ابتدا قصد دارم کمی درباره عبارت «التقاط» صحبت کنم. معمولاً این عبارت برای بیان یک موضع منفی به کار میرود، اما به نظرم این نوع برخورد با مقوله التقاط درست نیست. التقاط اگر این باشد که از تلاقی دو جریان فکری، اندیشه سومی خلق میشود؛ تقریباً همان چیزی است که از دیالکتیک مراد میکنیم. دیالکتیک به این معنی است که در برابر یک «تز»، «آنتی تزی» قرار میگیرد و از دل آنها «سنتز» خلق میشود که اتفاقا همین فرایند درطول تاریخ موجب رشد و گسترش فکر و اندیشه شده است.
این را عرض میکنم تا هرموقعی که اسم التقاط آمد افراد به عنوان یک امر منفی به آن نگاه نکنند، چرا که شاید ذهنیت پرهیز از التقاط، افراد را در دام «دگماتیک» گرفتار کند. به نظر میرسد باید نقاط قوت و ضعف اندیشهها بررسی شود و سپس از طریق یک روش منسجم دید که آیا این نقاط قابل جمع یا انطباق با یک اندیشه دیگر هست یا خیر؟ در اندیشه دینی، معمولاً تصور بر این محور است که دین تغییر ناپذیر است و علت هم اتصال آن به وحی است. اما با کنکاش دقیق خواهیم دید ادیان هم در برهههای مختلف قرائتهای مختلفی را از خود داشتند. مثلاً ادوار مختلف فقهی، تأثر از فلسفه یونانی و... نمونهای از این دیالکتیک اندیشهها در دین است.
درمورد سازمان مجاهدین خلق باید اول شرایط زمانی را بررسی کرد و دید این گروه در چه برههای از تاریخ شکل گرفت. هنگام شکلگیری سازمان، چند جوان دانشجو قصد داشتند در بستر و فضایی که امکان فعالیت سیاسی نیست، دست به مبارزه و اقدامات سیاسی بزنند، در برههای از زمان که مبارزات چریکی و مسلحانه به نوعی «مُد» و « بُت» آن روزها بود و از قضا در برخی از جوامع مثل کوبا و الجزایر همین روش و استراتژی توانست موفق عمل کند و پیروزیهایی را به ارمغان بیاورد. لذا این جوانان هم به پیروی از آن جو حاکم در جامعه جهانی و مبارزان انقلابی دست به سلاح شدن را چاره کار دانستند. در این راستا گروههای مسلح معمولاً دست به تئوریپردازیهایی میزدند که غالباً الگوبرداری از اندیشههای خارجی بود و خود را آن روشنفکران عملگرا و آوانگاردی تلقی میکردند که قرار است با پاره کردن تور اختناق و پیشرو بودن در امر مبارزه مردم و تودههای جامعه را با خود همراه سازند.
در این فضا باید به صراحت گفت روش و جایگزین مشی مبارزه در اسلام برای این افراد وجود نداشت. ما از فضایی صحبت میکنیم که به گفته حضرت امام در کتاب ولایت فقیه برخی طلاب در حوزههای علمیه سهم امام را در زمین چال میکردند تا امام زمان خودش بیاید و از آن استفاده کند! در چنین فضایی تحلیلی از سوی متفکران اسلامی درباره موضوعات مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... وجود نداشت یا بسیار کم و نادر بود. عدهای در این مواجهه در برخورد با نظریات مبارزه مارکسیستی معمولاً بدون دخالت دادن اندیشه دیگری آنها را اخذ کرده و در پی عملی کردن آن در سطح جامعه و متن مبارزه برآمدند؛ که در بخش عملگرایی میتوان به چریکهای فدایی خلق اشاره کرد. آنان خود را در دوگانه اسلام و مارکسیسم نگه نداشتند و با عبور از اسلام اسّ و اساس مشی خود را مارکسیسم قرار دادند.
اما در مقابل عدهای دیگر سختشان بود که به راحتی از دین عبور کنند. آنان وابسته به اندیشههای مذهبی بودند و ماهیت و هویت خود را از تفکر اسلامی میدیدند. اما آنها وقتی قرار شد پا به عرصه مبارزه مسلحانه بگذارند طبیعتاً باید به سمت آثار مارکسیستی میرفتند، چون همانطور که اشاره شد، در آن دوران مبارزه مسلحانه مد و روال جامعه انقلابی در جهان بود و نظریهپردازیاش در انحصار مارکسیستها. اما نکته مهم در این بین این است که سنتز خلق شده از گرایش چپ با خوانش اسلامی چیز عجیب و غریب و البته جدیدی است که باید با احتیاط فراوان با آن مواجهه داشت. مثل یک گاز اشکآور تاریخ مصرف گذشته است که یا اثرگذاریاش را به کلی از دست داده یا انسان را کور میکند!
این موضوع مهم البته دامان مجاهدین را هم پس از ضربه شهریور 50 گرفت و کمکم صدای گذار از پوسته که همان اسلام باشد به صدا در آمد؛ چرا که برخی از افراد ناکامیهای به وجود آمده را ماندن در پوسته میدانستند. این دوگانه و تضاد در سالهای 53 و 54 به شکل علنی خود را نشان داد و موضوع تغییر ایدئولوژی در سازمان به میان آمد. در این فضا آن بخش مارکسیست شده مثل تقی شهرام، بهرام آرام و وحید افراخته تقریبا با سرعت بیشتری اقدامات و فعالیتهای سازمان را پیگیری کردند و به آن چیزی هم که میخواستند تا حدود زیادی رسیدند، اما سر آخر از سوی خود مردم جامعه پس زده شدند.
تغییر ایدئولوژی سازمان موجب شد موج بدبینیها به مجاهدین خلق دوچندان شود و حتی سوظنهایی هم به اعضای مسلمان به وجود بیاید و ذهنیت مردم این شد که سازمان بچههای مسلمان ما را جذب و سپس آنان را مارکسیست میکند. این نشان دهنده این است که سازمان دچار یک سنتز ابتر شده است، چون اگر سنتز آنان جدید بود دلیلی نداشت که بخواهد به مارکسیسم بازگردد. سازمان با عدم ایجاد یک ایدئولوژی منسجم و دقیق رفتهرفته اصالت را به قدرت داد. به عبارتی سازمان مجاهدین خلق در طول تاریخ برای کسب قدرت حاضر شد دست به هر کاری بزند. روزی با امام بیعت کردند، روزی زیر چتر بنیصدر رفتند، با صدام همپیمان شدند و در آخر دست در دست آمریکا گذاشتند، همان آمریکایی که روزی به عنوان نماد امپریالیسم دشمن اصلی سازمان بود و ژنرالهایش توسط اعضای سازمان در ایران ترور میشد. در حقیقت باید گفت پوسته ایدئولوژِی در سازمان نوعی استراتژی است تا از طریق آن بتواند اعضای خود را حفظ و آنان را توجیه کند و الا آنان هیچ اصالت تفکر و ایدئولوژیک در حال حاضر ندارند.
سازمان در ملغمه فکری خود در جهت تقویت بخشهایی از تفکراتش به نظرات برخی افراد متوسل میشد. طبیعتاً برای تقویت رویکرد انقلابی و سیاسی به اسلام به سراغ شریعتی یا طالقانی میرفت، همچنین برای تأیید مشی مسلحانه به آثار مارکسیستهای دنیا استناد میدهد. این موضوع از آن رو اهمیت دارد که بگوییم شخصیت معینی وجود ندارد که بخواهیم اندیشه او را بنمایه ایدئولوژی مجادین تلقی کنیم. سازمان از قرابت رویکرد استفاده میکرد و از حسینیه ارشاد عضو میگرفت، اما این به معنای تایید روش آنان توسط شریعتی نیست، چرا که سازمان مجاهدین همین برخورد را با مسجد هدایت که پایگاه آیتالله طالقانی بود داشت، آیا امروزه کسی میگوید از دلِ آیتالله طالقانی منافقین بیرون آمدند؟