاهی شبهنگام تماس میگرفت و میگفت که تصمیمش را گرفته و فردای آن روز میتوانیم متن را منتشر کنیم، بعد ساعتی پس از نیمه شب تماس میگرفت و میگفت که فعلا دست نگه داریم. درنهایت اما برای روز سوم خرداد، سالروز آزادی خرمشهر - که اتفاقا خیلیها برایشان جای سوال است که چرا بهجای این روز که یادآور فتح است، روز آغاز تهاجم رژیم بعثی به کشورمان بهعنوان هفتهی دفاع مقدس گرامی داشته میشود - به توافق نهایی رسیدیم که گزارش این دیدار منتشر شود. منتشر شد و تا مدتی هم بازتاب داشت، تا آنکه بیش از سه سال بعد، درآستانهی دههی فجر سال 86 بود که باز در ایسنا، از زبان خود دولتآبادی اعلام شد، دو رمان تازهاش دربارهی جنگ هشتساله (دوران دفاع مقدس) و تاریخ معاصر ایران را به ناشر میسپارد. او در آن مصاحبهی خبری برای نخستینبار از «طریق بسمل شدن» نام برد و گفت که رمانی کوتاه و فشرده دربارهی جنگ هشتساله و جبهه است که نگارشش بهپایان رسیده است. همچنین گفت که نگارش رمانی را با نام «زوال کلنل» مربوط به تاریخ معاصر ایران تمام کرده که تا آخر سال، ویرایش نهاییاش را انجام و بعد آن را به ناشر میدهد.
پس از آن، در دورههای محتلف و هر چند وقت، به بهانههایی و بیشتر از زبان خودش باید مینوشتیم، روایت محمود دولتآبادی از جنگ همچنان در انتظار مجوز است؛ تا آنکه بیستونهم فروردینماه سال 97 بود که آقای دولتآبادی به ایسنا گفت، کتابش پس از 10 سال مجوز انتشار گرفته است و در نمایشگاه کتاب تهران عرضه خواهد شد.
این نویسندهی پیشکسوت در این مصاحبه، آنچه را که در بالاتر گفتیم، خلاصهوار به این شکل گفت: «رمان «طرق بسمل شدن» که روایتگر محدودهای از جنگ است، از سال ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۵ نوشته شد و از یک سال بعد از آن در انتظار دریافت مجوز نشر بود که حالا بعد از حدود ۱۰ سال انتظار مجوز گرفته است».