کتاب «فرجام یک دشمنی: بنیامیه و بنیهاشم» نوشتۀ تقیالدین مقریزی با ترجمۀ سیدعباس بیهاشم بیدگلی از سوی نشر هرمس به چاپ دوم رسید. این کتاب از آغاز تا پایان خلافت عباسی (براساس دیدگاه اهل تسنن) است.
کتاب مقریزی فشرده و مختصر است و چهبسا بعضی مطالبش مبهم جلوه کند، زیرا نیاز به دانشی زمینهای دارد. بههمیندلیل، مترجم سه پیوست مفید هم به کتاب افزوده است تا مباحث کتاب بهتر و بیشتر فهمیده شوند. پیوست اول بیان ژئوپولتیک جزیرةالعرب است. پیوست دوم تاریخچهی مختصر خلفا است از اولین خلیفه، ابوبکر، تا آخرین خلیفۀ بنیعباس، المستعصم بالله. پیوست سوم نیز بحثی تحلیلی در باب زکات است.
در میان تاریخنویسان قدیمی مقریزی تنها مورخی است که مسئله غلبۀ بنیامیه بر بنیهاشم و تسلط آنها بر حکومت را بهصورت یک موضوع طرح کرده و در پی آن تنها بهدنبال اسباب و علل ظاهری تاریخ است. او برای این موضوع کتابی کمحجم اختصاص داده که در میان تألیفات قدما یگانه است. این کتاب «التزاع والتخاصم فی ما بین بنیامیه و بنیهاشم» نام دارد.
اسباب رسیدن به خلافت
مقریزی بعد از اینکه تأکید میکند اسباب رسیدن به خلافت، یعنی «خویشاوندی با پیامبر و سابقۀ مسلمانی و وصیت پیامبر» - البته نزد کسانی که وصیت را قبول دارند -در حضرت علی (ع) جمع بود و در مقابل، بنیامیه هیچیک از این سه ابزار را در اختیار نداشتند مواضع آنها را در دشمنی با بنیهاشم در زمان جاهلیت و نیز در برابر دعوت پیامبر به سرکردگی ابوسفیان در جنگهایی که با پیامبر اکرم (صا) نجام میداد برمیشمارد.
مقریزی دخالت اسباب و مقدمات نظری و تئوری خلافت، چه اخلاقی و چه دینی را کنار میگذارد و به علل عملی این کار میپردازد که در رأس آن، جای گرفتن امویان در مقام ریاست بر قبایل و مناطق مختلف تحت نفوذ اسلام بود. او نام کارگزاران پیامبر بر مکه و طائف و نجران و کِنده و یمن و عمان و بحرین و تیماء و خیبر و فدک را ذکر میکند و یادآور میشود که تمامی آنها از بنیامیه و همپیمانان آنها بودند. سپس این نتیجه را بهصورت پرسشی مطرح میکند که: وقتی رسول خدا (ص) خود، این پایه را نهاد و بنیامیه را بر مردم مستولی ساخت به این صورت که آنها را به سرپرستی مناطقی گمارد که خداوند برای او گشوده بود چگونه گمان بنیامیه قوت نگیرد و امیدشان گسترده نگردد و آرزوهایشان در رسیدن به حکومت پا نگیرد و ماندگار نشود؟
چگونه بنیامیه خلیفه و جانشین پیامبر شد؟
مسئله این است که چرا و چگونه بنیامیه خلیفه و جانشین پیامبر شدند. از هر نظر که نگاه کنیم، این رخداد بسیار عجیب و غریب است، زیرا هیچ ویژگی خاصی در بنیامیه نیست که آنها را شایستۀ این منصب شایسته سازد. ملاک خلافت چیست؟ سابقۀ درخشان دینی؟ برتری ایمانی؟ نزدیکی به پیامبر؟ وصیت پیامبر؟ هر ملاکی را بتوانیم تصور کنیم بنیامیه فاقد آن بود. بهعلاوه، نهفقط از هرگونه شایستگی بیبهره بودند، بلکه بهوضوح به رذائلی ضد آن آراسته بودند! بنیامیه با پیامبر علناً و شدیداً دشمنی میکردند و از او دوری میجستند و از خطرناکترین کافران بودند و فقط هنگامی تسلیم دین شدند که تیغ تیز شمشیر را بر گردن خود حس کردند و از سر اجبار مسلمان شدند. اضافهبراین، در دورۀ مسلمانی هم کارشکنی و نفاق و خرابکاری میکردند. بنا به همین دلایل، منفور عموم مسلمانان بودند. درنتیجه، اگر به زمان حیات پیامبر نگاه کنیم، این جماعت دورترین افراد از جانشینی پیامبر به نظر میرسیدند. پس چه شد که آنگونه شد؟
مقریزی برای پاسخ به این پرسش تحلیلی جالب و تاریخی ارائه میکند. او برای حل این معما فقط به علل و عوامل ظاهری و اینجهانی توجه میکند و هیچ امر متافیزیکی و خارقالعادهای را دخالت نمیدهد. او حتی به اراده و مشیت و خواست خدا هم استناد نمیکند. او به شیوۀ یک مورخ مدرن تببین یک امر تاریخی را در رخدادهای تاریخی میجوید. برای این منظور و بهعنوان مقدماتِ پاسخ، این موضوعات را بررسی میکند: زندگی و عملکرد سران بنیامیه (بهویژه ابوسفیان و مروان)، رابطۀ کهن بنیامیه و بنیهاشم، وضعیت و نقش بنیامیه در زمان حیات پیامبر، نوع رابطۀ بنیامیه با خلفای راشدین و… بهطور کلی، مقریزی نشان میدهد که چگونه بنیامیه با زیرکی و سوءاستفاده از همۀ امکانات ظاهری و طبیعی توانستند حکومت خود را بر مسلمانان تحمیل کنند.
استناد مقریزی به شواهد تاریخی
مقریزی در سراسر مباحث خود به شواهد تاریخی استناد میکند و ماجراهای را یادآور میشود که خواندن کتاب را جذاب میکند. به نمونهای دراینباره اشاره میکنیم: «یزید پسر ولید فرزند عبدالملک کنیهاش ابوخالد است و به خاطر اینکه حقوق لشکرش را همیشه کم میداد و به طور کامل پرداخت نمیکرد به او لقب ناقص دادند و او معروف به یزیدالناقص شد. او در سال ۱۲۶ ه. ق از دنیا رفت و تنها ۶ ماه خلیفه بود. عمر او هنگام مرگ ۳۵ و به گفتهای دیگر ۴۶ سال بود.
ابراهیم پسر ولید فرزند عبدالملک کنیهاش ابواسحاق است. بعد از مرگ برادرش یزیدالناقص خلیفه شد اما تنها ۷۰ شب خلیفه ماند و در سال ۱۲۷ ه. ق خود را از خلافت خلع و با آخرین خلیفه مروانی یعنی مروان حمار بیعت کرد. ابراهیم تا سال ۱۳۲ زنده بود اما در آن سال به دست سپاه بنیعباس به قتل رسید.
ابوهاشم محمد بن علی ابن ابی طالب را مسموم کردند. ابوهاشم فرزند محمد ابن عد سلیمان بن حبیب بن مهدی منصور دوانیقی را قبل از رسیدن به خلافت با شلاق زد. مروان سر امام ابراهیم، فرزند محمد بن علی را در انبانی که پر از نوره بود داخل کرد و آن قدر نگه داشت تا جان داد. سپاه یزید عون فرزند عبدالله بن جعفر را روز حره فرزند دیگرش ابوبکر بن عبدالله بن جعفر را در روز عاشورا کشتند علاوهبر عون، فضل بن ربیعه بن الحارث بن عبد المطلب و عباس بن عتبه تبه بن ابی لهب و عبد الرحمان بن ربیعه بن الحارث بن عبدالمطلب نیز روز حره به قتل رسیدند.»
تقیالدین مقریزی (۱۳۶۴-۱۴۲۲) (تقیالدین ابوالعباس احمد بن علی بن عبدالقادر بن محمد مَقریزی) تاریخنگار برجسته مصری در دورۀ مملوکی بود. پدر مَقریزی، از محلهای بهنام مَقارزه از بعلبک بود که به مصر مهاجرت کردند. تقیالدین در ۱۳۶۴/۷۷۶ در قاهره بهدنیا آمد. ابتدا به پیروی پدربزرگش حنفی بود، اما پس از درگذشت او به فقه شافعی روی آورد. سپس به مذهب ظاهری گرایش پیدا کرد. در سال ۱۳۸۷/ ۷۸۹ به حج رفت. آنجا از علمای حجاز علم آموخت و پس از بازگشت از حج، قاضی شافعیان مصر شد. به منصب محتسب قاهره و منطقه دلتا نیز رسید. واعظ مسجد عمرو عاص شد و پیشوای مسجد حاکم شد. مدرس حدیث در مدرسه مؤیدیه نیز برگزیده شد. پس از سال ۸۷۰ قمری، در خانهاش برنشسست و به تألیف همت گماشت. در سال ۱۴۳۱/ ۸۳۴ دوباره همراه خانوادهاش به حج رفت. مقریزی پس از یک دوره بیماری طولانی، در ۲۷ رمضان ۸۴۵ در قاهره درگذشت.