یادداشتی با عنوان «چرا انقلاب اسلامی چیزی فراتر از یک جابهجایی سیاسی نبود؟» از آقای مهران صولتی در شبکههای اجتماعی منتشر شد که تلاش میکند انقلاب اسلامی ایران را بهعنوان یک تحول صرفاً سیاسی و فاقد عمق فرهنگی یا اقتصادی معرفی کند. این یادداشت با استناد به دیدگاههایی از متفکرانی چون میشل فوکو، عبدالکریم سروش و رضا نجفزاده، انقلاب اسلامی را با انقلاب فرانسه مقایسه کرده و مدعی است که برخلاف انقلاب فرانسه، انقلاب ایران گسست پارادایمیک ایجاد نکرد و به تغییرات فرهنگی و اقتصادی منجر نشد. با این حال، این مقاله از منظر تاریخی، منطقی و انسجام ساختاری دچار کاستیهای جدی است. در ادامه، با بررسی دقیقتر، به نقد ادعاهای مطرحشده در این مقاله میپردازیم.
نویسنده در بند اول نقل قولی از استیون سیدمن طرح میکند و عنوان میکند که فرانسه مانند بقیه اروپا گذار فکری داشته است و در قرن 19 مردمشان مترقی شده و از دین رویگردان شدند و سراغ علم رفتند. این سخن درستی است، اما مورد استفاده نادرستی قرار است از آن بشود. نویسنده میخواهد این مطلب را القا کند که انقلاب فرانسه (1789) نتیجه گذار فرهنگی از جهانبینی مذهبی به جهانبینی علمی بود و این تحول، متأثر از آموزههای متفکران روشنگری مانند ولتر، روسو و غیره به وقوع پیوست.
این ادعا، تصویری سادهانگارانه و نادرست از انقلاب فرانسه ارائه میدهد. انقلاب فرانسه در درجه اول محصول بحرانهای اقتصادی و اجتماعی بود. ورشکستگی مالی دولت فرانسه به دلیل هزینههای سنگین جنگ با بریتانیا و حمایت از انقلاب آمریکا، قحطی گسترده، گرانی نان، مالیاتهای کمرشکن و نابرابریهای طبقاتی عمیق، خشم عمومی را برانگیخت. پیش از انقلاب، شورشهای متعددی مانند شورشهای نان در سال 1788 رخ داد که همگی ریشه در مشکلات معیشتی داشتند.
علاوه بر این، نویسنده با تأکید بر «جهانبینی علمی» بهعنوان دستاورد انقلاب فرانسه، از توضیح دلایل رویگردانی مردم از مذهب غفلت میورزد. یکی از عوامل کلیدی کاهش نفوذ مذهب در فرانسه، پیوند تنگاتنگ کلیسا با اشرافیت بود. انقلابی که اشراف را هدف قرار داد، بهطور طبیعی کلیسا را نیز تضعیف کرد. همچنین، قرنها جنگ داخلی و خونریزی میان کاتولیکها و پروتستانها مردم را از مذهب خسته کرده بود. بنابراین، سکولاریسم بهتدریج و پس از انقلاب در فرانسه نهادینه شد، نه بهعنوان هدف اصلی انقلاب.
متأسفانه، نگاه سادهانگارانه به انقلاب فرانسه در ایران رواج دارد. عبارت «انقلاب کبیر فرانسه»، که در ایران متداول است، در منابع غربی و حتی فرانسوی (که به آن La Révolution française میگویند) کاربردی ندارد. این اصطلاح، که گاه در سخنان مقامات ایرانی نیز شنیده میشود، نشاندهنده برداشتی رمانتیک و غیرواقعی از انقلاب فرانسه است. نویسنده همچنین به بیثباتی سیاسی پس از انقلاب 1789 اشارهای نمیکند، گویی نظام حاکم فعلی فرانسه همچنان ادامه همان انقلاب «کبیر» اداره میشود. حال آنکه فرانسه پس از انقلاب شاهد تحولات متعددی بود: جمهوری اول بهسرعت سرنگون شد، پادشاهی بازگشت، سپس جمهوری دوم و دوباره پس از آن « امپراتوری دوم» شکل گرفتند و این چرخه تا جمهوری پنجم ادامه یافت. حتی در سال 1871، کومون پاریس بهعنوان اولین حکومت کمونیستی-سوسیالیستی جهان پدید آمد.
این یادداشت با استناد به نقلقولی از میشل فوکو درباره «اراده جمعی» در انقلاب اسلامی، تلاش میکند این انقلاب را بهعنوان پدیدهای منحصربهفرد معرفی کند. با این حال، این نقلقول هیچ ارتباط روشنی با استدلالهای پیشین یا بعدی مقاله ندارد. فوکو در این نقلقول به تحلیل نظری اراده جمعی در انقلاب 1357 میپردازد، اما نویسنده توضیح نمیدهد که این موضوع چگونه به بحث گسست پارادایمیک یا مقایسه با انقلاب فرانسه مرتبط است. به نظر میرسد این استناد صرفاً برای افزودن رنگوبوی روشنفکرانه و ارعاب مخاطب با اسامی بزرگ به متن گنجانده شده و از نظر منطقی به استدلال اصلی یادداشت کمکی نمیکند.
نویسنده به نقل از عبدالکریم سروش مدعی است که انقلاب اسلامی فاقد پشتوانه نظری بود و تنها پشتوانه فکری آن علی شریعتی بود. این ادعا به سه دلیل نادرست است. نخست، انقلاب اسلامی از یک چارچوب فکری مشخص برخوردار بود که ریشه در اسلام سیاسی داشت. نظریه ولایت فقیه آیتالله خمینی، که در کتاب «حکومت اسلامی» (1349) تبیین شد، بهعنوان یکی از تئوریهای مدل حکومتی عمل کرد. اگرچه این چارچوب نظری به اندازه برخی دیگر از نظریات مانند لیبرالیسم جامع و منسجم نبود، اما نمیتوان انقلاب اسلامی را فاقد تئوری دانست.
دوم آنکه اگرچه نقش شریعتی در انقلاب اسلامی را نمیتوان انکار کرد، اما تأثیر او عمدتاً در بسیج تودهها و ترویج روحیه ضداستبدادی علیه رژیم پهلوی بود، نه تبیین مبانی نظری انقلاب. در مقابل، متفکرانی مانند شهید مطهری و شهید بهشتی نقش برجستهتری در شکلدهی چارچوب فکری و نظری انقلاب اسلامی ایفا کردند. مطهری با آثار فلسفی و کلامی خود، سازگاری اسلام با نیازهای مدرن را تبیین کرد، و بهشتی با نقش محوری در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی، اصول حکومتی مبتنی بر ولایت فقیه را مفصلبندی نمود.
سوم، سروش با مقایسه انقلاب اسلامی و انقلاب فرانسه، بار دیگر نقش متفکران روشنگری را در انقلاب فرانسه بیش از حد برجسته میکند. همانطور که گفته شد، انقلاب فرانسه نتیجه خشم مردم از فقر و بیعدالتی بود، نه صرفاً محصول ایدههای ولتر یا روسو. بنابراین، نگاه تطبیقی سروش بر پایههای نادرست تاریخی بنا شده.
نویسنده با استناد به رضا نجفزاده مدعی است که رژیم پهلوی با دنبال کردن «علوم شاهی» بهصورت آمرانه عمل کرد و این امر مقاومت جامعه را در قالب گرایش به علوم غیرشاهی (مانند علوم دینی) برانگیخت. این ادعا به چند دلیل ناپذیرفتنی است.
نخست، رژیم پهلوی مشروعیت خود را عمدتاً از قدرت نظامی و حمایتهای خارجی تأمین میکرد، نه از تأسیس دانشگاهها. دانشگاههایی مانند دانشگاه تهران برای آموزش نخبگان و تأمین نیازهای طبقه متوسط و ثروتمند ایجاد شدند، نه برای مشروعیتبخشی ایدئولوژیک به رژیم. دوم، هیچ شواهد تاریخی معتبری نشان نمیدهد که جامعه ایران در دهه 1350 بهطور خاص در برابر «علوم شاهی» مقاومت کرده باشد. دانشگاهها در آن دوره به فعالیت عادی خود (مانند تربیت پزشک و مهندس) مشغول بودند و مخالفتهای اجتماعی عمدتاً علیه سرکوب سیاسی، نابرابری اقتصادی و سیاستهای فرهنگی غربگرایانه پهلوی بود. نجفزاده در ادامه به اشتباه، انقلاب اسلامی را واکنشی به «علوم شاهی» تصویر میکند تا روایت خود را تقویت کند، سپس همین فرمول را برای بیاعتبار کردن علوم انسانی اسلامی معکوس میکند.
آقای صولتی مدعی است که انقلاب اسلامی برخلاف انقلاب فرانسه گسست پارادایمیک ایجاد نکرد، زیرا نتوانست جهانبینی ایرانیان را از مذهبی به علمی تغییر دهد و در حوزه اقتصادی نیز طرحی برای گذار از اقتصاد دولتی رانتی به اقتصاد آزاد ارائه نداد. این ادعاها به چند دلیل نادرستاند.
نخست، انقلاب اسلامی یک گسست پارادایمیک عمیق ایجاد کرد. این انقلاب نظام توتالیتر پادشاهی سکولار و غربگرای پهلوی را با یک جمهوری اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه جایگزین کرد. این تحول، نهتنها قانون اساسی، سیاست خارجی و سیاست داخلی را دگرگون کرد، بلکه برخی ارزشها و آرمانهای جامعه را به سمت هویت اسلامی و بومی سوق داد. این تغییرات، برخلاف ادعای نویسنده، نشانه یک تحول عمیق جهانبینانه است.
دوم، نویسنده فرض میکند که اقتصاد آزاد و متکی به بخش خصوصی ذاتاً برتر از اقتصاد دولتی است. این دیدگاه یکجانبه، تجربه کشورهای موفق با اقتصادهای دولتی (مانند چین یا کشورهای اروپایی پس از جنگ جهانی دوم) را نادیده میگیرد. انقلاب اسلامی در شرایط دشواری مانند جنگ ایران و عراق و تحریمهای گسترده شکل گرفت و نتوانست بهطور کامل به اهداف اقتصادی خود (مانند عدالت اجتماعی) دست یابد. با این حال، این ناکامی به معنای فقدان گسست پارادایمیک نیست. همچنین، برخلاف ادعای نویسنده، خصوصیسازی گسترده در ایران پس از دهه 1380 به نفع سرمایهداران و نه مردم تمام شد و نابرابری را تشدید کرد. یعنی اقتصاد رانتی ربطی به دولتی یا خصوصی بودن اقتصاد ندارد، هر دو میتوانند رانتی باشند.
یادداشت آقای مهران صولتی که متشکل از هفت پاراگراف است، ظاهرا جمعآوری نقلقولهای دیگران است و وی تنها آنها را تدوین نموده و عنوانگذاری کرده است. عنوان یادداشت او با استفاده از واژه «جابهجایی سیاسی» بهجای «تغییر سیاسی»، سعی دارد ارزش و اهمیت انقلاب اسلامی را تقلیل میدهد. «جابهجایی» مفهومی سطحی و محدود را القا میکند، درحالیکه انقلاب اسلامی یک تغییر بنیادین سیاسی بود که نظام پادشاهی را با جمهوری اسلامی جایگزین کرد. این تحول سیاسی، بستری برای تغییرات فرهنگی و اقتصادی فراهم کرد، هرچند نتایج آن بهطور کامل انتظارات را برآورده نکرد.
نویسنده مدعی است که انقلاب مشروطه از انقلاب اسلامی مهمتر بود، اما این ادعا نیز قابلتردید است. انقلاب مشروطه نتوانست نظام پادشاهی را بهطور کامل براندازد و در نهایت به دیکتاتوری رضاخان منجر شد، درحالیکه انقلاب اسلامی ساختار سیاسی ایران را بهطور کامل دگرگون کرد. ناکامیهای فرهنگی و اقتصادی پس از انقلاب نیز تا حدی نتیجه انتخابهای مردمی در انتخابات و محدودیتهای طبیعی و ساختاری جامعه ایرانی بوده است، اما این ناکامیها ارزش تحول سیاسی انقلاب اسلامی را کمرنگ نمیکنند.
نویسنده ظاهراً به تبع از نویسندگان مادی و دین ستیز اروپایی و به پیروی از اگوست کنت تنها مدل پیشرفت را گذار از جهانبینی مذهبی و متافیزیکی به جهانبینی علمی می داند و فقدان چنین تحولی در ایران را نشانه ناکامی انقلاب اسلامی قلمداد میکند. این دیدگاه بهاشتباه فرض میکند هر انقلابی باید از الگوی سکولار غربی پیروی کند. انقلاب اسلامی، برخلاف این پیشفرض، چنین گذار را نهتنها ضروری نمیداند، بلکه آن را با مبانی خود ناسازگار میبیند. یکی از اصول بنیادین انقلاب اسلامی، سازگاری اسلام با علم است، چنانکه متفکران مسلمان بر همافزایی دین و دانش تأکید کردهاند. نویسنده با نادیده گرفتن این اصل، بهاشتباه اسلام را با مسیحیت اروپایی مقایسه میکند و تقابل کاذب بین جهانبینی دینی و علمی را به انقلاب اسلامی تحمیل مینماید.
قرن 19 اروپاییان، که نویسنده از آن به نیکی یاد میکند، نیمه دیگری هم دارد که نویسنده تمایل دارد آن را نادیده بگیرد. جنایات فرانسه در دوران استعمار بویژه در آفریقا-که به اشکالی هنوز هم در برخی مناطق جهان ادامه دارد- مایه شرمندگی بسیاری از فرانسویان شده است. برای نمونه، فرانسه در الجزایر، بیش از یک میلیون الجزایری را که برای حقوق مسلم اولیه خود مبارزه میکردند، به قتل رساند. روشهای خشونتبار مانند غرق کردن مبارزان با بستن بتن به پاهایشان و پرتاب آنها به دریا، تنها بخشی از این سرکوب وحشیانه بود. خشونت فرانسویان حتی در داخل فرانسه و برخوردشان با اقلیتها و رنگینپوستها و مهاجرین هم از همین دست است و نمیتواند نشان از ترقی آن سرزمین و آرمانی بودن آن ارزشها باشد. عموما غربگرایان ایرانی همه این جنایات و تبعیض نژادی و غارت و کشتار و استعمار را پنهان میکنند و تاریخ پیچیده غرب را به نفع خود سادهسازی میکنند. در ایران طیفی با گزینشهای هدفمند، تصویری یکجانبه و رمانتیک از اروپا برای جامعه خلق و آرزوسازی میکنند. جریانهای سکولار یا الحادی داخلی نیز که رویکرد آنان در گزینش و ترجمه جهتدار آثار غربی، منطبق بر اهداف فکری خودشان است، سهم عمدهای در بازتولید این تصویر کاریکاتوری از اروپا و غرب دارند.
در پایان، یادداشت آقای صولتی، به دلیل تحریفهای تاریخی، استدلالهای غیرمنسجم و استنادهای نامرتبط، از ارائه یک تحلیل معتبر ناکام میماند. این مقاله با سادهسازی انقلاب فرانسه، تضعیف دستاوردهای انقلاب اسلامی و استفاده غیرمستدل از مفاهیمی مانند «علوم شاهی»، تصویری نادرست از هر دو انقلاب ارائه میدهد. برخلاف ادعای نویسنده، انقلاب اسلامی یک گسست پارادایمیک عمیق ایجاد کرد و تحولات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی گستردهای را به دنبال داشت. اگرچه ناکامیهایی در حوزه اقتصادی و فرهنگی وجود داشته، این شکستها ناشی از عوامل متعددی مانند جنگ، تحریمها و تصمیمگیریهای داخلی است و بههیچوجه از اهمیت انقلاب اسلامی نمیکاهد. این انقلاب، نهتنها یک «جابهجایی سیاسی» نبود، بلکه نقطه عطفی در تاریخ ایران و جهان اسلام بهشمار میرود.