يک زمان آجيل بود مشکل گشا
مشکلم افزوده اينک او چرا؟
قيمتش سر را بکوبد بر فلک
محتکرها می زنند بر ما کلک
پسته ی خندان مرا گريان کند
عشوه ی فندق دلم بريان کند
قيمت بادام هندی، الامان!
کرده فيلش يادی از هندوستان
چشمِ بادامیِ من از ترس عيد
گشته گريان و هراسان و سپيد
سفره، خالی از فسنجان گشته است
چون که گردو قيمت جان گشته است
ماهیِ حلوا شده کابوس من
آمده چون کوسه بر پابوس من
سيب قرمز قيمت خون شد دگر
موز شيرين می کند خون بر جگر
از کفم رفته برنج و زعفران
چه گذارم من برای ميهمان؟
وضع خودرو چون که قاتی پاتی است
قسمتم امّا همان بی.آر.تی است
ياریِ يارانه بر سر داشتم
«خود، غلط بود آنچه می پنداشتم»
عيدی و يارانه و کلّ حقوق
می شود خرج سه وعده آبدوغ
چون زمستان می رود، آيد بهار
بارالها، رخ سيه، ما را مدار