در قاموس فلسفی جهان، هیچاِنگاری یا نیستانگاری به معنای انکار معنی و ارزش هستی جهان است. هیچانگاری یا نیهیلیسم برگرفته از کلمه لاتین nihil به معنای هیچ است. به گفتار نیچه، نیهیلیسم یا هیچانگاری به معنای بیارزشی ارزشها نیست؛ بلکه به معنای بیارزش شدن ارزشها است. یک فرایند تاریخی که در کار بی ارزش کردن اساس نظری و اخلاقی کنشها و انتخابها است.
آنچه اکنون از میان بحث نیهیلیسم مورد نظر این یادداشت است، تاکید بر چیزی است که این مفهوم را از بند اسارتِ خوانش یکجانبهنگر رها کرده و نشان میدهد که آنچه اساس نیهیلسیم است، دست آخر چیزی نیست جز آنچه کنش نهیلیستی نام دارد. به عبارت دیگر آنچه نیهیلیسم خود را در آن ظهور و بروز میدهد، از سایر حواشی حتی از عوامل ظهور آن مهمتر بوده و باید بیشتر مورد توجه اندیشمندان قرار گیرد که معالاسف، سخت در پرده غفلت افتاده است.
در حقیقت در تحلیل انتهایی نیهیلیسم چیزی نیست جز نتیجه آن. گر چه نیهیلیسم طی یک فرایند طولانیِ ارزشزدایی از ارزشها عیان میشود و با بیمعنایی در زندگی، معنویتزدایی و فقدان ارزش خودنمایی میکند، اما نباید مانند بسیاری از تبیینها به اشتباه آن را فرایندی محصور در تاریخ غرب بشماریم. نهیلیسم اکنون بخشی از تاریخ جهانی است. زیرا فرهنگ موجد و مؤید آن در همه ساحات زندگی بشر از شرق و غرب تسرّی یافته و گفتمان غالب در روابط انسانی، فردی، بین فردی و جهانی است.
اگر نیهیلسیم را با عناصر ظهور کنونی آن و نیز نتیجه کانونی آن شناسایی کنیم، آنگاه راه تحلیل آن را برای شناخت واقعیت کنشهای نیهیلیستی باز گذاشته و میتوانیم در وسعت بزرگتری به بازخوانی آن در تحلیل کنشهای خود و جامعه اطراف نشسته و با حساسیت بیشتری به آسیبشناسی جامعه خود مبادرت کنیم.
به گمان نگارنده وقتی از فقدان یا افول اخلاق در همه ساحات و مناسبات فرهنگی و جزئیات زندگی اجتماعی سخن میگوییم یا از نبود معنویت و خداخواهی در سطح جامعه گلهمندیم، این موارد جملگی معطوف به یک نتیجه است. و آن نتیجه چیزی نیست جز اضمحلال اساس «مسئولیت فردی» انسان در قبال خود، دیگران و کلیت جامعه.
فقدان مسئولیت و عدم احساس تعهد به وظایف انسانی و دینی در قبال خود و جامعه همان زهر کشندهای است که دستاورد فرهنگ تجدد و نهلیسیم است. چه در غرب ظاهر شود چه در شرق نتیجه یک چیز است.
اخلاق چیزی جز حس مسئولیت فضیلتمدارانه در قبال خود و ارزشهای انسانی خود و "دیگری" نیست. و نیهیلیسم در هر لباسی که باشد، دست آخر با همین نتیجه استخوان میشکند و جان میسوزاند.
فرد نیهیلیست حتی در قبال سلامت خود بی مسئولیت است. اصل لذت و گذراندن زمان حال در سخیفتترین شکل آن که با خوشباشی اپیکوری همذات است، همان عاملی است که دوراندیشی و مسئولیت در قبال خود را مضمحل میکند.
وقتی با فرد نیهیلیست از مسئولیت اجتماعی، صلاح و اصلاح اجتماعی و توجه و التفات به جهان و دیگران سخن بگویی، در پاسخ با ژست نیچهای خواهد گفت من در قبال دیگران هیچ مسئولیتی ندارم. برای چنین فردی نه حیات و نه ممات فردی و اجتماعی نه دیگران و حقوق آنها، نه سرنوشت مشترک بشری، نه سلامت زمین و محیط زیست، نه فقر جهانی و ظلم ساختاربندی شده در سطح جامعه بین المللی و ... هیچ یک محلی از إعراب ندارد. همه همّ چنین فردی تنها معطوف به یک دغدغه است و آن بیرون کشیدن گلیم خود از مخاطراتِ زمان حال و حتی سوء استفاده از دیگران و وضعیت کنونی برای بهره بیشتر و منفعت.
جامعه نهیلیستیک نیز جامعهای بیمسئولیت است. انتظار صلح و اصلاح در جهان نزد چنین فردی جز با تعویق مطلق کنش و مسئولیت انسانی و الهی رو به رو نمیشود. از این رو است که منتهای خواست او اقامت در اقلیم مصرف بیشتر و ثروت افزونتر است.
نتیجه این جهانبینی خلق یک انسان ماکیاولیست و منفعتپیشه است که میخواهد با کمترین هزینه بیشترین نفع را از عالم هستی عاید شود. از این روست که طرح کنونی در این یادداشت در تعریف نیهیلیسم به جای تمرکز بر تعاریف دور، بر نتیجه آن متمرکز است تا ضمن فهمی عمیقتر از آن ، آسیب سخت آن را در تارو پود جامعه ایرانی نشان دهد. و نیز از این روست که میگوییم اساساً به وجود آمدن حالت بیمسئولیتی اخلاقی و همیّت اجتماعی و کور شدن افق دید آیندۀ جهان، همان نتیجه محتوم نیهیلیسم است. و اکنون شما هر کجا و هر تعلیمی که چنین نتیجهای در برداشته باشد، آموزهای نیهیلیستی بشمارید.
این نتیجه بیتفاوتی که از بیمعنایی و حتی دشمنی با معنی و حقیقت مکتوم در هستی و مسائل کنونی و آینده جهان و انسان خلق میشود، و به تبع آن افق آینده را کور کرده و برنامهای برای آن ندارد، حتی اگر در کانون بظاهر دینیترین شهرها و مجامع عرضه شود، چیزی جز نیهیلیسم نیست.
شاید چنین بیانی پارادوکسیکال و نقیض هم فرض شود، اما کیست که نداند، بدترین خوانشها از بهترین آموزهها، کالای رایج عرصه اندیشه است. و آنگونه دینداری که با سلب مسئولیت اجتماعی رخ عیان کند، هرگز در گفتمان هیچ نبی مرسلی نبوده است و حاصل چنین ایمانی به دین، یا به شمشیر کشیدن به روی امام و حجت الهی منتهی میشود، یا به خالی کردن پشت او و تعطیل وظیفه و غربت ولی.
اگر عدم تعهد نسبت به انسان به معنی الانسان، نسبت به جهان و همه سرنشینان آن، از مرکز تعلیم دین برآید، واتیکان باشد، یا حوزه علمیه دینیه، در وسط جامعه مدرن تکنوکراتیک کنونی باشد، یا در کنج حجرههای تعلیم فقه و اصول، در سنتیترین اجتماعات دینی مثل هیئات مذهبی دیده شود یا در بدنمودترین محافل بیدینی، پس باید با صراحت بیان کرد که شاهد سیطره روح نیهیلیسم بر این اجتماعات و مراکز هستیم.
تذکر این نکته حائز اهمیت است که ظاهرگرایی دینی که از قضا تبدیل به خوانش غالب دینداری در زیست دینیِ بسیاری از افراد شده است، به شدت زمینهساز نیهیلیسم بوده و به شکل ناخواسته مسلمانان نیهیلیست را خلق کرده است.
رویکرد ظاهرگرایانه و اخباریمسلک که همواره انرژی و فهم خود را صرف ظواهر دین میکند با اکتفا به این حداقلهای مناسکی و عبادی توان ایجاد هیچ افق انقلابی و اصلاحی و آیندهنگری برای بشر کنونی و سرنوشت او را نخواهد داشت.
فقه و اصول جواهری در بستر فقه اکبر و جهانبینی ولایت است که انسان مسئول و مجاهد را تراز انسان دیندار قرار داده و مسئولیت همراهی و محافظت از انقلاب و پیمایش مسیر انقلاب جهانی حضرت مهدی عجل الله را بعهده میگیرد.
انسانِ تاریخی به مثابه «عبدالله» که در الهیات امام خمینی رکن کنش انقلابی برای احیای دین، و اقامه عدل و قسط است،در گرایشات متحجرانه و ظاهرگرای اخباری معنا نداشته و گم شده است.
اخباریگری تیغ بسیار برنده و به قول شهید علامه مرتضی مطهری "جریان خطرناک اخباریت" همکنش و ذاتاً همراه با روشنفکری سکولار جز طرد الهیات انقلاب محصولی ندارد. هر دو در جبهه مخالفت با خوانشی تمدنی از انسان تراز انقلاب، قیام و جهاد و شهادت است. کربلای اینان هرگز در زمین متکثر و عاشورای آنان هرگز در زمان منتشر نیست. تعالیم آنان روشنی بخش نبوده که کور میکند، و حقیقت دین را در حجاب ظاهر مستور میکند.
این طایفه تحجر، دست در دست متجدد بیدین، با توصیه به تعطیل وظیفه و عدم تعهد به امر اکنون و آینده، اکنون را از دست داده و همه کاروان و پیروان خود را به سراب خشک و کشنده بیمسئولیتی میکشاند. یکی با بیمبالاتی سکولاریستی و این یکی با بیتعهدی اخباری و انجمنی، در نفی الهیات انقلاب دقیقاً قدم در جای پای هم میگذارند. بدا به این وحدت پلید. به تعبیر معلم انقلاب علی شریعتی:« میبینی که چگونه دست پیدای این سنتگرای امّل و دست مرموز و پنهان آن ترقیخواه متجدد، در هم فشرده شدند و هم را یاری میدهند تا همه چیز را در دنیای ما نابود کنند تا ما را به شکل مصرفکننده رام و برده آرام درآورند.»
سلفیت چه در عالم تسنن یا تشیع، و بنیادگرایی سلفی چه در مسیحیت یا اسلام، بهترین الهیات برای عدم مسئولیت و تحویل اردوگاه دیانت به نهیلیسم است. این در حالی است که در کلام خدا و حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین توجه به آینده و افق تاریخی آن تبلور داشته و آموزههای مختلفی مثل "مهدویت" و "امت آخرالزمان" حاکی از تعیین و تکلیفی تمدنی در این راستا است.
به عبارت دیگر با آیندهنگری و لحاظ کردن افق تاریخی برای انسان و جامعه و جهان است که میتوان گذشته و آموزههای سنت دینی را تثبیت نمود. اما تشیع اخباری با تأکید بر ظواهر حداقلی از دین و با رویکرد ظاهرگرایانه هر چه سرمایه کنونی است صرف گذشته و اثبات آن میکند، اما معالاسف نمیتواند آموزه گذشته را احیای کند، زیرا گذشته دینی تنها در احیای آینده معنا مییابد و سنت دینی تراز قیام و کربلا اینگونه است که استمرار مییابد و کاروانی عاشورایی در خط سیر تاریخ تشیع میسازد که همه زمین و زمان را زیر پای خود میگیرد.
شهادت در خوانش اخباری در دورهای آغاز شده و در همانجا خاتمه یافته است. موزهای تاریخی صرفاً برای گریه. اما شهادت در منطق و الهیات انقلاب، جریانی است تاریخی که از آغاز خلقت بشر آغاز و با دست رد زدن به سینه شرک و ریا ، نفاق و کفر و تحجر و فساد، جریان مییابد و شهید در این معنا گواه حقانیت خویش و چراغی روشن تا ابد است.
با اشاره به مطلبی که گذشت روشن شد که آموزه کانونی نیهیلیسم حرکت در راستای سلب مسئولیت در عرصههای مختلف فردی و اجتماعی قرار دارد و در این سوی جغرافیای فرهنگی نیز، چه بسیار شیعیان و مذهبیونی که با خوانشهای اخباری صرف و عدم توجه به ظرف زمان و مکان که از قضا عناصر تشکیل دهنده فقه علمایی نظیر مرحوم امام خمینی است، مسئولیتی را در قبال امروز جهان و جامعه نمیبینند؛ کما اینکه بسیار دیدهایم که در تجربه عینی تاریخی چگونه به امام و انقلاب پشت کرده اند. آیا در قضیه آرمان فلسطین همینان نبودند که با برجسته کردن والقای اختلاف مذهبی سنی - شیعه، حکم به عدم کمک به مسلمانان فلسطین دادند؟ آیا همینان نبودند که در بحران سوریه و داعش، با طرح برخی توجیهات به ظاهر دینی افراد را از حضور در جبهههای دفاع از حرم معصومین و محافظت از گفتمان انقلاب در بیرون مرزها، انذار و پرهیز میدادند؟ آیا همینان نیستند که با تعطیل وظیفه شرعی و انسانی برای مقابله با ظلم و تعدّی جهانی به عدم کنش در عصر غیبت به بهانه ضرورت دوری از فتنههای آخرالزمان فراخواندند؟
تاریخ فراموش نکرده است وقتی سرکش و جباری چون صدام حسین ملعون سرمستانه به خاک و کیان ایران و انقلاب نوپای ما یورش برد، متحجرینِ ظاهرگرا با چشمپوشی از حقیقت و علت و هدف هجوم عراق به ایران، به صرف شیعه بودن جامعه این دو کشور، با سبکسری و تهیمغزی میگفتند به جنگ نروید تا بیش از این خونی از شیعیان ریخته نشود!
و از این روست که باید در کلاس عبرت و الهیات انقلاب نشست و تاریخ انقلاب و بلکه تاریخ تشیع را و نیز آموزههای حیات بخش اسلام و تشیع انقلابی را باری دیگر از ابتدای ظهور اسلام عزیز تا کنون، با این نگاه و این افقِ معنا، بازخوانی کرد.