شقایق قندهاری اگرچه به نسل مترجمان جوان و مستعد این سالها تعلق دارد، با این حال به واسطه کارنامه قابل توجهی که به لحاظ کمی و کیفی درپشت سر دارد، از جمله با تجربه ها نیز هست. او قریب به پنجاه عنوان کتاب ترجمه کرده و با بسیاری از ناشران معتبر ایرانی نیز همکاری داشته و همچنین ترجمههای موفق هم در زمینه اقبال مخاطب و هم از لحاظ کیفی و ستوده شده توسط صاحب نظران در کارنامه او کم نیست. قندهاری همچنین به خاطر ترجمه رمان محمد (ص) از فارسی به زبان انگلیسی برگزیده بیست و یکمین دوره جایزه جهانی کتاب سال ایران (۱۳۹۲) شده است.
به مناسبت انتشار رمان ناخوش احول (با ترجمه او) که توسط نشر قطره با بازار آمده و در مدت بسیار کوتاهی به چاپ دوم رسیده است، گفتگویی با این مترجم ترتیب دادیم و از آلبرتو باررا تیسکا و معرفی او به علاقمندان کتاب در ایران و همچنین کم و کیف ترجمه این اثر تحسین شده سخن گفتیم.
*****
- برخی از مترجم ها ترجیح می دهند با توجه و سلیقه و فضای ذهنی شان خودشان کتابها را انتخاب کنند و بعد به سراغ ناشر می روند، برخی هم نه از همان اول روی سفارش ناشران کار می کنند، شما معمولا چطور کار می کنید، این را می پرسم تا ببینم انتخاب رمان ناخوش احوال کار خودتان بوده یا پیشنهاد ناشر باعث شده به سراغ آن بروید؟
قبل از هر چیز و با توجه با پرسش شما باید بگویم درست است که حرفهی من ترجمه است، ولی به واقع برای من ترجمه کتاب امری به مراتب فراتر از یک حرفه صرف است . به بیان دیگر من ترجمه هر کتاب را با کلی شور و شوق و علاقه انجام میدهم و اصلاً نمیتوانم برای خودم تصور کنم که بدون تعلق خاطر به اثری، ترجمهاش را بپذیرم.
من در هر صورت، متناسب با سلیقه خودم کتاب مورد نظرم را برای ترجمه انتخاب میکنم؛ و حتی زمانی که ناشرانم هم ترجمه کتابی را به من پیشنهاد میدهند، در نهایت من با بررسی و مطالعهی کامل اثر فقط در صورتی که با سلیقه و معیارهای ذهنی من مطابق باشد و ان را دوست داشته باشم، ترجمهاش را میپذیرم.
رمان "ناخوش احوال" را در یکی از سفرهایم، حین گشت و گذاری مفصل در یک کتابفروشی پیدا کردم. یادم است که رمان را در مدت کمتر از نصف یک روز خواندم و درست وقتی که به آخرین سطرهای آن رسیدم، عجیب بغض کردم.
- در گام نخست چه چیزی در این رمان توجه شما را جلب کرد، جذابیت های ادبی یا کششی که این داستان برای خواننده دارد، می خواهم بدانم برای شما قابل پیش بینی بود که سراغ رمانی رفته اید که می تواند مخاطب را جذب کرده و راضی نگه دارد؟
تصور میکنم که در رمان ناخوش احوال مجموعهی عوامل مختلفی آن را اثری بسیار غنی، خاص و متمایز کرده است؛ از روایت ادبیاش گرفته تا داستانهای تودرتو و موازی، شخصیتهای بسیار باورپذیر، کشش داستانی و بینش ژرف نویسنده در خصوص زندگی، درد و رنج، بیماری، عشق و...
راستش به بازخورد مخاطب و واکنش او شک داشتم و برایم واقعاً سوال بود که مخاطبان تا چه حد با این اثر داستانی، که هم خیلی جدی است و هم بسیار عمیق و گاهی تلخ، برخورد میکنند. البته معتقد بودم که در نهایت این اثر ادبی جای خودش را میان مخاطبان حرفهای ادبیات داستانی پیدا میکند، حتی اگر قدری زمان ببرد. ولی خوشبختانه وقتی از طریق نشر قطره، ناشر کتابم، مطلع شدم که کتاب در مدت کمتر از یک ماه باید برای چاپ دوم آماده شود، بسیار خشنود شدم.
- این رمان در خارج از ایران ، هم توجه منتقدان را جلب کرده و هم توجه خوانندگان را، به عنوان مترجم که روی متن اشراف کافی دارید هرکدام از این موفقیت ها را حاصل کدام ویژگی های رمان می دانید (توضیحی درباره جوایز و موفقیت های رمان بدهید)؟
رمان از جهات گوناگونی برجسته است؛ خود داستان، یا بهتر است بگویم داستانهایی، که تعریف میشود، که حین تودرتو بودن ظاهراً به سادگی با مخاطب ارتباط برقرار میکند و خیلی زود او را درگیر سرگذشت شخصیتهایی میکند که چه بسا از جنبههایی بخشی از شخصیت، ترسها، دغدغهها و دنیای ذهنی خود ما را به تصویر میکشند. از این رو طبیعی است که منتقدان نگاه بسیار مثبتی به این اثر داشته باشند؛ رمانی که فقط یک رمان ساده و دمدستی نیست و لایههای زیرپوستی بسیار دارد.
رمان "ناخوش احوال" در سال 2006 برندهی جایزه ادبی هرالد شد، و علاوه بر آن کاندید دریافت جایزهی اثر داستانی خارجی مستقل شد، و بدیهی است که نظر مثبت منتقدان را هم به همراه داشت.
- گویا آلبرتو باررا تیسکا برای نخستین بار با همین کتاب به مخاطب فارسی زبان معرفی شده، کمی درباره نویسنده کتاب توضیح بدهید، جایگاه او در ادبیات ونزوئلا و یا ادبیات امروز امریکای لاتین چطور می بینید؟
بله، همینطور است. تاکنون از وی چند رمان و مجموعه داستان کوتاه هم منتشر شده است. تیسکا روزنامهنگار بسیار موفقی است و یکی از دو نویسنده زندگینامه هوگوچاوز هم بوده است. من قصد دارم روی ترجمه بقیهی آثارش هم کار کنم. اگرچه به ظاهر کارنامهی ادبیاش جمع و جور است، ولی به سبب همین آثار شاخص اندکش جایگاه برجستهای دارد.
من چند سال پیش رمان "خانه کاغذی" نوشته کارلوس ماریا دومینگوئز، را ترجمه کردم که در نشر آموت منتشر شده است. جالب است بدانید که او هم روزنامهنگاری حرفهای است. با لحاظ این دو تجربه باید بگویم گویا روزنامهنگاران جدی و حرفهای در ادبیات هم قلم بسیار خوبی دارند.
- نویسنده کتاب زندگی نامه چاوز راهم نوشته است، او بیشتر به عنوان رمان نویس شهرت دارد یا زندگی نامه نویس، نگاه او به چاوز در آن کتاب چگونه بوده ؟
عمده شهرت آلبرتو باررا تیسکا در روزنامهنگاری و ستوننویسی است. ظاهراً او یک روزنامهنگار بسیار حرفهای است و در این حیطه هم فرد کاملاً موفقی است و توانسته موقعیت بسیار جدیای کسب کند. اتفاقاً زندگی نامه چاوز هم اثر موفقی بوده است. در کنار اینها او در زمینهی شعر و تاریخ هم آثاری دارد.
- در ناخوش احوال تم اصلی رمان بیماری و درد است، چیزی که در شرایط متعارف با تلخی و اندوه همراه است اشاره کردید که وقتی برای اولین بار کتاب را می خواندید در انتهای داستان بغض کرده بودید، این احساسی است که به اغلب خوانندگان کتاب می تواند دست بدهد؛ نگران نبودید این تلخی خواننده را پس بزند؟
اگرچه به ظاهر بیماری و درد درونمایه اصلی و غالب این رمان است، و در هر شرایطی بیماری طاقتفرسا زندگی را تلخ و اندوهناک میکند، اما نویسنده موفق شده این رنج و عذاب انسانی را به صورت خیلی درونی شده در بطن اثرش بازگو کند، بدون هیچگونه حرف کلیشهای و شعاری. برای نمونه تیسکا با پرداختن به عشق، حتی یک عشق قدیمی که دورهاش به پایان رسیده، به نوعی کمک میکند تا بار سنگین بیماری و اندوهی که به همراه دارد، تلطیف و کمرنگ شود. از دیگر ویژگیهای متمایز رمان میتوانم به این اشاره کنم که رمان اصلاً تک بعدی نیست و به همین سبب اثری منحصر به فرد شده، چون همزمان به جنبههای مختلف زندگی میپردازد.
- فکر نمی کنید یکی از دلایل استقبال مخاطب از رمان این است که داستان آن صرف نظر از زمان و مکان در هر گوشه دنیا می تواند رخ بدهد؟ بیماری پدر، چالش نحوه مطرح کردن بیماری با شخص بیمار و ... اینها مضامینی مشترک در جوامع مختلف انسانی هستند.
دقیقاٌ همینطور است، به بیان دیگر وقتی مخاطب با داستانی مواجه میشود که به نوعی جهانشمول است و از هر نظر برایش کاملاً ملموس و خیلی آشنا است، به راحتی با آن ارتباط برقرار کرده و ناخواسته حس همذاتپنداریاش برانگیخته میشود. مسئلهی بیماری جزء امور اجتنابناپذیر زندگی بشری است، ضمن اینکه وقتی شخصیت اصلی رمان خودش پزشک است، برای بازگویی موضوع به پدرش با دشواری مضاعف روبرو میشود. در واقع موقعیت توصیف شده در این اثر ادبی از جهات مختلفی ذهن مخاطب را درگیر میکند و حتی موجب میشود او خیلی جدیتر و متفاوتتر به مقولههای جاری در زندگیاش بنگرد.
- به نظر می رسد پدرِ آندریاس بیش از آنکه از بیماری در رنج باشد، به واسطه احساس تنهایی و بی اعتمادی و نومیدی ناشی از آن از پای در آمده است، او حتی نسبت به کمک های پسرش نیز دچار بیاعتمادی است، به نظر می رسد نویسنده روی اهمیت امید به خصوص در چنین موقعیتی تاکید بسیاری دارد. زیبایی شگرد اوهم در این است که نه با نشان دادن اهمیت امید که با نشان دادن خلاء های ناشی از حذف آن در زندگی چنین تاثیری را به مخاطب القا می کند. آیا به نظر شما می توان از این منظر به رمان نزدیک شد و با روانشناسانه ای برای آن در نظر گرفت؟
نویسنده اشراف عمیقی نسبت به مسائل روانشناختی، جزئیات آن و نیازهای انسان دارد و توانسته به اهمیت حضور یا فقدان اجزای مختلف زندگی اشاره کند؛ مثل نقش داشتن مونس و همراه عاطفی بسیار نزدیک در زندگی. بنابراین از منظر روانشناختی، و در حقیقت از جنبههای مختلف، میشود این اثر داستانی را بررسی کرد. شما به نکتهی بسیار ظریف و بهجایی اشاره کردید؛ اینکه فقدان امید و بیاعتمادی خاویار میراندا، پدر آندرس، چهقدر او را آسیبپذیر و ضعیف میکند؛ ضمن اینکه عشقی که همهی عمر از پسرش مخفی نگاه داشته، وقتی در این برههی حساس برملاء میشود، انگار به یکباره او را بیسلاح و بیدفاعتر هم میکند؛ در حالی که در شرایط کنونی خاویار به دلایل مختلفی مجبور است اصل این قصه را انکار کند.
- رمانی با چنین حال و هوایی معمولا دست روی احساسات خواننده می گذارد، به نظر شما نویسنده چطور توانسته از احساسات گرایی سطحی دور شود؟
قطعاً این رمان تاثیر عمیقی روی احساسات خواننده میگذارد و حدس میزنم تا مدتها او را درگیر میکند، برایش چالش فکری پدید میآورد و افق تازهای در خصوص زندگی و تعریف آن پیش رویش قرار میدهد. با اینحال نویسنده در سراسر روایت داستانیاش با حفظ موضعی بیطرف، به صورت راوی بیطرف، و صرفاً با به تصویر کشیدن آنچه در شرف وقوع است، چه در عالم واقع برای خاویئر-پدر- و چه در عالم ذهن برای آندرس-پسر- هرگونه برداشت و قضاوت را بر عهده مخاطب میگذارد و از این رو در هیچ بخش دچار سطحی نگری و احساساتیگرایی نمیشود.
- به عنوان آخرین سوال آیا به سراغ کارهای این نویسنده خواهید رفت، کلا موافق این رویکرد مترجمانی که مجموعه آثار یک نویسنده را ترجمه می کنند هستید؟
هم اکنون دارم مجموعه داستان آلبرتو باررا تیسکا را برای ترجمه مطالعه میکنم چون واقعاً قلم، بینش، پرداخت داستانی و قدرت توصیفهایش را خیلی دوست داشتم. امیدوارم این مجموعه داستانش را هم برای مخاطبان ایرانی ترجمه کنم.
مترجم کارش صرفاً ترجمه نیست و یکی از رسالتهایش گزینش و انتخاب اثر است، ولی اگر آثار نویسندهای جدی را میپسندد، خیلی خوب است که حق مطلب را نسبت به آن نویسنده ادا کند و بهترین آثارش را ترجمه کرده و در اختیار مخاطب قرار بدهد.