«بحران در جامعهشناسی»
(نیاز به داروین)
نویسندگان: جوزف لوپریاتو و تیموتی کریپن
مترجم: حسین حسنی
ناشر: ترجمان علوم انسانی، چاپ اول 1395
432 صفحه، 30000 تومان
***
هشتصد و پنجاه و سه؛ بله، هشتصد و پنجاه و سه عدد کتاب به عنوان منابع نوشتن این اثر مورد استفاده قرار گرفتهاند. این تعداد، رقم زیادی است و این سوال را پیش میآورد که چرا نویسندگان از این خیل انبوه کتابها برای نگاشتن اثرشان بهره گرفتهاند. پاسخ به این پرسش رویکرد کلی و اصلی نویسندگان را آشکار میکند.
اگرچه این کتاب یک اثر درباره جامعهشناسی است، اما نویسندگان فقط از کتابهای جامعهشناسی استفاده نکردهاند. آنان به سراغ سایر دانشها نیز رفتهاند. به باور آنان جامعهشناسی دچار رکود بزرگ و مشکل اساسی شده است و سرمایههای فعلی این دانش برای خروج از این رکود و بحران کافی نیست. لذا باید به سراغ دیگر دانشها رفت و از آنها به سود جامعهشناسی بهرهبرداری کرد. در میان سایر علوم، زیستشناسی بیشترین فایده را خواهد داشت، بهویژه و بهطور مشخص زیستشناسی تکاملی. علاوه بر این، نویسندگان اعتقاد دارند زیستشناسی تکاملی از میان همه دانشها بیشتر به سرشت جامعهشناسی نزدیک است و میتواند الگوی علمی این دانش بحرانزده باشد. اما مشکل یا بحران اصلی جامعهشناسی چیست؟
از نظر نویسندگان، ویژگی یک علم آن است که دارای نظریاتی عام باشد که درباره بیش از یک موضوع صادق باشند. اما به این معنا جامعهشناسی علم نیست؛ زیرا چنین نظریاتی در جامعهشناسی وجود ندارد. اگرچه ادعا میشود که نظریاتی جامعهشناختی وجود دارد، اما در واقع این نظریات واقعی نیستند؛ زیرا اصلا آن ویژگیها را ندارند. از جهت روش نیز جامعهشناسی دچار مشکل است؛ زیرا آمار که بخش اصلی روش جامعهشناسی به شمار میآید، برگرفته از دانشهای دیگری همچون اقتصاد و زیستشناسی است.
نتیجه آنکه مشکل اصلی و اساسی جامعهشناسی این است که تاکنون حتی یک قانون واحد، که به اندازه کافی کلی باشد، در آن بهدست نیامده است. علت این ناکامی هم پیشفرضهای نادرست جامعهشناسان امروزی است. آنان دودستی به این پیشفرض چسبیدهاند که انسان موجودی است که تماما در اجتماع ساخته میشود و رفتارهای او فقط نتیجه اجتماعی شدن است. اما این نظر بسیار افراطی است. انسان موجودی است که در اصل در طبیعت ساخته میشود و لذا انسان در اصل موجودی زیستی و طبیعی است. بر این اساس، برای اینکه دانشی درباره انسان صادق، کلی و موفق باشد، لازم است که به این بعد انسان توجه شایانی داشته باشد. واضح است که زیستشناسی متکفل این جنبه از انسان است. بنابراین هر دانشی که بخواهد شناخت کلی و معتبری درباره انسان ارائه کند، باید حتما به سراغ زیستشناسی برود. تاکنون نیز دانشهایی همچون روانشناسی و انسانشناسی مدرن اینگونه عمل کردهاند و لذا موفق بودهاند. ناکامی جامعهشناسی هم در همین رویگردانی است که باعث شده میان آن و جهان واقعی انسانها رابطه کمی وجود داشته باشد. جامعهشناسی نیز باید هرچه زودتر قدم در چنین راهی بگذارد.
آن شاخه از زیستشناسی که بهکار جامعه شناسی میآید، زیستشناسی تکاملی است که در چند دهه اخیر پیشرفتهای فوقالعاده شگفتانگیزی داشته است، بهویژه در زمینه رفتار بشری. امروزه دیگر نمیتوان از رفتار انسان سخن گفت، بدون اینکه زیستشناسی تکاملی را مد نظر قرار داد. از این روی، بسیاری از دانشها لزوما از آن بهره گرفتهاند و پیش رفتهاند. جامعهشناسی نیز باید همانند آنها عمل کند وگرنه از صحنه علم و دانش بشری کنار گذاشته خواهد شد. بر اساس چنین دیدگاهی است که نویسندگان معماری کتاب خود را طراحی کردهاند.
کتاب در سه بخش کلی سامان یافته است که هر بخشی از چند فصل تشکیل میشود. بخش اول، "از نویدهای نخستین تا عمیقتر شدن بحران"، سه فصل را در خود جای داده است. در ابتدا دیدگاههای پدران جامعهشناسی درباره این رشته مطرح میشود؛ بهطور مشخص آگوست کنت (1798-1857)، کارل مارکس (1818-1883)، هربرت اسپنسر (1820-1903) و امیل دورکیم (1858-1917). همه این چهار نفر بر این باور بودند که جامعهشناسی به عنوان یک علم باید دارای قوانین کلی باشد. آنان متفکرانی گشوده بودند و از معرفتهای گوناگون بشری استفاده میکردند و خود را بیجهت در مرزهای قراردادی جامعهشناسی محبوس نمیکردند. آنها بهویژه از رویکرد تکاملی زیستی در زمینه تبیین پدیدههای اجتماعی بهره میبردند. برای مثال مارکس مینویسد: «کتاب داروین بسیار مهم است و به من به عنوان بنیانی در علوم طبیعی، برای نزاع طبقاتی در تاریخ یاری رساند.»
اما با وجود این رویکرد، جامعهشناسی پس از آن اندیشمندان خیلی زود به انحراف رفت. این دانش بهسرعت تجزیه شد و امروزه حتی دیگر هدف غایی هم ندارد و تنها در چارچوبهای دانشگاهی به رشتههای مجزای زیادی تقسیم شده که هر کدام فقط به مسئله یا مسائل جزیی مشخصی میپردازد. نتایج پژوهشها نیز موقتی و زودگذر هستند. به همین دلیل امروزه دیگر دانشها دارند بهتدریج جای جامعهشناسی را میگیرند و بهزودی حوزههای دیگر علوم، همه قلمرو این دانش را از آن خود خواهند کرد. البته بسیاری از جامعهشناسان پی بردهاند و حتی پذیرفتهاند که جامعهشناسی دچار مشکل است، اما متاسفانه بسیاری از آنان هنوز گمان میکنند که مشکلات جامعهشناسی مبنایی نیست و با تغییراتی سطحی و موضعی میتوان اوضاع را روبهراه کرد. اما نویسندگان تنها راه نجات را در استفاده نظریه تکامل میدانند.
بخش دوم با عنوان "عناصر نظریه تکامل" زمینه و مبانی این نوع جامعهشناسی جدید را در دو فصل پیریزی میکند. در این بخش نظریه انتخاب طبیعی داروین (1809-1882) و سپس نظریه نوداروین توضیح داده میشود. دومی بهطور خاص برای تببین رفتار انسان لازم است. مولفان در تبیین مولفههای اصلی نظریه تکامل داروینی تلاش بسیاری میکنند؛ زیرا در این زمینه بدفهمی بسیاری در میان جامعهشناسان دیده میشود. بسیاری از آنان بهشدت این نظریه را نقد میکنند، درحالیکه شاهکلید مطالعات مربوط به رفتار اجتماعی همین نظریه است و نویسندگان بدون هیچ شائبهای تصریح میکنند: «چیزهای محدودی در جامعهشناسی جز در پرتو نظریه تکاملی مدرن میتوانند در درازمدت معنیدار باشند.»
بخش سوم، "انطباقپذیری گزینشی و دلالتهای کاربردی آن"، مفصلترین بخش کتاب است و بهتنهایی نیمی از حجم کتاب را به خود اختصاص داده است. نویسندگان فقط وضعیت نامطلوب و بحرانزده جامعهشناسی را ترسیم نکردهاند. آنان تلاش میکنند راهحلهایی برای خروج از این بحران نیز پیش پا بگذارند. این بخش متکفل چنین چیزی است و بهنوعی کاربرد مباحث بخشهای گذشته است. بنابراین این اثر فقط درباره جامعهشناسی نیست، بلکه خود نیز یک اثر جامعهشناختی هم هست. نویسندگان با استفاده از نظریه تکامل داروینی این مسائل چهارگانه را در چهار فصل مجزا به تفصیل بررسی میکنند: تفاوتهای جنسی میان زن و مرد، ازدواج، خانواده و طلاق، قشربندی اجتماعی، منازعات قومی و قبیلهای.
برخلاف نظر فمنیستها تفاوتهای میان زن و مرد و نیز کارکردهای متفاوت در ازدواج و خانواده ناشی از فرهنگ و اجتماعی شدن نیست، بلکه ریشههای عمیقی در تفاوتهای زیستی دارد. اینها مباحثی است که نهتنها به مذاق برخی فمنیستها خوش نمیآید، بلکه بعضی از جامعهشناسان هم نمیپسندند، اما چارهای نیست. بحران جامعهشناسی بهحدی عمیق است که احتمالا در آینده نزدیک باعث از بین رفتن این رشته دانشگاهی خواهد شد. نویسندگان پیشبینی میکنند که این زمان بهطور مشخص حداکثر بیست سال دیگر خواهد بود.
*دکترای فلسفه