اعتراضات شهریورماه ۱۴۰۱به این سو، شکست خورده است اما خاموش نشده و کماکان سوسو می زند. کمانی برای کشیدن ندارد اما گمانی برای کشیدن دارد؛ گمانی که که بیش از تکیه اش بر زن، بر ظن به منزله تردید – و نه ظن به منزله مرحله ای قبل از یقین و به معنای معرفت شناسانه آن - استوار است. اما تردیدی که می کوشد بنیان اعتقادی را هدف گرفته و ترد و سست کند و پا را از مسأله حجاب و حتی توهین به لباس روحانیت فراتر بگذارد(مصداق آن توهین یک والیبالیست به صدیقه کبری (س) و حمایت فوتبالیست از او است. دشمن چنین تصور می کند که قداست زدایی توسط سلبریتی ها بیش از قداست زدایی توسط نخبگان علمی و فلسفی به سکولاریزاسیون کشور منتهی می شود. همین برداشت موید آن است که مواجهه دشمن به جای آن که چون گذشته مفهومی و فلسفی باشد، نمادین، استعاری و مبتنی بر بازی جذابیت است).
در فضای مبهم و تار حاکم بر اعتراضات، با مفاهیم روشن مواجه نیستیم. از ابتدای اعتراضات نیز شاهد روشنی و وضوح و در یک کلام مفاهیم سرراست و استوار نبودیم. این وضع چندان حاصل آنچه بی ایدئولوژی بودن یا بی آرمانی اعتراضات خوانده می شد نبود. دست بر قضا اعتراضات دارای آرمان بود اما آرمانی ضد آرمان با دقیق تر بگویم ، آرمانی ضد آرمان گرایی و آرمانی معطوف به حال به جای آینده بود. هرچند انسان همواره میان آینده وگذشته و حال زندگی می کند و بر این اساس، اعتراضات نیز عاری از آینده و صرفاً متکی به آیند (آنچه می آید و پیش کشیده می شود) نبود.
اعتراضات از ابتدا تا اکنون هیچ بدیل و سازه و ساختمانی متعین و مشخص و متشخص ارائه نکرد. هیچ رهبر و سر مشخص (یک شخص) هم در میان نبود اما این ویژگی همزمان که یک نقطه ضعف بود، نقطه قوت هم بود. این ویژگی ها به ابهام و پیچیدگی آن می انجامید و نه تنها فهم، که مقابله با آن را سخت تر می کرد.
اعتراضات مذکور ویژگی های جدیدی داشت که سبب می شد نتوان آن را با مفاهیمی چون انقلاب به معنای کلاسیک و حتی جنبش های نوظهور مانند جنبش مولکولی، جنبش پست مدرن و ... توضیح داد. ویژگی های از هر کدام را داشت اما تمایزهای آشکاری را نیز نشان می داد.
مهمترین تمایز آن عنصر ابهام بود؛ عنصری که آن را لیز و گریزپا و از سویی دیگر تیز و خطرناک می کرد. از این رو بود که در عین آن که تیزترین و صریح ترین و البته خشونت بارترین مخالفت ها با نظام سیاسی را نسبت به تحرکات اعتراضی قبل از خود بیان کرد اما به سادگی می توانست پشت هیجان و بهانه فریب خوردگی پنهان شود.
عنصر ابهام در اعتراضات چنان بود که نمی توانستیم با مفاهیم و مواجهه مفهومی آن را توضیح دهیم. از آغاز مخالفان جمهوری اسلامی در خارج کشور کوشیدند آن را انقلاب بنامند. رفته رفته این نام نابسندگی خود را نشان داد. بنابراین گروهی بر شباهت آن با جنبش مشروطه سخن گفت -و مشروطه را هم انقلاب ننامیدند- و گروهی دیگر آن را خیزش، قیام و نظیر آن نامید.
واقعیت آن است که اعتراضات مذکور، یک انقلاب بود اما نه انقلاب به منزله انقلاب مفهوم یا ذیل مفهوم انقلاب(مفهومی که دارای ایدئولوژی، رهبری و سازمان مخالف و منتظر در برابر سازمان مستقر است) بلکه انقلاب به منزله استعاره؛ انقلاب استعاره ها. بی جهت نبود که از ابتدا هنرمندان در رأس آن قرار گرفتند و اعتراض هنری و هنر اعتراض – که در آبان 1402 به شعار «هنر ایستادگی» تقلیل یافته است- بدل به جلوه دارترین عنصر در اعتراضات فروخفته شد.
با فروکش کردن خشونت و شکست پروژه دخالت مسلحانه و اطلاعاتی دشمنان ایران در براندازی نظام یا دست کم، ویرانه کردن ایران، عنصر ابهام و خاموشی در اعتراضات همچنان به حیات خود ادامه می دهد. چنان که این خاموشی نیز سوسو می زند و گویی چندان خاموش هم نیست و یک خاموشی مرموز است که با مفهوم و واژه خاموشی نمی توان توضیح و معنای دقیقی بر آن اطلاق کرد. این خاموشی نیز به نحو تازه ای، استعاری و مرموز شده است. این خاموشی در عین آن که خود دچار ابهام و سرگردانی شده، اما ابهام آفرین است و همین می تواند دوباره نظام سیاسی را غافلگیر کند. هرچند به تعبیر رهبر حکیم انقلاب، «نقشه جامع دشمن» شکست خورده است اما این شکست به منزله نابودی تمام نقشه های دشمن و به ویژه نابودی امکان اعتراض خشونت بار و غیراخلاقی نیست.
چنین به نظر می رسد که طیف داخلی همسو با دشمن بیش از پیش به استعاره و کنایه روی کند و هنر اعتراض با هنر اختفا همنشین و هم نشان شود.
طیف خارجی نیز برخلاف برخی تحلیل های ساده اندیشانه، اعتراض خیابانی را رها نکرده و همچنان ایده بازگشت به خیابان را ترویج می کند. تحریک دولت های غربی برای تحریم ایران و خروج از مذاکرات برجام و در پی آن فشار اقتصادی مضاعف بر مردم ایران، تنها یک وسیله برای بازگرداندن مخالفان به خیابان این بار با تعداد بیشتر است؛ هرچه تعداد بیشتر باشد خشونتِ براندازانه(سلاح جمعیت به جای جمعیت مسلح) بیشتر خواهد شد و روبرو شدن با پیکرها(جمعیت) برای نیروهای امنیتی از حیث فیزیکی و اخلاقی سخت تر از روبرو شدن با پیکارها(گروه ها و دسته های معدود و مسلح) خواهد شد.
دشمن نقطه ضعف اساسی اعتراضات را تبدیل نشدن جمع ها به جمعیت می داند. آنچه در برلین اتفاق افتاد (تجمع ۶۰هزار نفری) استعاره و نمادی برای این حسرت و نقشه دشمن است. رفتن اعتراضات به قبرستان ها شاید در بادی امر یک عقب نشینی تلقی شود اما در عین حال، نشانه دیگری از استعاری و خطرناک تر از این، نشانی از آئینی شدن اعتراضات و فراتر از مجاز رفتن آن است.
این آئینی شدن جلوه ای از ایده «هنر اعتراض» است که این روزها بدل به سردر پرکارترین رسانه فارسی زبان مختلف نظام اسلامی شده است.
در دانش ارتباطات سخن از دو پارادایم انتقالی و پارادایم آئینی در میان است. پارادایم انتقالی همواره با تحریف -یا تحریف مضاعف- همواره است. به زبان ساده و در تجربه زیسته مان، بارها دیده ایم که تصویر یک نفر با واقعیت او فاصله -ای بسا فاصله زیاد- دارد. یک خطا و شکاف تصویر تنها به ظاهر افراد بازنمی گردد بلکه به تصویر ما از شخصیت او نیز ارجاع می یابد. این وضع، ویژگی ذاتی رسانه به ویژه رسانه های نوین و ارتباطات مجازی است. متفاوت از این پارادایم، در پارادایم آئینی افراد در تجربه حضوری و دیدار متعارف، یکدیگر را تجربه می کنند. ویژگی این پارادایم، هم نفسی است که اوج آن را در آیین های ملی و مذهبی مانند نوروز و عزاداری حسینی می بینیم.
متکی به این دوگانه پارادایمی باید به این نکته توجه کرد که هرچند بستر اصلی اعتراضات شهریور و آشوب های مندرج در آن، فضای مجازی و مهم تر از این، برداشت تحریف آمیز و مجازی از واقعیت بود، اما در ادامه این اعتراضات می کوشد واقعیتی نوینی برای خود بسازد؛ آن هم به طرزی که آن واقعیت نوین و برساخته را بدل به یک نهاد (نهاد اعتراض یا اعتراض نهادینه) کرده و به آن سازمان ببخشد. از این رو حتی پس از اتمام چهلم ها، حضور در قبرستان ها به ویژه در سالگردها ادامه می یابد. این فرایند با خاموشی و حرکت تدریجی بیشتری همراه خواهد بود؛ آن هم تحت پوشش ابهام یا صریح تر بگویم، تحت پوشش کوچک انگاریده شدن.
قبرستان نماد خاموشی انسان است اما شعار زندگی و آزادی در آن به گوش می رسد. این مقارنه و هم نشینی، بی معنا نیست بلکه هم نشان با آماده شدن برای اعتراضی وسیع تر است. در این میان، متحد شدن بر سر نشانه ها و نمادها مهمتر از حقیقت است. چنانکه اعتراضات از آغاز و خاستگاه خود مبتنی بر حقیقت نبود(همچنانکه مبتنی بر مفاهیم به معنای علمی و عقلانی و مطابق واقع نبود) بلکه بر استعاره و مجاز و بدل کردن مجاز به واقعیت ابتنا داشت. گویی از نظر دشمن، ذهن عرفانی و شهودی ایرانیان-نه همه ایرانیان- با استعاره و کنایه بیش از استدلال و مفهوم تسخیر می شود. متناسب با این تلقی، این که مهسا امینی به قتل نرسیده، مهم نیست بلکه مهم آن است که او را به قتل برسانیم! همان روزی که روی قبر او نوشتند تو نمرده ای و نامت یک رمز خواهد شد، این رمزنگاری و این که قرار است با یک جنبش رمزی و استعاری مواجه باشیم که هیچ استدلالی را نپذیرد، کدگذاری شد.
از این رو بدنه اصلی اعتراضات که بدنه ای وابسته یا دلبسته به غرب است، تقریبا هرگونه امکان متقاعدشدنی را پیشاپیش از دست داده است و بنابراین هرچند از سیاست زندگی دم می زند، اما در عمل و ناآگاه خود دچار سیاست مرگ و سیاست سیاه است و زندگی در نزد اینان نه یک واقعیت طبیعی، که استعاره و برساخته است؛ با جهان تجربه شده ایرانی متفاوت و حتی متقابل است.
از سویی دیگر، این استعاری بودن، برای متقاعدسازی کافی نیست. استعاری بودن می تواند برای مدتی، تعدادی را همراه کند اما برای همراهی همه -یا اکثریت- آن هم برای همیشه یا مدت طولانی به استدلال و عقلانیت نیاز هست و عقلانیت بدون مطابقت واقع -یا مطابقت قابل توجه با واقعیت- نمی تواند ماندگاری داشته باشد. به بیان دیگر، بدون ایده حقیقت، هرگونه مبارزه برای آزادی و عدالت، دچار تناقض، خودشکنی و خودبراندازی می شود.
در آبان ماه ۱۴۰۲میزگردی با حضور اعضای فارسی زبان پارلمان سوئد توسط ایران اینترنشنال برگزار می شود که جملگی جز یک نفر با رهبرشدن رضا پهلوی برای اعتراضات مخالفت می کنند. همه آنها از اختلاف و عدم وحدت میان خود انتقاد می کنند. در عین حال، عمده آنها رهبرنداشتن را حتی مزیت می خوانند. اما واقعیت آن است که مشکل بنیادین مخالفان نظام، نه نداشتن رهبری، که عدم امکان وحدت رویه و روشنیِ ره یا راه و ابهام مقصد و نداشتن ساختمان نظر و فکر است. این همه، حاکی از اغتشاش در اغتشاشات و تناقض و شکست ذاتی آن است.
براین اساس، انقلاب استعاره نمی تواند به انقلاب بدیلانه منتهی شده و نظام حاضر را برچیند. به ویژه وقتی نظام مستقر هم از حیث انتقالی و آئینی و هم از حیث استعاری و استدلالی بس قوی است. در این میان آنچه می تواند حقانیت و استدلال برتر -مبتنی بر عقلانیت فلسفی و کم نظیر انقلاب اسلامی و رهبران فکری آن – را با چالش عمیق و ساختاری مواجه کند و نه صرفا یک چالش امنیتی و خطرناک، اقتصاد و بازی بازار است. بازی بازار و فشار اقتصادی محتمل، می تواند رقابت بر حقیقت و حتی استعاره را تعطیل کرده یا به محاق برده و نه تنها عقلانیت، که عاطفه را هم مخدوش کرده تا در این میانه، دشمنان ایران اولین فرصت بزرگ براندازی را تجربه کنند.