آنچنان که گفتیم (https://t.me/komailsohani/55)، الگوی ۵ مرحلهایِ روستو، مرحلهی آخرِ توسعهیافتگی را دستیابی به جامعهی مصرفِ انبوه و جامعهی فرامصرف میداند.
ترسیمِ این نوع وضعیتِ آرمانی، ریشه در عقلانیتِ سود محورِ کالاپرستی دارد که محصولِ آن نظامِ سرمایهداریِ کالاییِ مبتنی بر سودِ متزاید است.
جای تعجب نیست، اگر بهشتِ چنین اندیشهای، مصرفِ متزاید از جهانی باشد که همه چیز در آن کالا انگاشته میشود.
پیچیدنِ چنین نسخهی توسعهای برای کشورهایِ جهان سوم آنچنان که "ریچاد پیت" در کتابِ "نظریههای توسعه" صفحه ۱۲۶ بیان میکند:
"...به معنای پذیرشِ مدلهای ذهنی غرب(عقلانی شدن)، نهادهای غرب(بازار)، اهداف غرب(مصرف انبوه) و فرهنگ غرب(پرستش کالا) بود..."
البته امروزه دستیابی به چنین بهشتی با همان عقلانیتِ ابزاری و مدلهای ذهنیِ غرب، ناپایدار و مخالفِ واقعیتهای جهان انگاشته میشود؛ چنانچه ترکیبِ "توسعهی پایدار" به عنوانِ بازخوانیِ جدیدی از این مفهوم، بیش از دو دهه است که وارد ادبیاتِ مباحثِ مرتبط با توسعه شده و عدم تحمیلِ آسیبهای اقتصادی، اجتماعی و یا زیستمحیطی به نسلهای آینده از شروطِ متاخرِ توسعه تلقی میشود.
اینکه شروطِ برآمده از این مدلِ ذهنی و این نوعِ نگاه به انسان و جهان تا کجا میتواند تامین کنندهی سعادت بشر باشد، محلِ بحث و در جای خود قابل تامل است، اما نکتهی مهم وجود نوعی از عقلانیت است که هست! عقلانیتی که میاندیشد، برنامهریزی میکند، استعمار و استثمار میکند، خود را اصلاح میکند و ... نوعی از عقلانیت که اگرچه بد است اما هست.
در جامعهی مصرفِ انبوهِ بدونِ تولید هیچ نوعی از عقلانیتِ خوب یا بد وجود ندارد. جامعهای که با خیزِ گلایدری وارد مرحلهی مصرفِ انبوهِ بدون تولید شده، دچار تخدیری است که فاصلهی زجرِ خماری تا لذتِ نشئگیاش کوتاه است. چنین وضعیتی "امتناع تفکر" در هر سطحی را در پی دارد.
در چنین جامعهای فرصت برای رشدِ هیچ نوعی از عقلانیت وجود ندارد، چنین جامعهای از حلِ مسائلش ناتوان است، چون اصلا چشمی و فرصتی برای دیدن مسائلِ خود ندارد.
در عین حال، این وضعیت، حالت ایدهآل برای اندیشهی سلطهجویی است که از همهی ابزارهای سخت و نرمِ خود برای عقیمسازیِ امکانِ پیداشِ نگاهِ جایگزین به عالم استفاده میکند.
گرفتاری در مردابِ مصرف نه تنها امکان هرگونه تحرک فکری را از جامعه میستاند، بلکه جامعه را از حلِ ابتداییترین مسائل خود ناتوان میسازد.
جامعهای که از حلِ مسائل خود ناتوان است چطور میتواند به "فردایی دیگر" برای جهان بیاندیشد؟ جامعهای که هر سال زمستان اگر باد بر شهرهایش نَوَزد، ملت و دولت با هم دست به یک خودکشی چند میلیونی میزنند، چطور میتواند از "هوایی تازه" برای انسان و جهان سخن بگوید؟
گرفتار شدنِ کشورهایی نظیر ایران در مردابِ مصرف، غایتی است که نهتنها چرخهای اقتصادِ کشورهای صنعتی و تولیدکنندهی غربی را میچرخاند، بلکه ضامنِ تداومِ تسلطِ اندیشه و فکر آنهاست.