«قاتل اهلی» سینماست. شاید سینمای مورد علاقه جماعتی نباشد. شاید با سینمای امروز ایران، با این ملودرامهای اجتماعی و آتراکسیونهای لالهزاری نسبتی برقرار نکند که نمیکند و چه بهتر! همه حیثیت و شرافت فیلم کیمیایی از همین تکافتادگیاش میآید. از همین خلاف عادت بودن، فاصله گرفتن و حفظ فردیت در روزگاری که گویی قرار نانوشتهای گذاشته شده تا هر فیلمی در قالب دستهبندیهای از پیش مشخصی ساخته شود.
در سینمایی که یک سویش مقلدان اصغر فرهادی ایستادهاند و بیبهره از جوهره و استعداد او آنچه را در ظاهر فیلمهایش میبینند بازتولید میکنند و سوی دیگرش «خالتور»نوازان ایستادهاند و به بهانه پسند عمومی، بنگاه شادمانی به راه انداختهاند، «قاتل اهلی» تنهاست. بهترین کیمیایی این سالها که در 76سالگی نشان میدهد، هنوز هم هنر والای خود را حفظ کرده است. هنر نوشتن با دوربین. «قاتل اهلی» فرصت مغتنمی است برای فاصله گرفتن از تصاویر تخت و بیروح معمول فیلمهای این روزگار و چشیدن طعم سینمای ناب با تصاویری که از جنس سینمای متعارف ایران نیستند.
نگاه کنیم به نماهای درشتی که کیمیایی از چهره حاجآقا جلال سروش گرفته؛ از قهرمان فیلم تازهاش که با پرویز پرستویی قرار است همه تناقضهای این دوران مردی ایستاده به پای اصول را به نمایش بگذارد. نگاه کنیم به اولین فصل دیدار پرستویی و پورحسینی با آن میزانسن خاص کیمیاییوارش و یادمان بیاید که این چیدمان متفاوت سکانس و آن زالوهایی که پشت پورحسینی انداخته شدهاند به سنت سینمای کیمیایی قرار است گفتوگوهای ردوبدلشده را معنا و غنایی افزونتر از آنچه در ظاهر کلام به نظر میرسد، ببخشند. یا صحنه دونفره امیر جدیدی و حمیدرضا آذرنگ که با پرداخت سینمایی کیمیایی از تنش و درگیری به احساس میرسد و حس را با زخمههای خویش بیدار میسازد؛ یا فصل گریختن سیاوش (امیر جدیدی) از دست بدمنها را که پویا و سرزنده و سرحال از کار درآمده و چنان با ذوقی جوانانه آمیخته شده که انگار نه انگار فیلمسازی 76ساله آن را ساخته است.
«قاتل اهلی» از شبکه پیچیده قدرت و سیاست میگوید. کیمیایی دفترچه کد و رمز میگشاید تا فساد درونسیستمی را واکاوی کند و کنارش ستیز تمامنشدنی قدرت سیاسی با هنر را یادآور شود. «قاتل اهلی» واکنش هنرمندانه کیمیایی است به آنچه در جامعه امروز ایران میگذرد. انتظار اینکه کیمیایی سینمای معترضش را با همان لحن و زبان «قیصر» و «گوزنها» برگزار کند توقع بیهودهای است. فراموش نکنیم کیمیایی با سابقه نیمقرن فعالیت پرثمر سینمایی و بیشترین میزان وفاداری به اصول و مؤلفههایش، سالهاست ابزارهای بیانیاش را عوض کرده است. بخشی از تکافتادگی سینمای پس از انقلاب کیمیایی را باید حاصل همین رویکرد دانست.
تداوم آن قصهگویی و قهرمانپردازی و صراحت سیاه و سفیدهای دهه 50، به دلایلی که پرداختن به آن فرصتی دیگر میطلبد، پس از انقلاب امکانپذیر نبود. اینرا که دیالوگها دوپهلو شدهاند و روابط میان آدمها قدری گنگ باید حاصل روزگار و شرایطی بدانیم که نسبت به زمانه «قیصر» و «گوزنها» تغییرات گستردهای یافته و حالا این فیلمساز ماست که میخواهد در هر دوره و زمانهای حرفش را بزند، به پیرامونش واکنش نشان دهد و همچنان به اصولش وفادار بماند و ساز خویش را هر قدر هم که مخالف جمع باشد کوک کند.
من این فیلمساز تکافتاده و مخالفخوان را سخت می ستایم. از همان 12سالگی که با «تیغ و ابریشم»، اولین فیلم اکرانشده کیمیایی در پس از انقلاب، شیفته بازپرس جلالی (فرامرز صدیقی) شدیم و معنای قهرمان کنشمند را درک کردیم و همان زمان عدهای با عنوان «شناسنامهای با تاریخ مرگ» به استقبال کیمیایی رفتند. حالا 30 سال گذشته و دیالوگهای همان فیلم بهظاهر کهنه و دمده کیمیایی میان جوانها در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود. این خونِ گرم سینمای کیمیایی است که همچنان جریان دارد. سینمای مهمترین، جریانسازترین و بزرگترین کارگردانی که تاریخ سینمای این دیار به خود دیده است.
*منتقد
منبع: روزنامه آسمان آبی