گروه تعاملی الف - محمد کشاورز:
به اصرار پدرش باهاش قرار گذاشتم؛ تو این همه شلوغی کارها و کمبود زمان. پدرش کارمندی است که با 26 سال سابقه، 15میلیون هم حقوق نداره؛ اما آقازادهاش کف حقوق و درآمد رو 15میلیون میدونست. آیا نباید تفاوتهای نسلها رو به زندگی جدی بگیریم؟ آیا همین ندیدنهای واقعیات نیست که داره برای کشور و نظام، هزینه ایجاد میکنه؟
چرا باید یک جوان متولد 1381 که آنقدر فرصت میتونه در کشور خودمان داشته باشه، باید به مهاجرت فکر کنه؟ تهش فقط برمیگرده به کسب و کار و اقتصاد و توان خرید بدیهیات زندگی. جوان دهه هشتادی ما وقتی میبینه تو این اقتصاد و جامعه نمیتونه پول کافی دربیاره که یک خانۀ آبرومند و درست و حسابی به معنی واقعی کلمه داشته باشه! ترجیح میده کشورش رو ترک کنه و حتی پدر و مادرش رو؛ این دردآور نیست؟
روز تعطیل و در شرایطی که مهمانی دعوت بودم، باهاش قراری گذاشتم که فقط بهش امید بدم در درجۀ اول که فکر نکنه کسی تو این مملکت، بهش اهمیت نمیده. چقدر پدرش اصرار و خواهش داشت که باهاش یک قراری بذار و صحبت کن که درک کنه من پدر، توان بیشتر از این ندارم و باید خودش روی پای خودش بایسته و زندگیش رو بسازه. تفاوت نسلها رو در ایران باید جدی بگیریم. خواستهها و نیازهاشون رو سرسری رد نشیم؛ وگرنه بازهم هزینه برای نظام و کشور ایجاد میشه.
همین الان هم چندین سال است که هزینههای مختلف داره به کشور تحمیل میشه که فقط یکی از این هزینهها، خروج جوانان و به خصوص بخشی از نخبگان است. در شرایطی که ما بحران نیروی انسانی داریم، چرا نباید سیستم و فرآیندهای رسمی و اداری حاکمیتی ما، فکر کافی برای نرفتن جوانان کنند؟ برای اقتصاد و بدیهیات زندگی یک جوان تاکنون چه کردهایم؟ و چه کارهای دیگری باید کنیم؟