در فرودین 1359، جمهوری اسلامی به این نتیجه رسید، ارزش دارد چند سال عمده دانشگاههای کشور تعطیل شوند، اساتید و دانشجویان بسیاری تصفیه گردند، و نظام آموزشی بازبینی شود، تا قطار علم و فنآوری، به ریل درست خود برگردد و به سوی اهداف متعالیه پیش برود. ریشه این عمل جراحی بزرگ، "درد" فراوانی بود که نظام در عرصه سیاسی و فرهنگی از بازوی توانای خود یعنی نظام آموزش عالی میکشید.
امروز متأسفانه به رقم پیشرفتهای فراوانی که در عرصههای مختلف تکنولوژی انجام شده است، از مناظری از فروردین 59 عقب هستیم. یکی از این مناظر، مفهوم "درد" و جهل مرکب ما نسبت به وضعیت نظام آموزش عالی است. ما امروز نه تنها از ناکارآمدی نظام آموزش عالی دردی نمیکشیم، بلکه گرفتار آمارهای نادرستی هستیم که هر روز وضعیت نظام آموزش عالی را بهتر جلوه میدهد و عموماً از سمت دفاتر ارتباط با صنعت دانشگاهها بیرون میآیند. وضعیت نظام آموزش عالی، متناسب با اهداف بلند مدت و کوتاه تعریف میشود. قطعاً در شرایطی که در جنگ اقتصادی هستیم، حداقل در صدر اهداف کوتاه مدت نظام آموزش عالی، باید خدمت به نظام اقتصادی جامعه از طریق بازوی فنآوری خود باشد. آمارها هر روزه از گسترش خدمات دانشگاهها به صنعت صحبت میکنند. ولی هیچگاه در این آمارها، به حقایق زیر اشاره نمیشود:
1. اغلب اساتید، نه تنها ارتباط موثری با صنعت ندارند، بلکه نمیخواهند چنین ارتباطی برقرار شود. در نظام ارتقا آنها، کلیدیترین عامل مقالات ISI و . . . است. در نظام دریافت مالی آنها، مطمئنترین مسیر درآمدزایی، گرفتن دانشجوی پردیس و گرفتن پستهای مختلف در دانشگاهها و مراکز دولتی و . . . است.
2. بسیاری از پروژههای ارتباط با صنعت، حاصل تلاش اساتید خاصی است و هیچ سیستمی مجموعه نظام آموزش عالی را به سمت ارتباط با صنعت هل نمیدهد. یک مثال بسیار ساده، انتخاب موضوع پایاننامه دانشجویان است. در بسیاری از موارد، حتی یک سند ساده اعلام نیازهای صنعت هم در دانشکدهها وجود ندارد تا دانشجو درصد کمی هم در انتخاب موضوع به این نکته توجه کند که صنعت چه نیازی دارد؟ همچنین تا به حال نشنیدهایم در سیستم انتخاب پروپوزال، پژوهشی از بابت صنعتی نبودن رد شود. هر چند پژوهشهای زیادی، ممکن است از بابت "مقالهخور نبودن" رد شوند.
3. بسیاری از پروژههای ارتباط با صنعت، مربوط به بودجههای تحقیقاتی نهادهای دولتی است. یعنی کارفرمای دلسوزی هم وجود ندارد تا نتیجه مطلوب را بخواهد از پیمانکار تحقیقاتی خود بگیرد. پس عملاً پول دولت از یک جیب به جیب دیگر میرود بدون اینکه منفعت خاصی ایجاد شده باشد.
4. در پروژههای واقعی ارتباط با صنعت نیز بسیاری از اساتید دلسوز، نمیتوانند نتیجه لازم با به صنعت بدهند، چرا که نه خود تجربه خوبی از مسائل واقعی دنیای بیرون دارند، نه خود خیلی مشغول فعالیت جدی میشوند و عموم کارها توسط دانشجویانی انجام میشود که شاید درصد بسیار کمی از عواید مالی نصیب آنها شود و طبیعتاً انگیزهای نخواهند داشت. در نتیجه، صنعت پشت دستش را داغ میکند که سمت دانشگاه برای رفع نیازش برود.
5. فجیعتر از تمام موارد فوق، موضوع جذب اساتید جوان است. بسیاری از اساتید جوان جذب شده، حتی مواردی که دانشآموخته برترین دانشگاههای جهان هستند، نه تنها فرهنگ درست ارتباط با صنعت را با خود به دانشگاه نمیآورند، بلکه پس از مدتی در این محیط ایزوله از صنعت حل میشوند. دانشگاهها هم با اقدامی هوشمندانه، افرادی را بر سر کار میآورند که این فرهنگ جدایی دانشگاه از صنعت را پذیرفتهاند.
شاید اولین قدم برای اصلاح وضعیت فوق، تغییر قوانین برای اجبار اساتید برای حرکت به سمت ارتباط موثر با صنعت باشد. ولی این اتفاق به خوبی رخ نداده و به زودی هم رخ نخواهد داد. به همان دلیل که مجلس بررسی طرح شفافیت آرای خود را به تعویق انداخت. به یک دلیل ساده: هر کجا قانونگذار و قانونپذیر یکسان بودند، محمل فساد است. وقتی در سیستم آموزش عالی ما اساتید باید برای خود قانون وضع کنند، و خود در این سیستم مقاله محور رشد کردهاند، طبیعی است که نباید انتظار اتفاقات خوبی را داشت.
علت اصلی برای تاکید بر عبارت انقلاب در فرهنگ فنآوری برای تغییر و تصحیح این وضعیت نیز همین است. باید در نظام آموزش عالی فارغ از قواعد فعلی، یک حرکت انقلابی صورت پذیرد. قواعد این انقلاب، بسیار ساده است:
هر استادی که نتواند اکثریت پروژههای پژوهشیاش را برای حل موثر مشکلات امروز جامعه و صنعت، تعریف کند، تصفیه خواهد شد. این انقلاب بر خلاف انقلاب فرهنگی، تعطیلی لحظهای دانشگاهها را به دنبال نخواهد داشت، لکن به مرور بسیاری از دانشگاهها را تعطیل و بسیاری از اساتید را تصفیه خواهد کرد. بسیاری از موسسات واسطهگری برای تولید مقاله، جای خود را به موسسات واسطهگری تولید تکنولوژی خواهند داد تا کارفرماهای خصوصی را قانع کنند که میتوان برای بهبود روند تولیدشان، از دانش آکادمیک بهرهبرد. در جلسات دفاع از پایاننامههای تحصیلات تکمیلی، دانشجو بیشتر از اینکه نگران ایرادات ویرایشی استاد داوری باشد که در جلسه برای اولین بار پایاننامهاش را دیده است، نگران این است که نماینده صنعت که در جلسه نشسته است، آیا میپذیرد پژوهش او برای رفع مشکلاتش مفید بوده یا نه.
دانشجوی دکتری به جای اینکه برای وامی که کمتر از نصف حداقل حقوق کارگر ساده در کشور است، حاضر باشد هر تعهدی راست و دروغی را بدهد، به این فکر میکند که پژوهشی که انجام داده اگر به درد صنعت متقاضی بخورد، قطعاً پس از پایان تحصیلاتش، جایی در تیم تحقیق و توسعه آن صنعت خواهد داشت. این انقلاب، با اینکه از بازوی پژوهشی وزارت علوم شروع خواهد شد، لکن به سمت بازوی آموزشی آن وزارت نیز حرکت خواهد کرد. وقتی استادی به دنبال تربیت دانشجویی است که چند سال بعد به درد انجام پروژههای صنعتی بخورد، به جای آموزش مطالب تئوری محض، او را با واقعیتها صنعتی آشنا خواهد کرد. و این دست رویاها، محقق نخواهند شد، تا وقتی بپذیریم که نظام آموزش عالی کشوری درد دارد، بیماری سختی دارد، و این بیماری جز با عمل جراحی حل نخواهد شد.