«زندگی و زمانۀ علیاکبر معینفر»
پرویز سعادتی
انتشارات سورۀ مهر، چاپ اول
۴۴۸ صفحه، ۳۷۵۰۰۰ تومان
****
کتاب «زندگی و زمانۀ علیاکبر معینفر» بهکوشش پرویز سعادتی از سوی انتشارات سورۀ مهر به طبع رسیده است. این کتاب حاصل بیش از یکصدوده ساعت گفتوگو با علیاکبر معینفر، نخستین رئیس سازمان برنامه و بودجه و نیز نخستین وزیر نفت دولت موقت انقلاب اسلامی توسط پرویز سعادتی است.اکبر معینفر» بهکوشش پرویز سعادتی از سوی انتشارات سورۀ مهر به طبع رسیده است. این کتاب حاصل بیش از یکصدوده ساعت گفتوگو با علیاکبر معینفر، نخستین رئیس سازمان برنامه و بودجه و نیز نخستین وزیر نفت دولت موقت انقلاب اسلامی توسط پرویز سعادتی است.
سعادتی در مقدمۀ این کتاب مینویسد: خاطرات مرحوم معینفر، علاوهبر شرح وقایع و حوادث کشور در نیمۀ اول قرن گذشته، خاطرات کسی است که از نوجوانی در صحنههای پربرخورد و پرفرازوفرود چند دهۀ اخیر حاضر و ناظر بوده است و ازاینرو شرح بعضی وقایع برای نخستینبار روی کاغذ ثبت میشود. این خاطرات اگرچه از چند جهت حائز اهمیت است؛ اما یک کاستی دارد، که اگر این کاستی نبود مروری کامل بر حوادث پنج دهۀ ابتدایی قرن گذشته ایران میشد.
نخست اینکه این خاطرات نقل وقایع نزدیک به چهار دهۀ حکومت پهلوی دوم که از پرحادثهترین ایام تاریخ پرفرازونشیب ایران بوده است. دوم اینکه این خاطرات، روایت وقایع از زبان فردی است که از نوجوانی در خانوادهای مذهبی و سیاسی پرورش یافته و در بیشتر تحولات از نزدیک حاضر و ناظر بوده است و سوم، تا آنجا که نگارنده این سطور با تاریخ معاصر و شخصیتهای مؤثر در آن آشنا است، مرحوم معینفر در روایت خود پا را از جادۀ صداقت و درستی و حتی در بعضی از وقایع علیرغم تفاوت دیدگاههای خود با افراد و خط مشی آنها، بیرون ننهاده است.
کتاب «زندگی و زمانۀ علیاکبر معینفر» از جو عمومی مدارس در حکومت رضاخانی و اشغال ایران تا نخستوزیری ازهاری و ناتوانی دولت نظامی در کنترل اوضاع را در بردارد.
تولد، خانواده، محله، مدرسه
در این قسمت معینفر به تاریخ اجتماعی این دوره میپردازد و بیان میکند: هنگام کشف حجاب رضاخانی، من هفت ساله بودم. بهخاطر دارم یکی از فرزندان مادرم در این دوره سقط شد. هر بار که مادرمان میخواست به حمام برود، چون بگیروببند بود، ما بچهها باید در نقاط مختلف کوچه، از خانه تا حمام، کشیک میدادیم. یکی دم حمام، یکی دم خانه و یکی وسط راه میایستادیم و مواظبت میکردیم تا مأمورها و آژانها نیایند. یک بار با پاسبان بخش مواجه شدیم که حمله کرد تا چادر از سر مادرمان بکشد. مادرم از وحشت، بچه چندماههاش را سقط کرد.
وفات آیتالله بروجردی
علیاکبر معینفر پس از شرحی بر زندگی و زمانۀ خویش در ادامه به انقلاب اسلامی اشاره میکند که مروری بر رخدادهای منجر به انقلاب اسلامی است. سعادتی با اشاره به وفات آیتالله بروجردی از زبان معینفر اشاره میکند و مینویسد: دهم فروردین ۱۳۴۰ آیتالله بروجردی فوت کرد. آیتالله بروجردی مرجعیت تامه داشت. بعد از فوت مرحوم آسیدابوالحسن اصفهانی در نجف، محور مرجعیت شیعه که در زمان رضاشاه در نجف بود، به قم منتقل شد. البته در زمان رضاشاه هم بهعلت وجود حاج شیخ عبدالکریم حائری در قم، مرجعیتی در ایران بود؛ اما مراجعی هم در نجف بودند. بروجردی مرد مقتدری بود که در امور سیاسی هم دخالت نمیکرد. او با مصدق خوب بود و مخالفتی نداشت، ولی بعد از ۲۸ مرداد، بههردلیل، تصمیم گرفت در تلگرافی به شاه، ورودش را تبریک بگوید. شاه هم گاهگاهی به قم میرفت و برای حفظ وجهۀ خودش، از بروجردی دیداری میکرد. بروجردی در این دوره قدرت عظیمی پیدا کرده قطب مقابل دربار و شاه بود. نه اینکه مقابله کند، فقط بهعنوان قدرتی مستقل مطرح بود. طوری بود که شاه بعدها ناخواسته با لحن بدی گفته بود تا این پیرمرد زنده بود من نمیتوانستم کاری بکنم.
بعد از مرحوم بروجردی تعداد زیادی از علمای قم قابلیت مرجعیت داشتند و آرامآرام مرجع شدند. بین این روحانیون، حاج سیدکاظم شریعتمداری که از جانب تعداد زیادی از تجار آذربایجانی تقویت مالی میشد، شاخص شد. البته تنها عامل شاخص شدن او تقویت مالی نبود، ولی اینکه آذربایجانیها از او حمایت میکردند، اثر داشت. حمایت مالی موجب میشود فرد به طلاب شهریه بدهد و طبیعتاً طلاب هم مُبَلّغ او خواهند شد. آقایان گلپایگانی، مرعشی و حجت هم بودند که مدرسه ساخته و شهریۀ بعضی از طلاب را میدادند. شاید کسی که کمتر بهعنوان مرجع مورد توجه بود، آقای خمینی بود. نه اینکه آقای خمینی رساله نداشت یا مرجع نبود، ایشان هم بود، ولی نه در ردیف دیگران. مجموعاً شش-هفت نفر زمان آیتالله بروجردی مراجع درجۀ دوم بودند.
نخستوزیری امینی
علیاکبر معینفر در ادامه به نخستوزیری امینی اشاره و بیان میکند: علی امینی هنگام آزادیهای نسبی مثل انتخابات در صحنه حاضر میشد و سروصدا به راه میانداخت. بنابراین وقتی شریفامامی استعفا کرد، او که مهرۀ مورد نظر امریکاییها هم بود، گزینۀ اول جانشینی شد و شاه مجبور شد علیرغم میلاش به او حکم نخستوزیری بدهد.
اواسط اردیبهشت ۱۳۴۰ نخستوزیر تغییر کرد و امینی با برنامهای شبهتند و مثلاً اصلاحطلبانه وارد گود شد. او خودش را نخستوزیری نیمهانقلابی نشان داد که میخواهد تحول بسیاری در مملکت ایجاد کند. اولین سخناناش این بود که مملکت در حال ورشکستگی و خزانه خالی است، کمربندها را محکم ببندید تا اصلاحات اساسی در مملکت انجام شود. اعضای کابینه او هم به نظر نیمهانقلابی بودند، چراکه چند نفر از اعضای آن در کابینههای قبلی شاهنشاهی حضور نداشتند. او بعد از قوام از صحنۀ سیاست خارج شده بود و به ذهن کسی هم نمیرسید که چنین عنصری مجدداً وارد عرصه شود و در رأس وزارت کشاورزی قرار بگیرد و مسئولیت اجرای اصلاحات ارضی را بر عهده بگیرد. بههرحال بعدها بعضی بگیروببندها در کابینۀ امینی شروع شد.
درگذشت آیتالله کاشانی
از دیگر موضوعات مورد اشاره در کتاب «فوت آیتالله کاشانی» است، در این زمینه میخوانیم: یکی دیگر از اتفاقات سال ۱۳۴۰ فوت مرحوم آیتالله کاشانی بود. ایشان مدتی سخت بیمار و در بیمارستان بازرگانان بستری بود، در نهایت نیز غریبانه [در ۲۳ اسفند ۱۳۴۰] فوت کرد. شاه به عیادت آیتالله کاشانی رفت و همین ملاقات برای وجهۀ آقای کاشانی خوب نبود و ایشان خیلی منزوی و غریبانه هم به خاک سپرده شد.
اختلافات شاه و امینی
سال ۱۳۴۱ را سال خستگی و نگرانی شاه و سال قدرت گرفتن امینی ذکر میکند و مینویسد: شاه امینی را مثل فضلالله زاهدی خطرناک میدانست و میخواست از شرّ او خلاص شود. از مواردی که امینی ناگزیر به اصلاح آن بود، بودجۀ سنگین ارتش بود که بر دوش دولت سنگینی میکرد؛ اما شاه اجازه نمیداد دست بخورد. در تمام دوران حکومت شاه، از ابتدا بودجۀ ارتش را شاه تعیین میکرد و باید در بودجۀ عمومی تصویب میشد و سازمان برنامه هم کاری به کار آن نداشت. سازمان برنامه نه در میزان بودجه دخالت میکرد و نه نظارتی بر هزینهکرد آن داشت. اواسط عمر دولت امینی، شاه دیگر تحمل او را نداشت؛ امینی به او تحمیل شده بود. آمریکاییها نیز برای مبارزه با کمونیسم، در پی دموکراسی ظاهری کنترلشدهای بودند تا هم خطری برای خودشان نداشته باشد و هم مردم ناراضی نباشند؛ دلشان برای مردم ایران نسوخته بود. خواستههای آنها را چه شاه انجام دهد و چه امینی فرقی نمیکرد. وقتی شاه از سفر برگشت، عرصه بر امینی تنگتر شد و این پایان کار علی امینی بود.
نخستوزیری علم و حضور روحانیت در جمع مخالفین
از دیگر مباحث مطرح شده در کتاب «نخستوزیری علم و حضور روحانیت در جمع مخالفین» است که دراینخصوص میخوانیم: علم در کابینهاش از عناصری استفاده کرد که شاه آنها را قاپیده بود. مثل حسن ارسنجانی که با طرح او اصلاحات ارضی از بنبست خارج و عملیاتی شده بود. روحانیت تا حدودی با اصلاحات ارضی مخالفت میکرد که چرا املاک مردم را میگیرید. این موضع بیتأثیر از فعالیت و مقاومت مالکین عمده و کسانی که دهات متعددی در اختیار داشتند، نبود. آنها برای نگهداری املاک خود به هر کاری دست میزدند و بهترین جایی که میتوانستند پناه ببرند، حتی بهصورت ظاهری، نزد مراجع و روحانیت بود.
درهمینحال انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی که در قانون اساسی مشروطیت ذکر شده بود و در قانون اساسی فعلی ما هم بهعنوان شوراهای اسلامی آمده است، مطرح شد. فکر میکنم در این قانون به بانوان هم حق رأی داده شده بود. مطلب دیگر در آن این بود که قید قسم به قرآن مجید را به قسم به کتاب آسمانی تبدیل کردند؛ توجیهشان هم این بود که چون افراد از ادیان مختلف حضور دارند، کتاب آسمانی گفته شود. شاید اگر موقعیت حساس نبود، ذکر این مطلب غیرمنطقی نبود؛ اما جامعه، جامعهای بود که با هر جرقهای به هیجان میآمد. موضوع رأی دادن بانوان و برداشتن قید قسم هم بهانهای شد که علما آرامآرام وارد میدان شدند. تا آن موقع، مراجع در شأن خود نمیدانستند که در سیاست دخالت کنند. حتی اگر کسی مانند طالقانی دخالت میکرد و دستگیر میشد یا حزب تشکیل میداد، غیرعادی جلوه میکرد و دستگیر میشد یا حزب تشکیل میداد، غیرعادی جلوه میکرد و مورد پذیرش عمومی طبقه روحانیت نبود.
برای اولینبار بود که مراجع اعلامیه مشترک دادند. اعلامیههای مشترکی که از این پس داده میشد با امضای چندیننفر از مراجع مانند آقایان شریعتمداری، نجفی، خمینی و گلپایگانی بود. این خیلی مهم بود و سابقه نداشت. البته آیتالله بروجردی چنان شخصیتی داشت که وجودش بر همه سایه افکنده بود و بر همه سیطره داشت و اگر هم کسی با سیاست تعیین شده ایشان برای حوزه مخالف بود، جرأت نمیکرد دم بزند. از طرف دیگر شاه هم جرات نمیکرد مخالفتی با حرفهای آیتالله بروجردی داشته باشد. بعد از فوت آیتالله بروجردی دیگر کسی نتوانست سیطرۀ کامل بر دیگران داشته باشد، بنابراین شخصیت آقای خمینی چون با شخصیت سیاسی و علمی او توام شد، سیطره پیدا کرد. نامههای اول آقای خمینی و سایر علما به شاه نوشته شد و از علم شکایت کردند.
اعلام عزای عمومی در نوروز
از دیگر مباحث دوران مبارزه اعلام عزای عمومی در نوروز ذکر شده است که دراینخصوص میخوانیم: آیتالله خمینی مبارزه را رها نکرد. یکی از کارهای جالب ایشان این بود که جشن عید نوروز سال ۱۳۴۲ را عزا گرفت و این حرکت عمومی شد. ایشان کانون خطرناکی برای دولت شده بود. در تهران هم علیرغم بگیروببندها، ما در انجمن اسلامی مهندسین و در مدرسۀ کارآموز که حیاط وسیعی داشت جلسههای سخنرانی داشتیم؛ ازجمله آقای مطهری سخنرانی تند و تیزی ایراد کرد.
سخنرانی آیتالله خمینی در روز عاشورا
در ادامه معینفر در خاطراتش ذکر میکند که روز عاشورا [۱۳ خرداد ۱۳۴۲] آیتالله خمینی مستقیماً شاه را خطاب قرار داد و بهجای اعلیحضرت همایونی، که قبلاً در تلگراف، از این عنوان استفاده کرده بود، با عصبانیت گفت: «ای آقای شاه!» آقای شاه اصلاً اهانت است. من میخواهم تو آقا باشی! من نمیخواهم مثل پدرت بیفتی که وقتی شکست میخوری، بیگانگان بیایند تو را ببرند. این صحبت بعداً به تهران رسید، ولی به موازات قم، در تهران هم مبارزه وجود داشت. در شهرستانهای دیگر هم بود. پس از سخنرانی شدید آیتالله خمینی در قم، شاه دیگر نتوانست تحمل کند و بزرگترین حماقت خود را مرتکب و بگیر و ببندها شروع شد. افراد سطح اول مبارزه را گرفتند: آقایان خمینی، محلاتی و حاج آقا حسن قمی. دستگیریها در تهران هم شروع شد.
آزادی آیتالله خمینی
در ادامۀ یکسری جریانها رخ میدهد که به آزادی آیتالله خمینی از زندان منجر میشود که در این زمینه میخوانیم: جریانات ادامه داشت تا اینکه با فشار علما مجبور شدند آقای خمینی را آزاد کنند. ایشان در منزل آقای روغنی ساکن شدند و مردم و همۀ ما به دیدنشان رفتیم. از بابت ملاقات سخت نمیگرفتند، ولی بعداً معلوم شد میزبان آقای خمینی در آنجا عوامل دستگاه هستند. منزل روغنی حیات و باغ بزرگی داشت که آقای خمینی آنجا با آقایان علما تکتک مذاکره میکرد.
تیراندازی به شاه در کاخ مرمر
جریانهای پیوسته به تیراندازی به شاه منجر میشود که سعادتی دراینباره در کتاب خویش آورده است: چندماه بعد از ترور منصور، در ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ شاه در کاخ مرمر هدف قرار گرفت. این سوءقصد را چپیها تدارک دیده بودند، نه اینکه حزب توده انجام داده باشد. عدهای از اعضای حزب توده نوکر دستگاه شده بودند و عدهای هم به خارج فرار کرده بودند و فعالیت چندانی نداشتند. البته تند و تیزهای چپی که مائوئیست شده افکاری متفاوت و مستقل از حزب توده داشتند، هنوز فعالیت میکردند. در این واقعه دو نفر از گروهبانها و افراد گارد و سرباز ضارب [رضا شمسآبادی] کشته شدند، ولی شاه جان سالم به در برد. از این به بعد دیکتاتوری شدیدی در مملکت مستولی شد. نیکخواه را گرفتند؛ اما به اعدام محکوم نشد و در زندان توبه کرد و از طنز روزگار از عوامل سازمان امنیت شد.
فعالیتهای حسینیۀ ارشاد و سایر مراکز اسلامی
سعادتی با اشاره به مراکز اسلامی شکل گرفته در این دوره از زبان علیاکبر معین فر اشاره و مینویسد: در این سالها مبارزات جنبۀ سیاسی و حالت زیرزمینی و مخفی پیدا کرده بود و فعالیتهای سیاسی اپوزیسیون ملی –مذهبیها بیشتر در انجمنهای اسلامی مهندسین، انجمن اسلامی پزشکان، حسینیۀ ارشاد و مسجد الجواد خلاصه میشد. بین روشنفکران اسلامی و روشنفکران دینی حوزوی مثل آقایان مطهری، بهشتی یا گلزاده غفوری هم رابطۀ نزدیکی برقرار شده بود و یکی از مهمترین مراکز فعالیتها هم حسینیۀ ارشاد بود.
نخستوزیری ازهاری و ناتوانی دولت نظامی در کنترل اوضاع
«نخستوزیری ازهاری و ناتوانی دولت نظامی در کنترل اوضاع» آخرین موضوعی است که از سوی علیاکبر معینفر بیان و توسط پرویز سعادتی در کتاب آورده شده است. سعادتی با اشاره به این موضوع مینویسد: حکومت غلامرضا ازهاری هم با اعتصابات عظیمی مواجه شد که همهجای مملکت را فراگرفته بود و دولت نمیدانست چه کند. کارکنان صنعت نفت هم به اعتصابها پیوسته صدور نفت عملاً تعطیل شده بود. با این تعطیلی نهتنها تولید نفت تعطیل شد، که تأمین سوخت داخل کشور در آستانۀ زمستان هم به خطر افتاد.
به گزارش ایبنا، کتاب «زندگی و زمانۀ علیاکبر معینفر» بهکوشش پرویز سعادتی در ۴۲۸ صفحه، با شمارگان ۵۰۰ نسخه و بهبهای ۳۷۵ هزار تومان از سوی انتشارات سورۀ مهر به پیشخوان کتابفروشیها آمده است.