گروه تعاملی الف - بابک سارانی:
در ابتدای بحث بهتر است قبل از متهم شدن به ضدیت با زنان بگوییم که در اسلام به کرامت و شرافت زنان تصریح شده است. پیامبر اسلام فرمودند : "ما أَكرَمَ النِّساءَ إلاّ كَريمٌ و َلا أَهانَهُنَّ إلاّ لَئيمٌ : زنان را گرامى نمىدارد، مگر انسان ارزنده و بزرگوار و به آنان اهانت نمىكند مگر شخص پَست و بى مقدار"
بعد از تذکر بالا؛ بحث را این طور شروع میکنیم که پیش از انقلاب و بعد از کشف حجاب رضاخانی، زنان آزادی ولنگارانه زیادی یافتند و تا حدی پیشرفتهای مادی و مالی نیز کردند اما این امر بیشتر در شهرهای بزرگ و میان خانوادههای اشراف و دولتمردان رخ داد و نه قاطبه زنان و در سراسر ایران؛ اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به ویژه بعد از جنگ تحمیلی، شاهد رشد جایگاه زنان در همه جای جامعه بودیم. افزایش حضور دختران و زنان در دانشگاهها، که پیش از انقلاب به دلیل فساد گسترده در دانشگاهها و عدم اطمینان خانوادهها به محیط دانشگاه تقریبا توسط خود دختران و خانوادهایشان تحریم شده بود، بعد از انقلاب، به دلیل امنیت اخلاقی نسبی حاکم بر دانشگاه و جامعه، شمار دختران دانشجو بر پسران پیشی گرفت. خانوادهها که البته از دختران، نسبت به پسران، توقع کمتری داشتند، با اعتماد و اطمینان به حاکمیت مستقر در جامعه و دانشگاه، دختران خود را روانه دانشگاه در شهرهای دور و نزدیک، نمودند و این رشد تحصیلات عالیه، یکی از شاخصههای بسیار مهم در پیشرفت زنان است چرا که کسب تحصیلات عالیه توسط زنان پایه و زمینه تحول و ترقی جایگاه زنان در باقی عرصه هاست. حضور پر شمار زنان در ادارات و نهادهای دولتی و خصوصی در سالهای اخیر، که تبعی از همان حضور گسترده آنها در دانشگاهها است، به ویژه در تهران و دیگر شهرهای بزرگ کاملا محسوس و ملموس شده است. البته عدهای بر این باورند که انقلاب اسلامی « کلاه مدرنیته » بر سر ملت ایران بود چرا که در حکومت طاغوت مردم مسلمان در برابر اعمال غیر دینی حکومت که معمولا ضربتی و ناگهانی بود مقاومت میکردند ولی با ظهور انقلاب همان تغییرات زمان طاغوت در جامعه رخ داد اما با تانی و طمانینه و در واقع مدرنیته به این روش ملت ایران را آهسته آهسته و نرم نرم « قورباغه پز » کرد.
زنان در اثر پیشرفت علمی و شغلی و مالی دیگر برای پدران و بعدها همسران ِچه بسا کم سوادتر و دانی رتبهتر از خودشان، که پشتیبانی این مردها موجب ترقی آن دختران و زنانشان شده بود، وقعی نمینهند و در واقع زنان مدرن به محور زندگی تبدیل شدهاند و یا به زودی خواهند شد به طوری که یکی از نویسندگان فمنیست « از زنان با عنوان جنس اول » یاد میکند که در آینده مردان را به جنس دوم و فرعی و تبعی خودشان بدل خواهند کرد.
متاسفانه در جامعه خودمان با اینکه هنوز مدرنیته به طور کامل جا نیفتاده است، نقش مردها به عناصری کم اثر و یک عابر بانک بدل شده است که نه در انتخاب نوع منزل و محل آن حق رای دارد و نه در انتخاب اثاثیه خانه. هر چه هست سلیقه خانم ِخانه و فرزندان است. در مساله آموزش فرزندان نیز این خانم خانه است که مسئول اصلی تعلیم و تربیت است؛ در مساله ارتباطات بین خانوادگی نیز، ارتباط با خویشاوندان زن بیشتر از ارتباط با خویشاوندان شوهر است؛ در مساله ازدواج نیز چه برای دختر خواستگار بیاید و چه برای پسر به خواستگاری روند، این خانم خانه است که حرف آخر را میزند و مرد تنها برای حفظ احترام ظاهریش ناچار است خود را همفکر خانم خانه نشان دهد. مردان «زن ذلیل» بهترین صفتی است که خود مردهای مدرن به خود دادهاند. البته باید توجه داشت که زن ذلیلی در ذات مدرنیته نهفته است ؛ لذا بیجهت نیست که دنیای مدرن را دنیای استیلای زن و زر و ابزار دانستند. ( برخی مطالب این جستار را در جاهای دگر نیز نوشته ایم، اما برای آنانکه نخوانده اند و تدبر بیشتر آنها که خوانده اند، در اینجا تکرار میکنیم)
دیدهها و شنیدهها از اثرات تضعیف پدر و شوهر در سالهای اخیر، حاکی از: افزایش خیانت زنان به مردان و نیز پدیده نوظهور شوهرکشی و همچنین گسترش طلاق و نیز همجنس گرایی و... بوده است چرا که پارهای از روانشناسان بر این باورند که فرزندان و خصوصا پسران در خانواده هایی که پدر خانواده ضعیف است، کشش بیشتری به همجنس و همجنسگرایی دارند.
در اینجا، پرداختن به نکتهای ضروری است و آن اینکه ریشه و شالوده این وضعیت چیست و کجاست ؟! در پاسخ باید گفت که این وضعیت ریشه در این اندیشه دارد که: انسانها و از جمله زنها فقط « حق » دارند و نه « تکلیف » و این حق هم کاملا انسانی است و ربطی به خداوند ندارد؛ برای همین است که زنها ابتدا « آزادی البسه » را تحت عنوان حق انتخاب پوشش برای خود میطلبند و بعد « آزادی سقط جنین » را به عنوان حق مدیریت بر بدن، میخواهند و سپس « حق همجنسگرایی » را تقاضا مینمایند چرا که معتقدند ازدواج ذاتا بر تسلط مرد بر زن متکی است. لذا برای رهایی از تسلط مرد باید به همجنسگرایی روی آورد. به هر روی این پدیده ، جای بحث زیادی دارد و لیکن از این مجال خارج است.
در پایان تنها نکتهای را تذکر میدهیم و آن اینکه مساله « منشاء حق و نقش خداوند و انسان در این تعیین حق و تکلیف » از مسایل بسیار اساسی جامعه ماست که متاسفانه عالمانه بدان پرداخته نشده است. لذا جا دارد علمای حوزه و افراد ذی صلاح آگاه به کنه دین و نیز مطلع از مقتضیات و مظاهر جهان جدید، گره از این کار فروبسته بگشایند. ان شاء الله.