وقتی از جمهوریهای استانی در زبان مقام رسمی یا اتحاد جماهیر ایران در زبان مطایبه برخی شهروندان سخن گفته میشود، ناخودآگاه تاریخ شوروی یادآوری میشود، همان فرسایش آرام که در ظاهر پرچم و شعار پابرجا بود، اما در باطن، شکاف هویتی ایجاد میکرد.
شوخیهایی که جدیاند
این روزها زمزمه است، هر استاندار یک رئیسجمهور. شاید در قالب شعار یا حتی شوخی گفته شود، اما چنانکه زیگموند فروید هشدار داده، شوخیها نیمهای جدی دارند. بنابراین باید از برخی شوخیها پرهیز کرد. حتی اگر در ابتدا شوخی باشند، میتوانند به هشداری واقعی بدل شوند و پایه فرسایش ملی را بسازند. در امر ملی و اجتماعی ببش از امر فردی، باید مراقب شوخیها بود؛ آنها میتوانند نتایج تلخ و ناراحتی ملی را در پی داشته باشند.
خطای پزشکی در سیاست
تجربه پزشکیان در اوایل انقلاب در تبریز و دوران وزارت بهداشت باعث شده است که منطق درمان پزشکی به سیاست و استانداری تعمیم داده شود؛ در پزشکی، تفویض اختیار به سطوح پایینتر بخشی از فرایند درمان است، اما سیاست، فراتر از نسخه درمانی و پزشکی است؛ سیاست، یک هستیشناسی به نام "حاکمیت" دارد و حاکمیت تقسیمپذیر نیست. در منطق جمهوری اسلامی، استاندار نماد حاکمیت در بُعد محلی است، نه پزشک یک بیمارستان. این خطای تعمیم، اگر عملی شود، میتواند فرسایش ملی و تضعیف حاکمیت را به دنبال داشته باشد.
ماکروسفالی تهران و تکثیر بیماری
تهران سالهاست به بیماری ماکروسفالی گرفتار است، مرکزیتی که بیش از ظرفیت طبیعیاش متورم شده است. درمان این بیماری، انتقال صوری پایتخت یا ساختن تهرانهای کوچک در استانها نیست، اگر هر مرکز استان بدل به یک تهران سیاسی شود، بیماری فقط تکثیر میشود، هر استاندار بهمثابه رئیسجمهور، بازتولید همان تمرکز بیمار در مقیاسی خردتر است و کشور چندپارگی نهادی پیدا میکند. چنین است که بیشک حتی از منظر درمانی، انتقال اختیارات بدون ملاحظات دقیق، خطاست.
فدرالیسم و بومیگرایی افراطی، توهم عدالت
عدالت برابری فرصتهاست، نه تقسیم صوری مقامها. تجربه نشان داده است که مدیران بومی گاه روابط قومی و طایفهای را جایگزین شایستگی کردهاند. نتیجه، بستهتر شدن فضا و تشدید رقابتهای محلی است. بومگرایی افراطی در عمل نه عدالت میآورد، نه توسعه، بلکه امر جمعی را تضعیف میکند و تحرک جمعیتی و اراده ملی برای توسعه را محدود میسازد.
هرچند استفاده از مدیران بومی لزوماً مشکلزا نیست و حتی میتواند امر ملی را تحکیم کند، اما نباید به قانون تبدیل شود و ژن یا محل تولد بر شایستگی و تخصص ارجحیت پیدا کند. اگر مدیری در یک استان توانایی بالایی دارد و نمره عالی کسب کرده است، او باید در اولویت قرار گیرد، حتی اگر غیربومی باشد.
اینکه تمرکز سادهانگارانه دولت چهاردهم بر تفویض اختیار بدون طراحی سازوکارهای پاسخگویی و شفافیت، در عمل، انتقال مشکلات از مرکز به استانهاست، درست مانند آنکه آشغالها را از خانه به زیر فرش منتقل کنیم.
همچنین، ضعف نظارت اجتماعی و رسانهای در مقیاس استانی باعث میشود ناکارآمدی و رانت شدیدتر از سطح ملی ظاهر شود و بحرانها در استانها عمیقتر و پیامدهای آن طولانیتر شود.
خوزستان، آزمایشگاه یک بحران
شاید هیچگاه خوزستان تا این اندازه در معرض خطر خاموش و تدریجی نبوده است. قومگرایی عربی در قالبهای فرهنگی و اقتصادی رشد کرده است، از معماریهای وارداتی تا رستورانها و نمادهای خلیجی، اینها فقط سبک زندگی نیستند، حامل پیام هویتیاند. وقتی مدیریت استانی نیز بر مدار قومگرایی بچرخد، پیوند ملی سستتر میشود.
تلاقی تهدید خارجی و خطای داخلی
برخی محافل در اسرائیل و متحدانشان بیش از هر زمان پروژه تجزیه ایران را پیگیری میکنند. در چنین فضایی، هر زمزمه جمهوری استانی یا اتحاد جماهیر، همان تصویری را القا میکند که دشمن سالها تبلیغ کرده است: ایران شوروی بعدی.
فرسایش هویت ملی و ترامپیسم محلی
در بلندمدت، حس ایرانی بودن و تصویر یک ایرانی از ایرانی بودنش تضعیف میشود؛ به بهانه عدالت بیشتر که تحقق نخواهد یافت، هویت ملی و موتور پیشرفت ایران از کار میافتد. چنانکه پیشتر نیز اشاره شد، بومگرایی افراطی تحرک جمعیتی را میبندد و امر جمعی را ضعیف میکند. این مسیر نه تنها به سود اجتماعات محلی و استانها نیست، بلکه بازتولید همان تمرکز و شکاف در شهرستانها را هم به همراه دارد. مردم خواهند پرسید چرا همه چیز در مرکز استان متمرکز است و این رویه تثبیت میشود. فردا حتی روستاها هم به دنبال استقلال خواهند بود، با این منطق ضدملی و ضدانسانی که فرد غیربومی را راه ندهید. نتیجه، یک ترامپیسم محلی و نسخهای مبتذلتر از آن است.
سیاست ملیگرایی رایج در دنیا، به ویژه در راست افراطی، گاهی به ترجمه وارونه عمل میکند: ملت شدن قومیتها و رنگ باختن ملیت. وقتی دقایق به دقت رعایت نشوند، ترجیح قومیت سرعت میگیرد و نوعی قومیتگرایی خطرناک شکل میگیرد.
ناخودآگاه جمعی ایرانیان
در روانشناسی تحلیلی یونگ، کهنالگوها ساختارهای ناخودآگاه هستند که رفتار جمعی و هویت ملی را شکل میدهند. برای ایرانیان، کهنالگوی وحدت و یکپارچگی سرزمینی عمیق و پایدار است، حتی در زمان بحرانها و اختلافات قومی. این وحدت تاریخی و ناخودآگاه، میراث جمعی است که با سیاستهای نابجا و تمرکززدایی شتابزده تهدید میشود. دستکاری این ساختار ناخودآگاه میتواند منجر به شکاف هویتی، کاهش اعتماد ملی و فرسایش حس تعلق به ایران شود؛ پیامدهایی که حتی به نسلهای بعد منتقل میشوند.
تاریخ ایران، پیام وحدت را به ما میدهد؛ از نامه اردشیر که شاهان ساسانی بر وحدت دین، سرزمین و حکومت تأکید میکردند تا نامه تنسر که استقرار عدل و مراقبت از استانداران را بر اساس هماهنگی با مرکز توصیه میکرد. در دوران اسلامی ایران نیز متون سیاستنامه مانند «سیاستنامه خواجه نظامالملک» و «قواعدالملک» بر همان انگارهها تاکید داشتند: هماهنگی میان مرکز و استانها، وحدت سرزمین، حفظ مشروعیت حکومت و مراقبت از مصالح جمعی و ملی. تجربه تاریخی نشان میدهد تمرکززدایی شتابزده یا اختیارات بیحد و حصر محلی، بدون کنترل و پاسخگویی، خطرناک است و پیامدهای ناخودآگاه جمعی و هویتی به همراه دارد.
قابل اشاره است تنسر در نامه مذکور، ملوکالطوایفی شدت ایران را توطئه و نتیجه توصیههای ارسطو به اسکندر برای آسان شدن تسلط بر ایرانیان میداند. قیام اردشیر بابکان علیه اشکانیان مبتنی بر ملوکالطوایفی(شبیه فدرالیسم) در دولت اشکانیان بود. او در "نامه وحدت" از خدای واحد، سرزمین واحد، دین واحد و حکومت واحد (احیای هخامنشیان) سخن گفت .
توصیههای سیاستی
بازنگری در منطق سیاستورزی؛ سیاست درمان پزشکی نیست، هستی سیاست، حاکمیت است. حاکمیت قابل تجزیه نیست و نباید تعمیم ساده درمان پزشکی به استانداری را جایگزین حکمرانی کرد.
تصمیمات سیاسی باید ریشه در تاریخ ایران داشته باشد، کشوری که همیشه با انگاره خدای واحد، سرزمین واحد، دین واحد و حکومت واحد هویت یافته است.
توزیع امکانات به جای القاب؛ عدالت واقعی در زیرساختها و خدمات است، نه در واگذاری عناوین و القاب. توانمندسازی استانها باید با منابع و امکانات واقعی باشد، نه فقط با نام و مقام. این رویکرد، همسو با تاریخ ایران و تمرکز بر وحدت سرزمینی و دینی است و زمینه شکاف قومی یا محلی را کاهش میدهد.
تمرکز بر بحرانهای واقعی؛ به جای صرف وقت و انرژی روی شعارها و تقسیم قدرت، مشکلات ملموس و فوری مانند فرونشست، آب و زیرساختها باید اولویت باشند. توجه به این بحرانها همسو با حفظ سرزمین واحد است.
دولت در امور اجرایی، اختیارات بیشتری به استانداران بدهد، اما از نظارت دقیق بر آنها، عزل نظر نکند. و در هر حال، از گفتن شعارهای شائبهبرانگیزی مانند این که هر استان یک رئیسجمهور داشته باشد، ضرورتاً پرهیز کند.
پ.ن
۹ شهریور ۱۴۰۴، رئیس مجلس در نامهای به رئیسجمهور، مصوبه دولت مبنی بر واگذاری اختیارات هیئت وزیران به وزرا و استانداران را خلاف قانون اساسی و قوانین عادی دانست.
۹ شهریور ۱۴۰۴، مشاور رئیس جمهور در امور تشکلها و احزاب گفت: "مرزها نه تهدید بلکه فرصت هستند و برای پیشرفت کشور لازم است به استانهای مرزی از جمله خراسان جنوبی، آذربایجان شرقی و سایر استانها اختیارات ویژه داده شود تا طرحهای توسعهای متناسب با توانمندیهای بومی اجرا شود."
تأکید مشارالیه بر مرزها و نه بر همه استانها، نگرانی درباره رویکرد دولت و استعداد القای تجزیه را بیشتر میکند. باید پرسید در دوره هخامنشی هم با چاپارخانه که محل استراحت پیکها و تعویض اسبها بود، مشکل مسافت را حل میکردند، بنابراین، نگرانی برای استانهای مرزی چه دلیلی دارد؟



