«رساله در تعریف تبیین و طبقهبندی قصههای عرفانی»
نویسنده: قاسم هاشمینژاد
ناشر: هرمس، چاپ اول 1394
202 صفحه، 14500 تومان
****
در آخرین سالهای زندگی مرحوم قاسم هاشمینژاد خوشبختانه این فرصت مهیا شد که پاره ای از آثار ارزشمند اما مهجور مانده او در قالب کتاب به علاقمندان آثارش عرضه شوند. «رساله در تعریف، تبیین و طبقهبندی قصههای عرفانی» یکی از همین کتابهاست که انتشارات هرمس نخستین بار در سال 1394 آن را منتشر کرد. کتابی که نگاهی تازه به ادب صوفیه و حکایتهای عرفانی دارد. این رساله هاشمینژاد حکایت از آن دارد که علاوه بر آشنایی با ادبیات و داستان غربی، احاطه و آگاهی قابل اعتنایی نیز در میراث عرفانی فرهنگ خود داشته است.
تلاش نویسنده در این رساله، معطوف به استخراج حدود و ثغور قصه عرفانی بر اساس منطق درونی خود همین قصههاست نه بر اساس دادههای نقد جدید. اصرار نویسنده بر این که تمایز و تفکیک ساختار و محتوا (آنگونه که در نقد جدید هست)، در تحلیل قصه عرفانی، راه به جایی نمیبرد، یکی از نقاط عطف اثر حاضر است.
هاشمینژاد با تحویل عرفان به تجربه وجودی از توحید، قصه عرفانی را قصهای میداند که چنین تجربهای را انتقال دهد و نمود عینی تجربه شخصی راوی را در قصه، یکپارچگی قصه میشمارد و از آن به وحدانیت تعبیر میکند: «شمس تبریز [مقالات،249] قصه را به دو حصه مغز و پوست تقسیم میکند و معتقد است که قصه را جهت مغز آن آوردهاند نه از بهر ملالت «به صورت حکایت برای آن آوردهاند تا آن غرض در آن بنمایند»...تقسیم قصه به مغز و پوست ممکن است برای کسانی که چیزکی درباره تقسیم نارسای محتوی و محتوا شنیدهاند این تصور را پیش آورد که چه بسا این تقسیم نیز به برداشتهای سادهگیرانه امروزی ناظر است. البته چنین نیست...قصه عرفانی یک کل یکپارچه و غیر قابل انتزاع تلقی میشود یعنی عناصر قصه تفکیک ناپذیرند و ساختار قصه در حقیقت مغز آن است» (57-58)
از نکتههای شایان توجه دیگر این جستار، مساله بداهت و سادگی قصه عرفانی است. مولف، قصههای رمزی و تمثیلی از قبیل سلامان و ابسال یا رساله الطیور (هر دو از بوعلی سینا) را خارج از شمول تعریف خود میداند و چنین قصههایی را نه شکلی برآمده از تجربه اصیل وحدانی و حاصل از تجربه شخصی کامل بلکه حاصل تلاقی فلسفه و تقریب فلسفه به عرفان قلمداد میکند و تاکیدش بر این است که قصه عرفانی «عین واقعیت» را بیان میکند بلکه خود یک واقعیت سلوکی است نه بازنمایی واقع. در حالی که استفاده از نماد، فاصلهگذاری بین مخاطب (و حتی راوی) و تجربه عرفانی است. همچنین خصوصیت دیگری از قبیل فرحبخشی، تراکم نیرو و بالتبع تراکم زبانی و گریز از تکرار و تزاحم، استعلای روحی (ترانساندانس) از طریق همذاتپنداری با قهرمانان در نوع فرعی «مقامات مشایخ» از دیگر ویژگیهایی است که هاشمینژاد برای قصه عرفانی برشمرده است. او با بسط دادن اشارت شمس تبریزی در نقل بالا، یعنی «غرض» قصه، قصه عرفانی را قصهای میداند که غرض قصه در تار و پود ساختار مضمونی قصه مندرج و منطوی است: «نه پیام، نه مفهوم افزودنی، نه تمثیل» (57 و 65) به این سیاق، او کلیه حکایتهایی را که امثال عطار و مولوی با تاویل، داخل در غرض خود کردهاند، خارج از شمول تعریف میداند چون «غرض» نه در داخل ساختار و نه برآمده از مضمون خود قصه است بلکه با تاویل و ابزار تاویل یعنی شگردهای بیانی و صناعی بر قصه حمل شده است.
تفکیک میان فرهنگ غرب و نقد جدید و تلقی قدمای ما از قصه نیز از همین منظر صورت میگیرد: «در فرهنگ غربی این نکته جا افتاده است که بین داستان (به عنوان یک پدیده جعلی) و واقعیت (به عنوان حقیقت غیرمجعول) تمایز قایل شوند. در همین حال در فرهنگ غرب، شیوههای مختلفی توسط مولفین (روایتگران) برای قابل پذیرش کردن داستان (مجعول) توسط خواننده (مخاطب) به کار گرفته میشود...در فرهنگ داستانپردازی حوزه شرق خاصه در ایران، داستان نه تنها از واقعات و رویدادهای واقعی مایه میگرفت، بلکه بر آن بود که واقعی بودن آن را نیز ضمانت کند...» هاشمینژاد این ساز و کار را چنین توصیف میکند: «رخدادهای داستانساز به سبب نقش روایتگر یا مولف، کیفیت روایی پیدا میکرد. منظور ما از «کیفیت روایی» تالیف رویدادها به روال ساده در یک ساختار علّی است. لازمه این کار، توالی بخشیدن به رویدادها در یک بستر زمانی و مکانی است که علیت سامانبخش آن باشد» (139-140). مولف؛ واریتههای مختلف از یک قصه را که خود «گردانه» نام داده و دغدغه دایمی متنپژوهان در یافتن ماخذ اصلی حکایات مشابه را به گونهای دیگر پاسخ داده است. او این اقتباسهای پی در پی از یک پیرنگ اولیه را نه به تفنن یا تقلید یا سنت قصهگویی یا حکایتپردازی بلکه به واقعی دانسته شدن قصه مادر ارجاع میدهد: «نتیجه آن شد که برخی از حکایتهای راست پنداشته که تاثیر خود را طی زمان نشان داده بودند و ذهنهای مخاطبان گرایش داشت آنها را به عنوان واقعیت مقبول بپذیرد، تبدیل به قصههای مادر شدند. ناخودآگاه جمعی ملتی که از آبشخور فرهنگ مشترک سیراب میشد و این «واقعه» را پذیرفتنی مییافت، مهر تایید بر آن مینهاد». در کنار این مباحث نظری، تحلیلهای نقادانه و خلاق هاشمینژاد بر مثالهایی که از متون استخراج کرده است، التذاذ مشبع و بیشایبهای تقدیم میکند به خوانندهای که به تحلیل شهودی و در عین حال، مجهز به تکنیک متون سنتی علاقمند است.