اینروزها کسانی زیادی را میبینم که مضمون را به طرق گوناگون تکرار میکنند: در شرایط تحریم یا سایه جنگ، نمیتوان دلِ خوش داشت.
آنچه در ادامه میآید، ناظر به چنین مسألهای است.
هولدرلین، شاعر فیلسوف آلمانی، در آن جمله معروف خود نوشت: «هر جا خطر باشد، نجات نیز همانجاست». این کلام، نه فقط تسکینبخش دلهای لرزان، بلکه نقشه راه روحهای مقاوم است. در جهانی پس از هفتم اکتبر که غم، رنج و ظلم در گوشهگوشه آن زبانه میکشد، شادی نه تنها یک انتخاب شخصی، بلکه یک موضعگیری سیاسی و فلسفی است. این همان چیزیست که میتوان آن را «شادی مقاومت» یا حتی «شادی مقاوم» نام نهاد: شادیای که نه از سر بیدردی، بلکه از دل آتش و خون سر بر میآورد.
شهید یحیی سنوار، مبارز فلسطینی و از رهبران مقاومت غزه، نه تنها در میدان نبرد بلکه در سلول زندان نیز از عشق سخن میگفت؛ از گلهایی که از لابهلای سیمخاردارها سر برمیآورند و بوی حیات میدهند. از عشقی که در کنار گلوله معنا مییابد. از نگاهی که میتواند در دل یک میدان مین، نشانی از بهشت بجوید. چنین شادیای، آن شادی مصرفی و دمدمیمزاج دنیای مدرن نیست؛ شادیای که با تغییر نرخ دلار یا قیمت ساندویچ از بین میرود یا برمیگردد. این، شادیایست برخاسته از عمق هستی؛ از ایمان به اینکه زندگی، حتی در اوج رنج، معنا دارد.
در دستگاه فلسفی ملاصدرا و عرفان وحدت وجود، شادی یک رویداد تصادفی و وابسته به شرایط بیرونی نیست. شادی، یک نحوه بودن است؛ یک حضور مداوم در متن هستی. هستی، با همه تلخیها و زیباییهایش، «نکاحی» دارد با جان انسان. شادی در این معنا، داماد هستیست؛ شریک مستمر آن، نه مهمان موقتاش.
از اینرو، میتوان در واگن تنگ و پر از خستگی مترو، شعری خواند و خندید. میتوان زیر آسمان پر موشکِ غزه، گل کاشت و گلی را بوسید.
شادی مقاومت، در اوج رنج متولد میشود، اما نه برای فرار از واقعیت بلکه برای درآغوشکشیدن آن. این شادی، شادی سیاسی نیست به معنای تکنولوژیک آن (مانند سیاستهای شادکامی برخی دولتها)، بلکه شادیائی است که ریشه در عدالت دارد؛ در حقی که باید بازستانده شود؛ در روحی که زیر بار زور خم نمیشود. چنین شادیئی، تنها برای اهل دل قابل فهم است. برای آنها که میدانند اشک و لبخند، دو روی یک سکهاند.
سخن سنوار از گل و گلوله، از میخک و خار، نشان از این حقیقت دارد که شادی اصیل با رنج بیگانه نیست، بلکه آن را در خود حل میکند، پالایش میدهد و در نهایت آن را در قالب زیبایی، شعر، خنده، ایمان و امید متبلور میسازد. گل بدون خار، معنا ندارد؛ همچنانکه عشق بدون خطر، تهیست. شادی مقاومت نیز چنین است: یک شادمانیکه از دل تهدید و تحریم، از دل اشغال و تبعیض، از دل حصر و جنگ، سر برمیآورد و چون گل سرخی از میان شورهزار، بوی زندگی میدهد.
در فرهنگ مقاومت، شادی نه تجملیست برای روزهای فراغت، بلکه ضرورتیست برای ادامه راه. شادی، سلاح است؛ سلاحی لطیفتر از گلوله اما مؤثرتر از بمب. وقتی کودکی در غزه، بر ویرانهها لبخند میزند، این لبخند سلاحیست علیه مرگ؛ پیامیست به دنیا که «ما هنوز زندهایم، ما هنوز دوست میداریم، ما هنوز میخندیم و این یعنی شکست شما.»
شادی مقاوم، مقاومت را انسانی میکند. مبارز را از خشونت تهی و به مهر آراسته میسازد. او میجنگد، اما از عشق میگوید؛ میمیرد، اما با لبخند. شهید، در این نگاه، نه قربانی بلکه عروسیست به سوی معشوق ابدی. شهادت، در این دستگاه فکری، غایت شادیست؛ نه از آنرو که هر مرگی خوب است، بلکه چون شهادت، زندگی و مرگ را معنا و زیبا میکند.
اگر امروز جهانیان از غزه میپرسند، باید بگوییم غزه فقط منطقهای درگیر جنگ نیست، بلکه قلبیست که هنوز میتپد، میخندد، میبوید، میبیند و میسراید. شادی در غزه، یک انتخاب است؛ یک موضعگیری در برابر نفرت. مقاوم بودن، به این معناست که حتی حق شادیات را هم پس بگیری؛ آن را از دهان دشمن درآوری و فریاد بزنی: من هستم، من دوست دارم، من شادی را میفهمم.
در فرجام سخن میتوان گفت که شادی مقاوم نه پایان راه بلکه آغاز آن است. آغازی برای جهانی که در آن شادی دیگر یک کالای لوکس برای طبقات مرفه نیست، بلکه حق مسلم همه انسانهاست – حتی آنان که در میان آوار میزیند، حتی آنان که گلوله سهمشان شده، حتی آنان که آزادیشان تنها در رویاهاست. شادی مقاوم، نوید جهانیست که در آن عشق پیروز است.



