نگاهی به امور فرهنگی در جوامع نقش فرهنگی خاندان‌ها در جامعه قدیم

دکتر نصرالله پورجوادی،   3960926074

چهل و پنجمین شماره فصلنامه فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی دریچه منتشر شد. مطلب زیر از همین شماره و با عنوان نقش فرهنگی خاندان‌ها در جامعه قدیم به قلم دکتر نصرالله پورجوادی انتخاب شده است

نقش فرهنگی خاندان‌ها در جامعه قدیم

امور فرهنگی در جامعۀ جدیدی که بعد از انقلاب صنعتی در اروپا و سپس کشورهای دیگر جهان به‌تدریج شکل گرفته است، به عهدۀ دستگاه‌های دولتی و مراکز و مؤسسات غیردولتی است، از وزارتخانه‌های فرهنگ و علوم و آموزش و پرورش گرفته تا فرهنگستان‌ها و رادیو و تلویزیون و مؤسسات تحقیقاتی و از مدارس و دانشگاه‌ها تا نمایشگاه‌های هنری و سینماها و تئاترها و موزه‌ها و بنگاه‌های انتشاراتی. مهم‌ترین و در بعضی جوامع تنها حامی و متولّی امور فرهنگی نیز دولت و دستگاه‌های دولتی و نیمه‌دولتی است. از آنجا که دستگاه‌های دولتی هر کشور مدافع و مروّج ایدئولوژی خاص آن کشور است، فعالیت‌های فرهنگی دستگاه‌های دولتی نیز در جهت ترویج فرهنگی است که توجیه‌کننده و توسعه‌دهندۀ آن ایدئولوژی است؛ اما در جامعه قدیم که جامعه‌ای فئودالی و کشاورزی بوده و حکومت‌ها موظف به حفظ و توسعه ایدئولوژی دولتی نبوده‌اند، امور فرهنگی به عهدۀ خاندان‌های معتبر و اشرافی بوده و در واقع رشد فرهنگی و بالندگی هنری و ادبی و رونق اقتصادی و موفقیت‌های سیاسی جامعه قدیم وابسته به توانایی‌های مادّی و معنوی و فعالیت فرهنگی و اقتصادی همین خاندان‌ها بوده است، خاندان‌هایی که در رأس هریک شخصیتی بوده که معمولاً پدر یا پیر آن خاندان بوده و از سواد و دانائی و ذوق ادبی و هنری بیشتری نسبت به دیگران برخوردار و نام یا لقب خود را به آن خاندان می‌داده است.

 

خاندان‌های قدیم ایرانی که مسلمان شدند

در هر شهری از شهرهای ایران خاندان‌هایی چند وجود داشته که هر یک در رشته یا رشته‌های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی خاصی فعالیت می‌کرده‌اند. خاندان‌هایی بوده‌اند که نسل بعد از نسل در کارهای دیوانی به‌عنوان وزیر و منشی و مستوفی و حتی ندیم پادشاهان یا خلفا فعالیت می‌کردند. خاندان‌هایی بوده‌اند که به طبابت اشتغال داشته و در تاریخ هم به داشتن حکمت و علم و طبابت شهرت داشته‌اند و برخی از اعضاء آن به دلیل داشتن سوابقی در کارهای دیوانی به وزارت رسیده‌اند. نمونۀ بارز این خاندان‌ها در همدان خاندان رشیدالدین فضل‌الله همدانی است (مقتول 717) که معروف‌ترین شخصیت خاندان خویش و طبابت در خاندان او حرفۀ موروثی بود. خاندان رشیدالدین در اصل یهودی بودند و این نشان می‌دهد که خاندان‌های معتبر در ایران فقط خاندان‌های مسلمان نبوده‌اند. برخی از خاندان‌های معتبر و بزرگ بوده‌اند که اعتبار و اهمیت خود را از پیش از اسلام کسب کرده بودند و با پذیرش دین اسلام سعی کردند اعتبار و اقتدار خود را حفظ کنند و به حیات خود ادامه دهند. مثلاً، معروف‌ترین مترجم ایرانی در زبان عربی و در واقع مهم‌ترین ادیب و شخصیت فرهنگی در نیمۀ اول قرن دوم عبدالله بن مقفّع (مقتول 142) است که متعلق به خاندانی اصیل از اعیان و اشراف ایرانی بود. پدر ابن مقفع داذویه نام داشت و در اواخر قرن اول مسلمان شد و از جانب حجاج بن یوسف مأمور خراج در فارس گردید. وی فرزند خود روزبه را که در فیروزآباد فارس متولد شده بود به بصره آورد. روزبه در بصره بزرگ شد و به ابن مقفع معروف گردید. شخصیت معروف دیگر از خاندانی ایرانی‌الاصل جغرافیادان مشهور ابن خرداذبه است که مانند ابن مقفّع از خاندانی اهل علم و معتبر برخاسته بود. جد ابن خرداذبه نیز در قرن دوم اسلام آورده بود و پدر ابن خرداذبه حاکم طبرستان شده و خودش در قرن سوم، در منطقۀ جبال، عهده‌دار دیوان برید و اِشراف گشته بود. خاندان برمکیان نیز از خاندان‌های ایرانی قدیم بودند که وارد دستگاه خلافت عباسی شدند و متأسفانه خیلی زود به دست عباسیان از بین رفتند. خاندان اسحق موصلی (235-150) نیز خاندانی در اصل ایرانی بودند که از ارجان (شصت فرسخی غرب شیراز) به موصل رفته بودند. اسحق پسر ابراهیم پسر ماهان پسر بهمن موسیقی‌دان بود و در دربار خلیفه آواز می‌خواند و پسرانش هم موسیقی‌دان بودند. ابن ندیم چندین کتاب دربارۀ موسیقی و آوازخوانی و رقص و رقاصان و آوازخوانان زن (قیان) به اسحاق نسبت داده است.

خاندان‌های معتبر و اصیل ایرانی از شهرهای مختلف بودند و وقتی مسلمان می‌شدند دامنۀ فعالیت آن‌ها گسترده‌تر می‌شد و نفوذ آن‌ها از شهری که بدان تعلّق داشتند فراتر می‌رفت. این مطلب را در مورد یکی از خاندان‌های مذهبی اصفهان به نام خاندان ابن منده می‌توان ملاحظه کرد. خاندان ابن منده به خصوص در نیمۀ دوم قرن چهارم در زمان ابوعبدالله محمد بن اسحاق (ف. 395) به اوج قدرت و نفوذ اجتماعی خود رسیدند. اولین حلقۀ شناخته‌شده در سلسلۀ انساب این خاندان در دورۀ اسلامی یکی از صاحب‌منصبان سپاه ساسانیان به نام استندار فیروزان پسر چهاربُخت است که در هنگام افتادن اصفهان به دست عرب‌ها اسلام آورد. از زمان ابراهیم بن ولید که از نوادگان فیروزان بود این خاندان به‌عنوان ابن منده و گاهی خاندان عبدی شناخته شدند. ابراهیم اهل جمع‌آوری حدیث بود و این علاقه را به فرزند خود یحیی نیز منتقل کرد. پسر یحیی ابوعبدالله محمد بن یحیی نام داشت (ف. 301) که یکی از طرفداران احمد بن حنبل بود و در اصفهان از او روایت می‌کرد. ابن خلکان گفته است که وی کتابی نوشته است در تاریخ اصفهان که متأسفانه اثری از آن پیدا نشده است. احتمالاً این کتاب اولین تاریخ اصفهان بوده است. قدیم‌ترین کتابی که تاکنون در تاریخ اصفهان به دست ما رسیده است از ابوالشیخ است، یکی از کسانی که از ابوعبدالله محمد بن یحیی روایت می‌کرده است. بدون شک وی کتاب تاریخ اصفهان خود را تحت تأثیر ابوعبدالله ابن منده نوشته است. این حکم در حق ابونعیم اصفهانی و کتاب ذکر اخبار الاصبهان که مانند تاریخ اصفهان ابوالشیخ در دو جلد به چاپ رسیده صادق است.

اما معروف‌ترین و تأثیرگذارترین عضو خاندان ابن منده، همان‌طور که اشاره کردیم، نوۀ ابوعبدالله محمد بن یحیی بوده است، به نام ابوعبدالله محمد بن اسحاق بن محمد. وی از پدرش اسحاق که پسر ابوعبدالله محمد صاحب تاریخ اصفهان بود حدیث استماع کرد. همچنین از عموی پدرش که عبدالرحمن نام داشت. بزرگ شدن در خاندانی که اشتغال اصلی آن‌ها حدیث بود موجب شد که ابوعبدالله در 17 سالگی از ابوحاتم (ف. 327) اجازه روایت بگیرد. پس از آن مانند بسیاری از محدثان آن روزگار برای شنیدن احادیث بیشتر از محدثان شهرهای دیگر به سیر و سفر روی آورد. مسافرت‌های او سال‌ها طول کشید و در طی آن به شهرهای خراسان، از قبیل نیشاپور و بخارا و سرخس و مرو و بلخ رفت و سپس عازم عراق و شام شد. بعد از 45 سال وقتی به اصفهان مراجعت کرد یکی از معروف‌ترین و پرنفوذترین محدثان عصر بود و با حضور خود در اصفهان، این شهر را به‌صورت پایگاه اصلی اهل حدیث و پیروان احمد بن حنبل درآورد. حتی می‌توان گفت که تأسیس مذهب حنبلی به‌عنوان یکی از چهار مذهب فقهی تا حدود زیادی توسط او در اصفهان صورت گرفت. ابوالشیخ و حمزه اصفهانی از دوستان وی بودند. صوفی معروف اصفهانی ابومنصور معمر که صوفی‌ای حنبلی خوانده شده است از شاگردان نزدیک او بود که پس از مرگ استاد با همسر نسبتاً جوان او ازدواج کرد. ابونعیم اصفهانی نیز که بعداً مورد غضب ابن منده واقع شد احتمالاً در ابتدا شاگرد او بوده است. ابوعبدالله ابن منده وقتی در سال 395 فوت کرد معروف‌ترین و پرنفوذترین شخصیت مذهبی در اصفهان بود. او چندین کتاب تألیف کرد که برخی از آن‌ها نیز به چاپ رسیده است. یکی از آن‌ها «مسند احادیث ابراهیم بن ادهم الزاهد» است. از جمله کتاب‌های او که تاکنون پیدا نشده تاریخ اصفهان است که مورداستفاده یاقوت حموی واقع شده است. ابوالشیخ اصفهانی و حمزۀ اصفهانی و ابونعیم نیز یقیناً از آن استفاده کرده بودند. به نظر می‌رسد که تاریخ اصفهان‌نویسی از مشغولیات فرهنگی خاندان ابن منده بوده است. یکی دیگر از اعضاء این خاندان به نام ابوزکریا یحیی ابن منده (511-434) که مانند اجدادش محدث و فقیه بود تاریخ اصفهانی نوشته است که مورداستفاده مورخان بعدی مانند سمعانی و یاقوت و ابن خلکان و ذهبی و ابن حجر واقع ‌شده و گویا بخش‌هایی از آن هم‌اکنون به‌صورت خطی در کتابخانه ظاهریه موجود است.

خاندان ابن منده خاندانی بود مذهبی و فرهنگی که اعضای آن کاری با دستگاه خلافت و حکومت نداشتند. این قبیل خاندان‌های مذهبی و فرهنگی را در شهرهای دیگر نیز می‌توان ملاحظه کرد. مثلاً در میبد دو خاندان مذهبی معروف بودند که هر دو به میبدی معروف بودند، یکی خاندان رشیدالدین میبدی (مهریزاد) و دیگر خاندان قاضی میرحسین میبدی. اما خاندان‌هایی بودند که هم قبل از اسلام در کارهای دیوانی و لشکری بودند و هم بعد از مسلمان شدن. ورود این خاندان‌های ایرانی به دستگاه حاکمه در دورۀ عباسیان آغاز شد. برخی از آن‌ها مستقیماً با دستگاه خلافت مرتبط شدند، مانند خاندان برمکیان و خاندان نوبختیان و خاندان میکالیان. برمکیان و نوبختیان از خاندان‌های معروف ایرانی بودند که در قرن دوم در دربار خلفای عباسی به فعالیت پرداختند. میکالیان نیز که نسب به بهرام گور می‌بردند از قرن سوم به دربار طاهریان و صفاریان و سپس غزنویان راه یافتند. متأسفانه دوران فعالیت برمکیان کوتاه بود، ولی فعالیت نوبختیان و میکالیان نسبتاً طولانی بود و خوشبختانه تحقیقاتی هم دربارۀ این خاندان‌ها صورت گرفته است.

نام خاندان نوبختیان از عضو برجستۀ آن نوبخت گرفته شده است که در عهد خلافت منصور، دومین خلیفۀ عباسی (خلافت 158-136)، به اسلام گروید و با فعالیت‌های علمی و فرهنگی خود خاندانی را تأسیس کرد که از معروف‌ترین مروجان فرهنگ و مدافعان عقاید و اندیشه‌های شیعی شدند. این خاندان در واقع از نخستین کسانی بودند که فرهنگ و معارف ایرانی را به تمدنی که به‌عنوان تمدن اسلامی در حال شکل گرفتن بود منتقل کردند. عباس اقبال آشتیانی که تحقیقاتی دربارۀ این خاندان فرهنگی کرده کتابی نسبتاً مفصل نوشته و اعضاء این خاندان را از حیث فعالیت‌های فرهنگی آن به شش گروه تقسیم کرده است: 1) مترجمان کتاب‌های پارسی به عربی و منجمین، 2) متکلمان شیعی امامی، 3) اصحاب و خاصان امامان شیعی دوازده امامی، 4) ادیبان و ناقلان و راویان اشعار، 5) نویسندگان و منشیان، 6) علمای اخبار امامی.

خاندان میکالیان نیز که از دودمان‌های کهن ایرانی بودند، از ورارود یا ماوراءالنهر به نیشاپور آمدند و مدت‌ها ریاست این شهر را به عهده داشتند. این خاندان نام خود را از میکال بن عبدالواحد گرفته بودند. میکال دو فرزند داشت یکی محمد و دیگری شاه. محمد بن میکال و شاه بن میکال هر دو از فرماندهان سپاه طاهریان بودند. نتیجۀ محمد بن میکال هم یکی از مطّوعۀ نیشاپور بود به نام ابوالقاسم علی بن اسماعیل بن عبدالله (ف. 376)، و مطّوعی بودن او نشان می‌دهد که وی یکی از مشایخ طریقت مطّوعیان یا متطوعۀ بوده است. مطّوعیان صوفی نبودند ولی طریقۀ ایشان طریقه‌ای بود مانند تصوف که اهل ریاضت و سیر و سلوک و عبادت بودند و علت این‌که مطّوعی نامیده می‌شدند این بود که داوطلب جنگ با کفار می‌شدند و از راه تطوّع به جبهه‌ها می‌رفتند. ابوالقاسم مطّوعی نیز که از خاندان میکالیان بود مانند اجداد خود اهل رزم بود و برای جهاد به ثغور شام می‌رفت و با مسیحیان بیزانس می‌جنگید. او در واقع همان روشی را در طریقت پیش گرفت که عبدالله مبارک مروزی و ابراهیم ادهم در قرن دوم در پیش گرفتند. آن‌ها شب به عبادت می‌پرداختند و روز با کفار می‌جنگیدند. کوشش آن‌ها در روز در جهت فراگرفتن حدیث و علم دین بود.

ابوالقاسم مطّوعی نیز مدت‌ها، هم در بغداد و هم در بصره، به آموختن حدیث و کتابت آن پرداخت و برای جهاد فی‌سبیل‌الله نیز به شهر طرسوس رفت، شهری که در سال 354 به دست مسیحیان افتاد و از آن زمان به بعد فعالیت مطّوعیان در ثغور شام متوقف شد. رفتن ابوالقاسم مطّوعی به طرسوس می‌بایست قبل از سال 354 بوده باشد. او در بیست و چند سالی که بعد از سقوط طرسوس زنده بود به خراسان بازگشت و نزدیک ابیورد رباطی بنا کرد. رباط محلی بود مانند خانقاه که جهادگران و متطوّعه در جبهه‌های جنگ می‌ساختند و در آن‌ها اقامت می‌کردند. رباط ابوالقاسم مطّوعی در واقع خانقاه او بود و او در همین رباط تا آخر عمر زندگی کرد و در همان‌جا هم به خاک سپرده شد.

یکی دیگر از اعضاء خاندان میکالیان ابوالعباس اسماعیل عبدالله بود که برادر بزرگ ابوالقاسم مطوعی بود و در سال 270 در نیشاپور متولد شده بود. وی نیز مدت‌ها مانند برادرش به آموختن حدیث پرداخت و نزد مشایخی چون ابن دُرید در فارس تلمذ کرد. ابن درید کتاب الجمهره را به وی تقدیم کرد. ابوالعباس سرانجام به نیشاپور بازگشت و به تدریس پرداخت. وی اولین کسی بود که در خاندان میکالیان به ریاست شهر نیشاپور رسید.

مشهورترین شخص در خاندان میکالیان حسن بن محمد بن عباس معروف به حسنک میکال است که مدت‌ها وزیر سلطان محمود غزنوی و از ندیمان او بود. وی از طرف محمود به ریاست شهر نیشاپور رسید و در مدّت ریاست خود به آبادانی شهر پرداخت. حسنک پس از مرگ سلطان محمود همچنان وزیر پسر او محمد بود؛ اما چون پسر دیگر محمود یعنی مسعود به سلطنت رسید، حسنک از کار برکنار شد و در سال 422 به دستور مسعود به دار آویخته شد. داستان بر دار کردن حسنک وزیر که در تاریخ مسعودی به قلم ابوالفضل بیهقی نوشته شده یکی از غم‌انگیزترین حوادث تاریخی در عصر غزنویان است.

 

خاندان‌های صوفی

فعال‌ترین خاندان‌ها از لحاظ فرهنگی خاندان‌های دینی و مذهبی بودند. تنوع دینی و مذهبی جامعه ایران را در ادوار مختلف می‌توان در خاندان‌های معروف و مهم ملاحظه کرد. مثلاً دو خاندان ابن منده و نوبختی که معرفی کردیم هر دو از خاندان‌های مذهبی بودند که یکی به‌عنوان خاندانی اهل حدیث و حنبلی شناخته شده است و دیگری به‌عنوان خاندانی شیعی. از قرن پنجم به بعد در شهرهایی که تصوف از لحاظ مذهبی غلبه داشت خاندان‌های صوفی اعتبار و اهمیت یافتند. مثلاً در قرن چهارم و پنجم که صوفیان در شهر بسطام قدرت و نفوذ داشتند خاندان بایزید بسطامی جزو خاندان‌های معتبر و معروف بسطام بود. معمولاً هر یک از خاندان‌های صوفی نام و شهرت خود را مدیون شیخ یا پیری بودند که سرسلسلۀ مشایخ خاندان به شمار می‌آمد. محمد بن یوسف بنا اولین صوفی اصفهانی بود که خاندان او تا قرن‌ها در اصفهان فعال بودند و نویسندۀ معروف ابونعیم اصفهانی (ف. 428) صاحب دو کتاب ذکر اخبار الاصبهان و حلیة الاولیاء و محمدباقر مجلسی متعلق به همین خاندان بودند.

خاندان‌های صوفی که از قرن پنجم به بعد در شهرهای مختلف ایران شکل گرفتند عبارت‌اند از خاندان ابوسعید ابوالخیر و خاندان قشیری‌ها در نیشاپور، خاندان سیف‌الدین باخرزی، خاندان جامی که خاندان شیخ احمد جام معروف به ژنده‌پیل بودند، خاندان حمویه در خراسان، خاندان روزبهان بقلی در شیراز، خاندان جلال‌الدین رومی (مولوی) در قونیه، خاندان شاه نعمت‌الله ولی در ماهان و کرمان، خاندان صفی‌الدین اردبیلی در اردبیل. برخی از این خاندان‌ها چند شاخه می‌شدند. خاندان نعمت‌اللهی پس از درگذشت شاه نعمت‌الله دو یا سه شعبه شدند که برخی به دکن رفتند و برخی به یزد و برخی هم به کرمان.

 

خاندان‌های مهاجر

یکی از مسائلی که در مورد خاندان‌ها مطرح می‌شود جابه‌جا شدن برخی از آن‌هاست. خاندان‌هایی بوده‌اند که به دلایلی از شهر خود به شهر دیگر منتقل شده و اعتبار و شهرت و اهمیت خویش را به شهر جدید برده‌اند. از جمله معتبرترین خاندان‌های قدیم ایرانی که از شهر و دیار خود کوچ کردند خاندان دیلمیان بودند که از شمال ایران، دیلم، به جنوب آمدند و بخشی از خاندان در همدان و نهاوند و تویسرکان و رودراور و بخشی دیگر در فارس ساکن شدند. این خاندان چه در همدان و شهرهای دیگر منطقۀ جبال و چه در شیراز و شهرهای دیگر فارس بسیار فرهنگی بودند و علما و محدثان و صوفیان و نویسندگان معروفی از میان اعضاء آن برخاستند. معروف‌ترین عضو این خاندان در همدان ابوشجاع شیرویۀ شهردار است (509-445) که نویسندۀ بهترین و معتبرترین تاریخ شهر همدان است، کتابی که متأسفانه تاکنون نسخه‌ای از آن پیدا نشده است. عضو معروف دیگر این خاندان در همدان شمس‌الدین محمد بن عبدالملک بود (ف. بعد از 593) که آثاری صوفیانه، از جمله تفسیری به قرآن با عنوان «تصدیق المعارف» تألیف کرده است. پدر شمس‌الدین یعنی عبدالملک بن احمد (ف. 535) نیز از محدثان بزرگ همدان بود. معروف‌ترین عضو شیرازی این خاندان هم روزبهان بقلی شیرازی است و قبل از او ابوالحسن علی دیلمی، صاحب کتاب عطف الالف المألوف علی اللام المعطوف و کتاب سیرت ابن خفیف.

در اصفهان دو خاندان خجندی‌ها و صاعدی‌ها از خاندان‌های بسیار معروف بودند که مدت‌ها با یکدیگر رقابت و منازعه داشتند. صاعدیان خاندان بزرگی بودند که اعضاء آن به شهرهای مختلف از جمله هرات، ری و اصفهان مهاجرت کردند. شهرت این خاندان در اصفهان مدیون رکن‌الدین صاعد بن مسعود (ف. 600) بوده است که ممدوح دو شاعر اصفهانی جمال‌الدین و پسرش کمال‌الدین اسماعیل بوده و مدتی منصب قضاوت و ریاست اصفهان را به عهده داشته است. در شیراز خاندان طبیبان خوافی بودند که در قرن هفتم از خواف به شیراز مهاجرت کرده بودند. عضو بزرگ این خاندان صائن‌الدین الیاس بود و عضو مهم دیگر پسر صائن‌الدین یعنی نجم‌الدین محمود بود که صاحب چندین اثر علمی در طب بود و مدتی هم ریاست بیمارستان دارالسلم شیراز را به عهده داشت؛ اما معروف‌ترین عضو این خاندان جلال‌الدین طبیب شیرازی بود که معاصر حافظ بود و علاوه بر دیوان اشعار، مثنوی بلندی هم به نام گل و نوروز سروده است. وی طبیب دربار شاه شجاع مظفری بود.

در عصر قاجار خاندان‌های فرهنگی متعددی از شهرهای مختلف به تهران منتقل شدند که یکی از معروف‌ترین آن‌ها خاندان ذکاءالملک فروغی است و یکی دیگر خاندان حاج امین‌الضرب (مهدوی‌ها) است که نگارنده شخصاً برخی از اعضاء آن را می‌شناخته است. خاندان همایی نیز که نام خود را از رضاقلی‌خان همای شیرازی، شاعر قرن سیزدهم، گرفته است در اصل شیرازی بودند که با مهاجرت همای شیرازی به اصفهان در زمان سید محمدباقر شفتی اصفهانی شدند و با آمدن جلال همایی فرزند طرب به تهران تهرانی. خاندان ملک‌الشعراء بهار نیز که این همایش به خاطر آن برگزار می‌شود یکی از خاندان‌های فرهنگی است که در اصل از کاشان بوده و در دورۀ قاجاریه به مشهد و سپس از آنجا به تهران منتقل شده‌اند.

 

خاندان‌های بیهق

اهمیت خاندان‌های معتبر و اشرافی برای شهرها به حدّی بوده که در واقع تاریخ هر شهر تاریخ خاندان‌های آن شهر و سرگذشت شخصیت‌های بزرگ آن بوده است. این معنی را به‌خصوص در کتاب تاریخ بیهق تألیف ابوالحسن علی بن زید بیهقی معروف به ابن فُندق (ف. 565) می‌توان مشاهده کرد. ابن فندق بخش عمدۀ کتاب خود را به معرفی خاندان‌های معتبر و معروف بیهق (سبزوار) اختصاص داده و بخش دیگر را به شخصیت‌های مهم در خاندان‌ها. لذا در ابتدای کتاب خود می‌نویسد که برای جامع‌تر و کامل‌تر نمودن کتاب خود «بعضی از انساب اهل بیهق و خاندان‌های قدیم [را] بیان کردم.» با نگاهی به محتوای کتاب تاریخ بیهق می‌توان به نقش خاندان‌ها در تاریخ اجتماعی و سیاسی منطقه بیهق پی برد؛ و آنچه دربارۀ بیهق و خاندان‌های آن گفته شود به‌طورکلی در حق خاندان‌های مناطق و شهرهای دیگر، به‌خصوص شهرهای خراسان، از قبیل مرو و طوس و نیشاپور و هرات، نیز صادق است. در واقع قلمرو فعالیت‌های خاندان‌ها به منطقه‌ای که در آن بوده‌اند محدود نمی‌شود، بلکه نفوذ آن‌ها به مناطق و شهرهای دیگر نیز کشیده می‌شده است. به همین جهت است که وقتی ابن فندق دربارۀ خاندان‌های بیهق می‌نویسد، از رفت و آمد برخی از اشخاص به نیشاپور نیز یاد می‌کند.

جامعه بیهق جامعه‌ای بود که ارزش‌های دینی بر آن حاکم بود و ابن فندق نیز با نگاهی دینی و مذهبی به خاندان‌های موردنظر خود نگاه می‌کند. او می‌بایست کتاب خود را با ذکر خاندان پیغمبر (ص) آغاز کند، اما از آنجا که وی این خاندان را در کتاب دیگر خود به نام لباب الانساب و القاب الاعقاب به‌تفصیل معرفی کرده است، در این کتاب ابتدا به معرفی خاندان سادات پرداخته، سپس خاندان‌های شاهان ایرانی یعنی طاهریان و صفاریان و سامانیان و غزنویان یا محمودیان و سلجوقیان را به‌اجمال ذکر کرده، سپس از خاندان خواجه نظام‌الملک طوسی و مهلّبیان یاد کرده است. این خاندان‌ها در واقع خاندان‌های عمومی بودند و به بیهق اختصاص نداشتند.

اولین خاندان خود بیهق خاندان فولادوند بودند که شریف‌ترین خاندان در میان دیالمه و دروداوند به شمار می‌آمدند. خاندان فولادوند نام و اعتبار خود را از شخصی به نام فولادوند گرفته بودند و پس از او از دو پسرش کیاکی و فیروزان. نوادگان فولادوند نیز ریاست این خاندان بزرگ را به عهده داشتند. یکی از سران این خاندان رئیس حمزه نام داشت که فرزند محمد بود و از بیهق به تبریز و مراغه فرستاده شد و در همان‌جا ماند. بدین ترتیب، تاریخ خاندانی شهرهای تبریز و مراغه در یک دورۀ خاص (قرن پنجم) با تاریخ خاندانی بیهق پیوند می‌یابد.

ابن فندق خود شخصیتی است فرهنگی که نسبتش هم از طرف پدر و هم از طرف مادر به خاندان‌های معتبر و فرهنگی بیهق می‌رسد. خاندان پدری او حاکمیان و فندقیان بودند و ابن فندق در ضمن معرفی آن‌ها از پدر خویش یاد می‌کند و داستان کور شدن او را در پایان عمر شرح می‌دهد. اجداد ابن فندق از طرف مادر نیز به خاندان بیهقیون تعلّق داشتند. پدر ابن فندق ملقب به شمس الاسلام نیز از جانب مادر متعلّق به خاندان بدیلیان بود که خاندانی فرهنگی بود و افراد آن به قول ابن فندق «از فضلا و صلحا و علما بوده‌اند.»

خاندان‌های شهرها مانند سلسله‌های شاهی زمانی پرقدرت و بانفوذ بوده‌اند و زمانی ناتوان و درمانده. ناتوانی و درماندگی یک خاندان سرانجام به انقراض آن منتهی می‌شده است. ابن فندق پس از ذکر خاندان‌های پدری و مادری خود، به معرفی خاندان مختاریان می‌پردازد که زمانی از مشایخ و رؤسا و اکابر بیهق به شمار می‌آمدند ولی به‌تدریج از اعتبار افتادند و در روزگار ابن فندق حتی به فقر و نیازمندی مبتلا شدند. علّت نگون‌بختی این خاندان را ابن فندق در بی‌هنری می‌داند و می‌نویسد: «بی‌هنر مال دنیا نگاه نتوان داشت و نسب مطلق کفایت نباشد و چنان بود [که] بعضی [از افراد این خاندان] اندر جوانی به دار آخرت انتقال کردند و بعضی به نیاز و درویشی مبتلا گشتند و امروز از ایشان اندکی مانده‌اند.»

یکی از خاندان‌های قدیمی و معتبر بیهق که ابن فندق پس از خاندان مختاریان و داریان معرفی می‌کند خاندان میکالیان است. میکالیان از خاندان‌های معروف دیوانی در خراسان بودند و علاوه بر بیهق در شهرهای دیگر، به‌ویژه در نیشاپور حضور داشتند و ما قبلاً آن‌ها را معرفی کردیم.

یکی دیگر از خاندان‌هایی که ابن فندق به‌تفصیل معرفی کرده است خاندان قدیمی عنبریان است که نیای ایشان ابوزکریا عنبری بود ولی معروف‌ترین عضو این خاندان ابوالعباس اسماعیل عنبری نام داشت. ابوالعباس به‌واسطۀ سه پسر خود نقش مهمی در تاریخ فرهنگ خراسان ایفا کرده است. سه پسر او عبارت بودند از خواجه امیرک و خواجه ابونصر و خواجه ابوالقاسم. هر سه برادر فعالیت‌های فرهنگی داشتند و در عهد غزنویان به مقامات بالا رسیدند و به همین جهت ابن فندق آنان را «خاندان علم و زهد» می‌خواند و با وجود این‌که در تاریخ مسعودی، معروف به تاریخ بیهقی، به‌تفصیل دربارۀ خواجه امیرک و برادرانش سخن گفته شده است، در اینجا نیز ابن فندق به معرفی آنان می‌پردازد. خواجه امیرک دبیر بود و چند مدرسه ساخت و پانزده سال قلعۀ ترمذ را که متعلّق به سلجوقیان بود نگاهداری کرد و سرانجام در سال 448 درگذشت. خواجه ابونصر، پسر دیگر ابوالعباس عنبری، عمید ری بود و وزیر سلطان مسعود غزنوی. او نیز در بیهق ضیاع و اسباب بسیار ساخت. پسر سوم ابوالعباس، به نام خواجه ابوالقاسم، نیز زمانی نایب خواجه ابونصر مشکان دبیر سلطان مسعود بود و «نامه‌های ملوک اطراف این خواجه ابوالقاسم دبیر نوشتی.» (ص 121)

 

تحقیقات جدید و کتاب خاندان‌های نیشاپور

دربارۀ خاندان‌ها هم در قدیم تحقیق شده است و هم در دورۀ معاصر. تاریخ بیهق یکی از این تحقیقات قدیمی بود. در بسیاری از منابع تاریخی قدیم می‌توان به اطلاعاتی دربارۀ خاندان‌های قدیم دست یافت. مثلاً یکی از منابع مهم قدیمی کتاب الفهرست به قلم ابن ندیم است که در آن علاوه بر خاندان‌های عرب برخی از خاندان‌های فرهنگی ایرانی، مانند خاندان اسحاق موصلی که قبلاً از آن یاد کردیم، معرفی شده‌اند. در میان پژوهش‌های جدید می‌توان به مدخل‌هایی که در دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی و دائرة‌المعارف شیعه و دانشنامۀ جهان اسلام ذیل «خاندان» یا «آل-» نوشته‌اند مراجعه کرد. برخی از خاندان‌های سیاسی دورۀ قاجار و پهلوی نیز موضوع تحقیق مستقل واقع شده‌اند که یکی از آن‌ها خاندان فیروز معروف به فرمانفرمایان است. اما بهترین و جامع‌ترین تحقیق دربارۀ خاندان‌های قدیمی یکی از شهرهای ایران، کتاب «سروران نیشاپور» به قلم ریچارد بولت است. وی در این کتاب نه‌تنها به معرفی خاندان‌های مهم و اشرافی نیشاپور در قرن‌های اولیۀ تاریخ اسلام (قرن‌های سوم و چهارم و پنجم) پرداخته است، مانند خاندان‌های شحّامی و فارِسی و قشیری و فورکی و صفّار و بحیری و صاعدی و ناصحی و اسماعیلی و حسکانی و حسنی، بلکه در ضمن مسائل اجتماعی و سیاسی و دینی و فرهنگی و تربیتی نیشاپور و ارتباط آن‌ها با خاندان‌های اشرافی این شهر را نیز بررسی کرده است. در انتهای کتاب هم دو پیوست آمده است که یکی دربارۀ مدرسه‌های نیشاپور است و دیگری دربارۀ قاضی‌های این شهر.

بررسی خاندان‌های نیشاپور در بخش دوم کتاب «سروران نیشاپور» انجام گرفته است. در بخش اول نویسنده ترکیب هر خاندان را به‌طورکلی بررسی می‌کند و در فصل‌های متعدّد وضعیت جغرافیائی و دینی و فرهنگی و سیاسی نیشاپور را شرح می‌دهد. در فصلی که دربارۀ وضعیت دینی نیشاپور است نویسنده موقعیت دو مذهب حنفی و شافعی و دعواهای حنفیان و شافعیان را که در واقع جنبۀ کلامی داشته است شرح می‌دهد. از لحاظ کلامی خاندان‌های نیشاپور وابسته به مذهب اهل حدیث و سنت بودند. البته، در قرن سوم معتزله در این شهر قدرت داشتند ولی بعداً قدرت اشاعره بیشتر شد. قدرت این مذاهب بستگی به خاندان‌ها داشت. اگر خاندانی مثلاً حنفی مذهب بود اعضاء خاندان همه حنفی می‌شدند و پسرهای خاندان با دختران حنفی ازدواج می‌کردند و با شافعی‌ها می‌جنگیدند. صوفیان نیشاپور هم به‌خصوص در قرن پنجم شافعی بودند. بولت به غیر از کرامیان از سه گروه دینی در نیشاپور که خواص به شمار می‌آمدند، یاد کرده است: زاهدان و عابدان و صوفیان. در اوایل قرن سوم (نهم میلادی) فقط زهاد بودند. ولی در طول قرن سوم عدۀ عبّاد زیاد شد و در قرن چهارم بر تعداد صوفیان افزوده شد و در اواخر قرن پنجم صوفیان در نیشاپور قدرت و نفوذی فوق‌العاده پیدا کردند.

رشد صوفیان شافعی از اواسط قرن چهارم آغاز شد. از جمله معروف‌ترین خاندان‌های صوفی و شافعی خاندان قشیری بودند. یکی از جلوه‌های فرهنگی صوفیان شافعی در نیشاپور استفاده از زبان پارسی بود. پارسی نویسی در نیشاپور، به قول بولت، توسط صوفیان شافعی رواج پیدا کرد.

در فصل چهارم از بخش اول کتاب، مسئلۀ آموزش و پرورش در نیشاپور شرح داده شده است. در این فصل نهادی آموزشی به نام «مدرسه» و شکل‌گیری آن شرح داده شده است. مسائلی که در باب مدرسه گفته شده است اگرچه قدری از موضوع کتاب خارج است، ولی به‌هرحال خاندان‌های معتبر و سرور تحصیلات خود را در همین مدرسه‌ها انجام می‌دادند. مدرسه در عالم اسلام اساساً در قرن سوم پدید آمد. نخستین مدرسه‌ها در بغداد بود ولی خیلی زود در شهرهای دیگر نیز، از جمله نیشاپور، مدرسه‌هایی تأسیس شد و اوج فعالیت‌های مدرسه نیز با نام خواجه نظام‌الملک طوسی پیوند یافت. مدرسه‌ها ابتدا محل تدریس فقه بود و نظامیه‌ها هم برای تدریس فقه شافعی تأسیس شد.

تأسیس مدرسه‌ها در نیشاپور به دو قرن قبل از تأسیس نظامیه‌ها برمی‌گردد. بولت در پیوستی که برای کتاب نوشته است تعداد 39 مدرسه را معرفی کرده است که اولین آن‌ها مدرسۀ میاندهی یا میاندهیه است و آخرین آن‌ها مدرسۀ نظامیه. مدرس مدرسۀ میاندهیه ابواسحاق ابراهیم بن محمود بن حمزه معروف به قطّان بود. تاریخ تأسیس این مدرسه که در آن فقه مالکی تدریس می‌شد به قرن سوم یعنی پیش از تأسیس الازهر و مدرسه‌های کرامیان می‌رسد.

در پنجمین فصل از بخش اول رابطۀ خاندان‌های معتبر با حکومت بیان شده است و این خود پیچیده‌ترین مسئله در مورد خاندان‌ها و نقش اجتماعی آنان است. بولت خاندان‌ها را سیاستمدارانی توصیف می‌کند که فاقد محلی معین برای اعمال سیاست‌های خود بودند، مانند ملوکی بدون مملکت. در دورۀ سلجوقیان منصب قضاوت متعلق به خاندان صاعدی بود. شیخ‌الاسلام شهر را هم خاندان‌ها تعیین می‌کردند. ریاست شهر هم به عهدۀ خاندان‌ها بود. البته معلوم نیست که ماهیت رئیس و کارهایی که به عهدۀ رئیس می‌گذاشتند چه بود، ولی می‌دانیم که سلطان یا امیر از طریق رئیسی که تعیین می‌کرد در شهر اعمال نفوذ می‌کرد. در قرن چهارم ریاست شهر در دست خاندان میکالی بود که قدرتمندترین و بانفوذترین خاندان نیشاپور بود که سابقۀ آن به عهد ساسانیان می‌رسید. میکالیان در واقع خاندانی بودند اشرافی که مستقیماً با دربار ارتباط داشتند.

در قرن پنجم خاندان‌های دیگری بودند که گاهی منصب ریاست را عهده‌دار می‌شدند. مثلاً ابونصر منصور بن رامش دو بار در قرن پنجم رئیس شهر شد. وی دو پسر داشت که هر دو صوفی بودند و یکی از ایشان در مدرسۀ نظامیه حدیث تدریس می‌کرد. نیشاپور در زمان سلطنت محمود غزنوی و وزارت عمیدالملک کندری مورد توجه خاص دربار بود، به‌خصوص در زمانی که نزاع میان حنفی‌ها و اشعری‌ها بالا گرفت. عمیدالملک از حنفی‌ها حمایت کرد و با اشعری‌ها مخالف بود. خواجه نظام‌الملک طوسی هم از همه جا بیشتر به نیشاپور توجه داشت و سعی می‌کرد آن را تحت کنترل خود درآورد. آلپ ارسلان در سال 450 حاکم نیشاپور شد و در سال 455 جانشین عموی خود طغرل گردید. در طول پنج سالی که خواجه وزیر آلپ ارسلان در نیشاپور بود سیاست جدیدی اتخاذ کرد که با سیاست عمیدالملک کندری فرق داشت. خواجه نظام‌الملک توانست خاندان‌های معتبر نیشاپور را تحت کنترل دربار درآورد و بخشی از برنامه‌های خود را نیز از طریق مدرسه‌هایی که به نام نظامیه دایر کرد عملی سازد.

آخرین فصل از بخش نخست که دربارۀ فروپاشی خاندان‌های نیشاپور است، فصل کوتاهی است که نویسنده در آن به شرح وقایع نیشاپور در اواسط قرن ششم می‌پردازد. در سال 548 وقتی سلطان سنجر از غزها شکست خورد و سپاهیان او پراکنده شدند راه را برای حمله غزها به شهرهای خراسان باز کردند. غزها ابتدا به پایتخت سنجر یعنی مرو حمله‌ور شدند و آن را غارت کردند و سپس طوس و نیشاپور را گرفتند. در خیابان‌های شهر از کشته‌ها پشته ساختند. مردها را کشتند و زن‌ها و بچه‌ها را به اسارت و بردگی گرفتند. بعد از غارت و کشت و کشتار، موقتاً شهر را ترک گفتند و به جوین و اسفراین حمله‌ور شدند و سپس به نیشاپور بازگشتند و دوباره آن را غارت کردند و پس از رفتن غزها تازه نوبت به عیاران رسید تا به تاراج و ویران کردن شهر بپردازند. بر اثر این حملات پی‌درپی خاندان‌های اشرافی و معتبر نیشاپور همان‌قدر صدمه دیدند که مردم عادی.

از جمله صدمه‌هایی که به شهر وارد شد کشته شدن دانشمندان بود. محمد بن یحیی را که مدرس نظامیه بود با خاک و گلی که در حلقش فرو بردند خفه کردند. یکی از نوه‌های ابوالقاسم قشیری هم به نام احمد بن حسین، گم شد و هیچ‌وقت او را پیدا نکردند. یکی از مریدان قشیری به نام عبدالرحمان بن عبدالصمد الاکّاف را به گروگان گرفتند و وقتی آزاد شد بر اثر بیماری فوت کرد. این‌ها دانشمندان شافعی بودند. حنفی‌ها هم البته کشته شدند. یکی از ایشان قاضی صاعد بن عبدالملک الصاعدی بود.

بخش دوم کتاب، همان‌طور که گفته شد، شرح‌حال و تاریخ هر یک از خاندان‌های معتبر نیشاپور است و متأسفانه نویسندگانی که دربارۀ این خاندان‌ها تحقیق کرده یا در دائرة‌المعارف‌ها دربارۀ آن‌ها مقاله نوشته‌اند از تحقیقات ریچارد بولت در «سروران نیشاپور» که بهترین پژوهش در تاریخ اجتماعی یکی از شهرهای مهم ایران است استفاده نکرده‌اند. کتاب «سروران نیشاپور» می‌تواند الگویی باشد برای تحقیقاتی که محققان می‌خواهند دربارۀ خاندان‌های سایر شهرهای ایران‌زمین انجام دهند.

 

توضیح: پانوشت‌های متعدد متن برای پرهیز از طولانی شدن حذف شده است.

yektanetتریبونخرید ارز دیجیتال از والکس

پربحث‌های هفته

  1. جنگ ترکیبی خودمان، علیه خودمان!

  2. کارگری انگشتر ۵۰ میلیاردی را به صاحبش بازگرداند

  3. فرآیند بازگشت مالکیت زمین به حوزه علمیه امام خمینی در حال انجام است

  4. جلاد، به پایان سلام کن!

  5. بهادری جهرمی: مبالغ جرایم رانندگی متناسب با تورم افزایش یافت

  6. تورم چه زمانی تک رقمی می‌شود؟

  7. نرخ تعرفه‌های خدمات بهداشتی درمانی ۱۴۰۳ اعلام شد/ نرخ رسمی ویزیت ۵۰% گران می‌شود!

  8. کلید تحقق شعار سال ۱۴۰۳

  9. بازداشت سومین عامل حمله تروریستی در مسکو

  10. فرامرز اصلانی درگذشت

  11. علی‌ ضیاء و افتادن در باتلاقِ ابتذال!

  12. آقایان رئیسی و اژه‌ای! آیا در پیشگاه خدای متعال و امام‌زمان (عج) پاسخی دارید؟

  13. انتقام از پوتین؟

  14. ائتلاف ایران، روسیه و چین تبدیل به کابوسی برای آمریکا می‌شود

  15. علم‌الهدی: امروز در کشور از آثار تحریم اقتصادی آمریکا مشکلی حس نمی‌کنیم

  16. سلبریتی‌ها چگونه با اعصاب مردم بازی می‌کنند؟

  17. رئیس سازمان برنامه و بودجه: تورم را وارد کانال ۲۰ درصد می کنیم/ تلاش برای رسیدن به رشد اقتصادی ۸ درصدی

  18. بازگشت احتمالی ترامپ چه تاثیری بر اقتصاد ایران دارد؟

  19. افزایش ١٧٠ درصدی حداقل حقوق کارگران در دولت سیزدهم

  20. خط و نشان حقوقی ایران برای کویت

  21. هشدار سخنگوی پلیس به رانندگان نوروزی؛ آمار تصادفات هولناک است!

  22. وزیر اقتصاد: در سال ۱۴۰۲ رکورد بیشترین سرمایه‌گذاری خارجی واقعی در ۱۶ سال اخیر شکسته شد

  23. کولرهای گازی بلای جان صنعت برق

  24. منظور: تخصیص ارز کشور برای واردات خودرو به صرفه نیست

  25. رشد نقدینگی ۱۸ درصد کاهش یافت

آخرین عناوین