میگفتند ابرقهرمان است. قهرمان شجاعی که یک تنه! در مقابل تجاوز یک ابرقدرت مستبد به کشورش ایستاده است. رسانه های غربی برایش کف میزدند و هورا میکشیدند و سیاستمداران غربی وی را با آغوش باز در محافل شان میپذیرفتند و شب و روز زبان به ستایشش می گشودند. حتی مجله تایم او را به عنوان شخصیت سال برگزید.
در ایران هم زلنسکی طرفداران خودش را داشت، تصاویر بزرگش زینت بخش روزنامه های اصلاح طلب بود و خودش محبوب قلوب غربگرایان. غربگرایانی که گویا تعریفشان از عزت و استقلال بستگی به طرف مقابل داشت! چه اینکه ایستادگی جمهوری اسلامی در مقابل زورگویی ها آمریکا را تقبیح میکردند ولی برعکس زلنسکی را به ایستادن در مقابل خواسته های روسیه تشویق می نمودند. چه اینکه بخاطر تاثیر تحریم ها بر اقتصاد ایران، جمهوری اسلامی را نکوهش میکردند که چرا تسلیم خواسته های هسته ای غرب نشده ولی علیرغم ویران شدن اوکراین در جنگ با روسیه، زلنسکی را ستایش میکردند که به خواست روسیه برای نپیوستن به ناتو تن نداده است! گویی "ارزشمندی" را، مرگ با عزت در مقابل قدرت های شرقی و زندگی با ذلت درکنار قدرت های غربی تعریف نموده اند.
بهر روی ستاره بخت زلنسکی یکسال و اندی بیشتر فروغ نیافت. زمانی که حتی «پاتک بزرگ» اوکراین هم نتوانست ارتش روسیه را به عقب براند، برای سیاستمداران غربی مسجل شد ابرقهرمانشان حتی به کمک سیل تسلیحاتی که از اروپا و آمریکا به کشورش سرازیر میشد و میلیاردها دلار پول بلاعوضی که در اختیار او قرار میگرفت و علیرغم تحریم های کمرشکنی که علیه اقتصاد روسیه اعمال شده بود، نمی تواند از پس ارتش روسیه برآید. در نتیجه، دیگر خطابه های حماسی او کسی را در غرب به وجد نمی آورد و وعده های پیروزی اش دلی را امیدوار نمی ساخت. رئیس جمهوری که تا چندی پیش برای دعوت کردن از او سر و دست میشکستند اکنون به سائلی درمانده مبدل شده بود که آواره کشورهای مختلف برای دریافت کمک های بیشتر است. طوفان الاقصی کار را از این هم خرابتر کرد. قاعدتا نجات امپراتوری سرمایه داری صهیونیسم برای سیاستمداران غربی خیلی مهمتر از پرداختن به رویاهای یک رئیس جمهور شکست خورده بود.
داستان زلنسکی به ظاهر بی شباهت به داستان جبهه مقاومت نیست. هر دو داستان، مقاومت در مقابل زیاده خواهی های یک ابرقدرت و تلاش برای در دست گرفتن حق تعیین سرنوشت خود را روایت و تقدیس میکنند. مقاومتی که می دانند به علت قدرت نابرابر، باید برایش هزینه های سنگینی بپردازند.
پس اگر چنین روایتی را شجاعت تعریف کنیم هر دو طرف را باید قهرمان بخوانیم و اگر حماقتش بدانیم هر دو طرف را نادان!
اما در حقیقت، این دو روایت کاملا متفاوت اند:
1_ برخلاف زلنسکی، جبهه مقاومت می دانست در این رویارویی واقعا تنها است. اوکراین علیرغم اینکه در برابر روسیه قدرت چندانی نداشت مستظهر به پشتیبانی آمریکا و اروپا بود. نکته ای که زلنسکی دقیقا روی همان شرط بندی کرد و گرنه هرگز وارد چنین جدالی نمیشد. از یاد نمیبریم که در جنگ تحمیلی هشت ساله، زرادخانه های عراق را نه فقط قدرت های غربی که حتی قدرت های شرقی نیز پر میکردند و اکنون نیز میبینیم که حماس جز همین جبهه مقاومت، هیچ یاریگری از شرق و غرب ندارد. زلنسکی گویا نمیدانست که به گواهی تاریخ، آن هایی که به خود اتکا کردند نسبت به آن هایی که به یاری بیگانگان دل خوش نمودند، آینده بهتر و سرنوشت روشن تری پیدا کرده اند.
2_ جمهوری اسلامی در استقلال طلبی اش منافع هیچ قدرت بیگانه ای را دنبال نمیکند که اگر میکرد در جنگ با رژیم بعث یا جنگ با داعش، یا اکنون جنگ با اسرائیل اینگونه تنها نمی ماند. برعکس استقلال طلبی زلنسکی نه براساس منافع اوکراین که برپایه منافع غرب تعریف میشود. اوکراین میتوانست به عنوان پلی بین غرب و شرق بماند و از ایجاد توازن بین این دو سود ببرد اما زلنسکی علیرغم آگاهی از احتمال ویرانی کشورش، بازی در زمین آمریکا را انتخاب نمود تا به این ترتیب، آمریکا را در کوتاه مدت به بزرگترین برنده اقتصادی و سیاسی جنگ اوکراین تبدیل کند.
3_ در قاموس جبهه مقاومت، خیانت و پشت کردن به دوستان معنایی ندارد. سرنوشت بشار اسد با زلنسکی به همین جهت متفاوت است. اسد حتی در سخت ترین لحظات و درحالیکه تمامی دنیای غربی_عربی را روبروی خود داشت، حمایت دوستان خود را از دست نداد ولی زلنسکی حامیانی دارد که اهل محاسبه سود و زیان هستند. دوستانی که در آینده این جنگ، دیگر هیچ منفعتی برای خود نمی بینند.