از کتابفروشی‌های پاتوق تا کافه‌های کتاب

احمد راسخی لنگرودی،   3990702067 ۱ نظر، ۰ در صف انتشار و ۰ تکراری یا غیرقابل انتشار

در گذشته‌ای نه چندان دور، آن روزها که هنوز کتاب در میان جماعت کتابخوان ارج و قرب بیشتری داشت و هنوز خبری از رسانه‌های ارتباطی جدید نبود، در سطح شهر تهران و کمابیش در اقصی نقاط کشور، کتابفروشی‌هایی بود که به منزله پاتوق‌های فرهنگی، نقطه پیوند و کانون اتصال اهالی قلم و جماعت کتابخوان محسوب می‌شدند

از کتابفروشی‌های پاتوق تا کافه‌های کتاب

در گذشته‌ای نه چندان دور، آن روزها که هنوز کتاب در میان جماعت کتابخوان ارج و قرب بیشتری داشت و هنوز خبری از رسانه‌های ارتباطی جدید از قبیل اینترنت و فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی و انواع و اقسام سرگرمی‌های نوظهور امروزی نبود، در سطح شهر تهران و کمابیش در اقصی نقاط کشور، کتابفروشی‌هایی بود که به منزله پاتوق‌های فرهنگی، نقطه پیوند و کانون اتصال اهالی قلم و جماعت کتابخوان محسوب می‌شدند. سخن گفتن از این دست کتابفروشی‌ها که همچون کافه‌های روشنفکری و انجمن‌های ادبی، روزگاری وعده‌گاه شعرا و اهالی ادب و هنر به شمار می‌آمد، آن‌هم در این زمانه که چراغ کتابفروشی‌ها یکی پس از دیگری رو به خاموشی می‌گراید و سنت نیکوی کتابخوانی هر روز کم‌فروغ و کم‌فروغ‌تر می‌شود، برای نسل جوان کتابخوان که تجربه‌ای از آن دوران نیندوخته است، شاید خالی از لطف نباشد.

کتابفروشی‌های به اصطلاح «پاتوق» درواقع، نقش چهارراه یک تعداد راههای ارتباطی را برای علاقه‌مندان کتاب از هر طیفی بازی می‌کرد. این کتابفروشی‌ها برای صاحبان آثار، حکم دریا را داشت که از رودهای پراکنده اطراف سرازیر می‌شدند و به دریای جمع می‌ریختند. در آنجا در کمترین زمان ممکن، هم می‌شد به شکار کتاب پرداخت و هم شکار نویسندگان. کتابفروشی‌هایی که در سطح شهر برای خود اسم و رسمی پیدا کرده و با گزینش و عرضه کتاب‌های خوب و خواندنی، شهرتی در میان جماعت کتابخوان به هم زده بودند. از آن جمله است: کتابفروشی‌های «نیل» در خیابان انقلاب، «مستوفی» در خیابان جمهوری، «صدوق» در داخل بازار تهران، «تاریخ» در محل ساختمان میراث مکتوب، «زمینه» در تجریش، «ایران» در محله دروس، «پاپیروس» در خیابان سنایی، «آزاد» در خیابان وصال شیرازی، «دهکده» در فرمانیه، «شمس»، در منطقه ناصرخسرو و... جاذبه اصلی این نوع کتابفروشی‌ها به همین ویژگی پاتوق بودنشان بود.

چنین پاتوق‌هایی چهره فرهنگی شهر را دلنشین‌تر می‌کرد. خرده‌موزه‌های شهری را می‌مانست که شوق دیدنش را در میان جماعت کتابخوان برمی‌انگیخت. بخشی از امتیازات شهر به همین کانون‌های فرهنگی بود. اصلا شناسنامه فرهنگی شهر با این نمادهای کم‌نظیر و تأثیرگذار کاملتر می‌شد. نقطه امید اهالی قلم به سراپا بودن همین پاتوق‌های فرهنگی بود که از نقاط دور و نزدیک برای دیدار دوستان و خرید کتاب به آنجا می‌آمدند. خرید کتاب با تمام اهمیتش برای آنها شاید یک بهانه بود؛ بیشتر دیدار یکدیگر بود که آنان را به رفتن به این کانون‌های ارتباطی و پاتوق‌های فرهنگی ترغیب می‌کرد. دیداری که گاه به یک یا دو نوبت و گاه بیشتر در هفته می‌انجامید و در هر نوبت کمتر از دو سه ساعت نبود.

وقتی شخصیتی نام‌آشنا و صاحب‌عنوان وارد کتابفروشی‌ پاتوق می‌شد، گویی کتابفروشی جانی تازه به خود می‌گرفت. به غنای فضای روشنفکری کتابفروشی می‌افزود. فضایی گرم و صمیمی به وجود می‌آورد. هیاهویی در فضایش نقش می‌بست و فروغ کتابفروشی را دوچندان می‌کرد. پنداری کتاب‌های صامت و آرمیده در قفسه‌ها، زبان باز می‌کردند و خریداران را مشتاقانه به سوی خود فرا می‌خواندند. کتاب‌های بختیار و خوش‌اقبالی که بدین‌سان خریده و خوانده می‌شدند، از قضا خوب هم خوانده می‌شدند.

در اصل، پدیدآورندگان آثار در این پاتوق‌های فرهنگی خود را پیدا می‌کردند. از حال و روز هم باخبر می‌شدند و ضمن طرح سوژه‌های تازه، از آثار در دست نوشتن یکدیگر هم که دیر یا زود سر در عالم انتشار باز می‌کرد، جویا و آگاه می‌شدند. چه دوستی‌های فرهنگی که در چنین جاهایی رقم می‌خورد و چه گفتگو‌هایی که در همین دیدارهای محفلی، تحت عنوانی به زیور طبع ‌آراسته می‌شد. بیش از همه، این تازه‌های کتاب بود که خبرش در میان آنها به گرمی رد و بدل می‌شد. در این پاتوق‌ها خبری خوشتر و دل‌انگیزتر از موضوع کتاب و تازه‌های نشر نبود. در آنجا آنقدری بود که از بند گره‌های به بند کشیده‌ی ذهن، بتوان مدتی آسود و مسائل دست و پا گیر روزمره را به طور موقت به حاشیه راند و با فراغ بال در بحر بی‌کران نشر غوطه‌ور شد.

مهمتر از همه اینکه، این حضور به هم رسانیدن‌ها مانع کسب و کار کتابفروشی که نمی‌شد هیچ، موجب رونق آنجا هم بود. صاحب کتابفروشی كاملا استقبال می‌کرد و با عزت و احترام و احساس افتخار، در نقش میزبان و در حد مقدورات با چای یا قهوه از آنها پذیرایی هم می‌کرد. همین ویژگی ممتاز بود که این نوع کتابفروشی‌ها را از کتابفروشی‌های معمولی متمایز می‌ساخت.

 

سه‌گانه‌ی کتاب، نویسنده و خواننده

با حضور اهالی قلم، کتاب‌ها خالق و مخاطب اثر خود را می‌یافت. وقتی نویسنده‌ای وارد کتابفروشی می‌شد و در کنار اثرش قرار می‌گرفت، فقط متن و محتوا و جلد نبود که هیأت کتاب را تشکیل می‌داد، بلکه صورت انسانی کتاب بود که با حضور نویسنده تکمیل می‌شد. در اصل، اثر و صاحب اثر بعد از مدتها جدایی در این نقطه به هم پیوند می‌خوردند و رابطه‌ای شیرین و به یادماندنی از سه‌گانه‌ی «کتاب»، «نویسنده» و «خواننده» در همین نقطه کانونی شکل می‌گرفت؛ سه‌گانه‌ای که در کمتر جایی جمع می‌آمدند. در چنین وضعیتی، گویی کتاب‌های چیده شده در قفسه‌ها به حرکت درمی‌آمدند و شوق آن را داشتند که هر چه زودتر خوانده شوند. دیگر مثل سایر کتابفروشی‌ها، کتابی تشنه یک نگاه، ماهها و سالها در انتظار خریدار نمی‌ماند و گرد و غبار بر سر و رویش نمی‌نشست. در کتابفروشی‌هایی که نقش پاتوق را ایفا می‌کردند، کمتر کتابی درازمدت در قفسه می‌ماند. بیشتر کتاب‌ها بخت یارشان بود و نیامده، از فروشگاه خارج می‌شد و مخاطبش را خیلی زود پیدا می‌کرد. بدین‌سان، موقعیت مناسبی فراهم می‌شد برای تحرک هرچه بیشتر کتاب‌ها.

برای اهالی کتاب چه جایی بهتر از کتابفروشی‌های پاتوق! به مثابه نوری بود که همیشه برای اهالی کتاب فروزان بود. جایی ثابت که نویسندگان و تولیدات فکری‌شان یکجا جمع می‌شدند و در یک قاب قرار می‌گرفتند. فضایی آموزنده و الهام‌بخش برای تبادل اندیشه و ابراز نظرات. مهمتر از همه، نویسنده و خواننده در چنین جا‌هایی به هم می‌رسیدند و پیرامون محتوای اثر، گفتگویی دوجانبه رقم می‌خورد. در همین دیدارها گاه زنجیره‌ای از پرسش و پاسخ پیرامون کتاب شکل می‌گرفت. احیانا اگر در جایی از کتاب، ابهام یا اشکالی به نظر خواننده می‌رسید، به نویسنده منتقل می‌شد و اوه نیز نسبت به رفع آن همت می‌گمارد. برای خواننده یک اثر چیزی جذاب‌تر و شیرین‌تر از این نبود که با آفریننده اثر دیدار کند و با وی به گپ و گفت بپردازد. فرصتی که در آن روزگار به‌راحتی به دست می‌آمد. همین گفتگو‌های چهره به چهره بود که به خواننده و نویسنده توان مضاعف می‌داد و آنان را به خواندن و نوشتن بیشتر امیدوار می‌کرد. به موجب همین بازخوردها بود که به کار خود دلگرم‌تر می‌شدند و به پشتوانه مخاطبان، انگیزه فزون‌تری برای اندیشیدن و خلق آثار جدید می‌یافتند.

در این پاتوق‌ها صاحبان آثار نیز ساعاتی را در حوزه کتاب با هم به گفتگو می‌پرداختند. در آنجا چشمشان، هم به کتاب‌های تازه روشن می‌شد و هم به دیدار یکدیگر. کتاب می‌خریدند و افتخار حضورشان را نصیب کتابفروش و کتابفروشی می‌کردند. اصلا افتخار کتابفروش و کتابفروشی به این بود که فلان شخصیت فرهنگی یا نویسنده فلان کتاب معروف، پاتوقش اینجاست و ساعاتی را در هفته در اینجا می‌گذراند. از این روی حضور این بزرگان را فرصتی فراهم برای رونق كار خود می‌دانستند.

مشتریان، نویسندگان محبوب خود را که در کتابفروشی می‌دیدند، ناخودآگاه به سمت آثارشان در قفسه‌های انبوه از کتاب کشیده می‌شدند و با اشتیاق یکی دو جلد و گاه بیشتر از آن را می‌خریدند و به رسم یادگار، نویسنده می‌گرفتند. گاه نیز در کنارشان می‌ایستادند یا می‌نشستند با گرفتن عکسی، خاطره آن روز را در گوشه‌ای از آلبوم خود زنده می‌داشتند و تا سالها با افتخار از آن یاد می‌کردند.

برخی از این کتابفروش‌ها خودشان نیز اهل ادب و هنر بودند و تجربه‌ای در حوزه ترجمه، تألیف و نویسندگی اندوخته داشتند. همین ویژگی بود که آنان را به ایجاد چنین حلقه‌هایی بر سر شوق می‌آورد و مشاهیر فرهنگی را به سوی خود می‌کشاند؛ همچون: کریم امامی به اتفاق همسرش گلی امامی که کتابفروشی «زمینه» واقع در چهارراه حسابی، خیابان مقصودبیگ را اداره می‌کردند. هایده پیرایش که کتابفروشی دهکده در فرمانیه را در اختیار داشت. لیلی گلستان که کتابفروشی «ایران» در دروس از آنِ او بود. یا هنرمندی نقاش به نام شیرین اتحادیه که مدیریت کتابفروشی «آزاد» واقع در خیابان وصال را به عهده داشت و همچنان دارد. نیز علی‌‌اکبر غفاری که کتابفروشی یا کتابخانه «صدوق» در بازار تهران متعلق به او بود.

 


کتابفروشی در نقش کتابخانه

اما در فهرست کتابفروشی‌های پاتوق، کتابفروشی «زمینه» متعلق به کریم امامی واقع در حوالی میدان تجریش جایگاه ویژه و منحصر به فرد خود را داشت. از جهاتی از جنس دیگری بود. آن‌چنان مزین و آراسته که بیشتر به کتابخانه می‌ماند تا کتابفروشی معمولی. برخوردار از دکوری شیک، دارای مشاور کتاب، مجهز به مجلات مهم ادبی و نوار و سی.دی موسیقی، و نیز انتشار فهرستی از تازه‌های کتاب که در هر شماره از این فهرست سی تا چهل کتاب جدید به علاقه‌مندان معرفی می‌شد.

این کتابفروشی، بزرگانی را از اواخر دهه شصت تا نیمه‌های دهه هفتاد در خود جمع می‌آورد. افراد سرشناس و صاحب‌نامی که هر یک با اثرآفرینی‌های خود، نقشی مؤثر در اعتلای فرهنگ و هنر این مرز و بوم داشتند. كسانی همچون: بابک احمدی، داریوش شایگان، امیرحسین جهانبگلو، محمدحسن لطفی، محمود حسابی، یوسف جفرودی، ایرج افشار، منوچهر انور، آذر نفیسی، پرویز تناولی، محمد احصایی، عباس کیارستمی، آیدین آغداشلو، بهمن فرمان‌آرا، بیژن جلالی، عزت‌الله فولادوند، احمدرضا احمدی، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، مسعود کیمیایی، بهرام بیضایی، کاوه بیات، و بسیاری از سرشناسان دیگر که هرگاه از اصلی‌ترین کار خود، یعنی خواندن و نوشتن فراغت می‌یافتند، از نقاط دور و نزدیک شهر به این کتابفروشی پناه می‌آوردند و ساعاتی را در آنجا می‌گذراندند و با دست پر به خانه بازمی‌گشتند. شخصیت‌های نام‌آوری که آوازه کتابفروشی زمینه در سطح شهر مرهون حضور همیشگی آنها بود.

از گفتنی‌های کتابفروشی زمینه اینکه امیرحسین جهانبگلو پای ثابت این کتابفروشی بود. تقریبا هفته‌ای سه روز به زمینه می‌آمد و در هر نوبت، یکی دو کیسه کتاب می‌خرید. روزی که درگذشت، روی مبلهای خانه‌اش پر بود از کیسه‌های کتاب‌های زمینه که در تمام این مدت خریده بود و هنوز فرصت نکرده بود بازشان کند.1

بهاءالدین خرمشاهی خاطره‌ی خود را در اولین دیدار از کتابفروشی زمینه چنین بیان می‌دارد: «یادم هست اولین بار که به آنجا رفتم و آقای کامران فانی و حسین معصومی همدانی و عبدالحسین آذرنگ هم اتفاقا همراهم بودند، واقعا شگفت‌زده شدم. کتابفروشی زمینه مثل یک کتابخانه آراسته بود. در همان دیدار اول خانم امامی وقتی من را دیدند، گفتند: خرمشاهی چه نشسته‌ای که خانم فائقه آتشین آمده بود دنبال کتابت! خیلی خوشحال شدم و پرسیدم کدام کتابم و خانم امامی پاسخ داد: حافظ‌نامه. خانم آتشین مشتری ثابت آنجا بودند و «حافظ‌‌نامه» آن موقع تازه منتشر شده بود و کمی هم آوازه‌ای پیدا کرده بود. به خانم امامی گفتم کاش به خودم گفته بودید تا می‌آمدم و کتاب را برایشان امضا می‌کردم یا شعری برایشان می‌گفتم و در کتاب می‌نوشتم! زمینه در آن سالها واقعا پاتوق فرهنگی وزینی بود و مهمترین اتفاقی که به جز معاشرت‌های روشنفکرانه در زمینه می‌افتاد، انتشار بروشور گلچینی از کتاب‌های تازه بود. در هر شماره از این بولتن، 30 تا 40 کتاب معرفی می‌شد که این معرفی‌ها هم طنزآمیز بود، هم تر و تازه بود و هم به سبکی بود که ویژه آقای امامی بود... این بولتن به نظر من در تاریخ نشر و کتابفروشی ما یک پدیده بود... کتابفروشی زمینه در آن سالها برای ما مایه‌ی دلخوشی بود. چه پای ثابتش بودیم، چه نبودیم. مثل مسافری بودیم که در سفری شبانه ناگهان نوری از دور می‌بیند و این نور دلش را شاد می‌کند. کتابفروشی زمینه برای ما اهل قلم همین نوری بود که در دوردست فروزان بود.»2

 

کافه‌های کتاب

سالهاست دیگر کمتر نشانی از این نوع کتابفروشی‌ها در گوشه و نقاط شهر می‌توان یافت. جایشان در این وانفسا خالی است. با تغییر هویت نسلی و وزش باد کاذب بی‌نیازی کتاب در میان نسل جوان تحصیلکرده، ناشی از تنوع فنّاوری ارتباطی، دریغا دیگر جای کتابفروشی‌هایی که روزگاری نویسندگان و صاحبان آثار فرهنگی و هنری را گرد هم می‌آورد و آنها را در حکم پناهگاهی الهام‌بخش به شمار می‌آمد، جداً خالی است؛ امری که در جای جای شهر به خوبی می‌توان خلأ آن را احساس کرد.

چندی است، قریب دو دهه، با پدیده‌ای به نام «کافه‌های کتاب» مواجهیم که می‌توان آن را نیز از مصادیق خرده‌موزه‌های شهری به شمار آورد. باید با تمامی نقاط ضعف و کاستی‌هایش، ظهور چنین پدیده‌ای را به فال نیک گرفت. مشخصه ظاهری این خرده‌موزه‌های شهری را با هدف پاسخگویی به نیازهای زیستی و فرهنگی، می‌توان چنین برشمرد: فضایی هنری و چشم‌نواز با طراحی‌های سنتی یا مدرن، چیدمان و تزئیناتی مناسب، دارای تجهیزات فصل، نورپردازی‌های زیبا و رنگ‌آمیزی‌های شاد، پنجره‌هایی خاطره‌انگیز رو به حیاط، حوضچه و آب‌نما، گلدان‌های قدیمی گرانبها، پخش موسیقی ملایم، جای نشستن برای مطالعه و پذیرایی با فهرستی از نوشابه‌های متنوع و دسرهای رنگارنگ، که انواع و اقسام محصولات فرهنگی را اعم از: کتاب، نوشت‌افزار نفیس تحصیلی و اداری، صنایع دستی، بشقاب و کاسه‌های سرامیکی با طرحهای مورد پسند امروزی، خرده‌ریز‌های جالب هنری، وسایل هدیه، تزئینات، اسباب بازی‌های متنوع و جذاب، آلبوم‌های موسیقی، تصاویر قدیمی از مشاهیر و شخصیت‌های نامور فرهنگی و هنری، لوازم طراحی و نقاشی و معماری و... در معرض دید و فروش قرار داده است.

اصطلاح «کافه کتاب» ترکیبی است از دو مقوله‌ی نامتناجس «خوردن» و «خواندن»! شاید تنها چیزی که این دو مقوله را در این عنوان به هم نزدیک کرده است، در خوراکی بودن آن دو باید جست؛ یکی خوراک جسم است و دیگری خوراک روح که به طنز باید گفت: یک فنجان کتاب داغ! با فضاهایی کمابیش نو، خیالپردازانه و خوش آب و رنگ که جمعهای دوستانه را جذب می‌کند و موجب شکل‌گیری دوستی‌ها در نسل جوان می‌شود.

«کافه کتاب» عنوانی است که در بدایت امر، کافه‌های روشنفکری را در دو سه دهه پیش از انقلاب در اذهان تداعی می‌کند که امروزه دیگر خبری از آنها نیست و به تاریخ پیوسته است: كافه‌های نادری، فیروز، فردوسی، رزنوار، لقانطه و... که در مرکزی‌ترین بخش تهران، غروب‌ها عده‌ای از نویسندگان، شاعران و هنرمندان را چونان «گوشه‌نشینان آلتونا» فارغ از غوغای کوچه و بازار به دور هم جمع می‌کرد و ساعاتی را ذیل موضوعات ادبی و اجتماعی و سیاسی به خود مشغول می‌داشت. جایی دنج برای صحبت و تبادل نظر و شكوفایی ادبیات مدرن. در آنجا، هم گفتگو صورت می‌گرفت، هم کتاب و شعری خوانده می‌شد و هم کتاب و شعری نوشته و سروده می‌شد.

چه قلم‌هایی که در آن پاتوق‌های روشنفکری سر برمی‌آورد و فصلهای مختلفی از حوادث تاریخی و اتفاقات جالب و خواندنی را رقم می‌زد. زایش داستان‌نویسی و ظهور شعر نو و گشایش پرونده نواندیشی و نوگرایی، و ایضا نوگویی و نونویسی، جملگی سرفصل‌های مهم این حوادث تاریخی و اتفاقات جالب و خواندنی را در آن روزگار کافه‌نشینی تشکیل می‌داد. پاتوق‌هایی که در نظر نویسندگان و شاعران حکم دریا را داشت که در هر غروب آنان را چون ماهی از رودخانه‌های جاری در سطح شهر به دریا می‌ریخت: «امشب غروب خودت را آماده کن و چند تا شعر هم با خودت داشته باش. می‌رویم به کافه نادری یا کافه فیروز. بهتر است کم‌کم با دوستان آنجا آشنا بشوی. عبور روشنایی ماهی کوچولو که نباید همیشه در رودخانه باشد. هدف دریاست. در این کافه‌ها بزرگان شعر خانه کرده‌اند. تو هم احساس می‌کنم غیر از آشنایی با چنین دنیایی، آرزوی دیگری نداری.»3 آیا کافه‌های کتاب در این قریب یکی دو دهه از عمر خود توانسته است جای خالی کتابفروشی‌های پاتوق و کافه‌های روشنفکری را پر کند و به سهم خود کانونی برای پدیدآورندگان آثار باشد؟

واقعیت این است که کافه‌های کتاب را باید در عمل، دارای نقش و کارکردی متفاوت با کافه‌های روشنفکری در دوران گذشته به شمار آورد؛ جایی که از آن قرار و مدارها و دیدارهای پیوسته کنشگران فرهنگی و اهالی قلم و هنر کمتر نشانی برده است. مکانی که کمتر خالق آثار، نویسنده و هنرمندی است که با اشتیاق، پیوسته در آن حضور یابد و با دیدن رفتارهای مشتریان و الهام‌گرفتن از تیپ‌ها و فرهنگ‌های مختلف به خلق سوژه‌های جدید بپردازد. گویی چندان که باید، پای پدیدآورندگان آثار به این پدیده نوظهور کشیده نمی‌شود و هنوز خود را با فضای آن بیگانه احساس می‌کنند و ترجیح می‌دهند به خلوت خود ادامه دهند.

اگرچه گاه به منظور اجرای برنامه‌های فرهنگی همچون: جلسات نقد و معرفی کتاب و ایضا سخنرانی و رونمایی کتاب، نشست‌های تخصصی شعر و داستان، سر و کار پدیدآورندگان آثار فرهنگی و جماعت کتابخوان به چنین کافه‌هایی می‌افتد، اما تا کنون کمتر نقش و کارکرد پاتوق را برای این طبقه فرهنگی پیدا کرده است. اگر کافه‌های روشنفکری در پیش از انقلاب و کتابفروشی‌های پاتوق در دهه‌هایی دورتر، نقش پل ارتباطی را بین نویسندگان و جماعت کتابخوان بازی می‌کرد، متأسفانه امروزه چنین نقشی را کمتر در کافه‌های کتاب می‌توان شاهد بود. هنوز این مراکز فرهنگی، در قامت پاتوق برای این طبقه اجتماعی جایی باز نکرده است. از آن دورهم‌نشینی‌های خاطره‌انگیز و به یادماندنی نویسندگان و ارباب هنر در این مراکز فرهنگی آنچنان که باید، خبری نیست. انتظاری که البته می‌رود.

 

مشتری کافه یا کتاب؟! 

کافه‌های کتاب پدیده‌ای است الهام‌گرفته از غرب که هرچند واژه کتاب را در عنوان خود یدک می‌کشد، اما عملا کتاب فرع بر کافه بودن آن است. کتاب در چنین مراكزی، چیزی است در حاشیه و شاید هم یكی از تزئینات، که کمتر توجهی از کافه‌نشینان را به خود جلب می‌کند! شاید به این دلیل که نام کافه در این ترکیب، مقدم بر کتاب آمده است و همین تقدم و تأخر واژگانی، ناخودآگاه مشتریانش را سوق می‌دهد که عملا به کاربرد کافه‌ای آن بیشتر توجه کنند! نتیجه اینکه تمامی سفارش مشتریان خلاصه می‌شود در چند فنجان قهوه و نه چند ورق کتاب! مشتریانی، ساعت‌ها در این کافه‌ها پشت میزهای خالی از کتاب اما مملو از انواع خوراکی‌ها می‌نشینند و با گپ و گفت‌های معمولی خود را مشغول می‌دارند. برای نشستن و سفارش دادن انواع خوراکی‌های خوشمزه و نوشابه‌های سرد و گرم مبالغی نسبتا گزاف را هزینه می‌کنند، بدون اینکه کمترین نگاهی به عناوین کتاب‌های چیده شده در قفسه‌های پیرامون خود بیفکنند و یا کمترین مبلغی را برای خریدن آن هزینه نمایند! به‌راحتی می‌توان فرق بین این دو فضا را تشخیص داد؛ فضایی پرفروغ و فضایی کم‌فروغ، و البته اگر نگوییم در جاهایی هم بی‌فروغ.

کافه‌های کتاب پاتوق‌هایی به نظر می‌آیند با طعم و عطر کتاب که بیشتر خواسته است خاطرات کتابخوانی روزگار گذشته را در یادها زنده ‌کند و فرصتی باشد برای قدم گذاردن در ضیافت دانایی. ضمن آنکه مکان مناسبی باشد برای بازاریابی و فروش کتاب و نیز ترویج مقوله کتابخوانی که با آمدن تکنولوژی‌های نوین رسانه‌ای و فضاهای مجازی تب‌دار شده است. دریغا که تا کنون عملا کمتر این هدف حاصل آمده است و آنچه محور اصلی را در این پدیده تشکیل می‌دهد، همان عنوان کافه است که غالبا نسل جوان را با هدف تفریح و سرگرمی و برقراری رابطه‌های دوستی‌ گرد هم می‌آورد و همراه با تغییر ذائقه با انواع خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها، ساعاتی از وقت خود را در آن سپری می‌کنند. در حالی که انتظار می‌رفت چنین جا‌هایی بر اساس نامی که دارند، بیشتر کافه کتاب باشند تا کافی شاپ!

 

آرمانشهر هنرمندان

روزگاری ژان پل سارتر، کافه‌ها را آرمانشهری برای جماعت هنرمند و نویسنده می‌خواند؛ جایی که زمینه را برای رشد ارتباطات اجتماعی و افزایش میزان خلاقیت‌های فرهنگی ایجاد می‌کنند، و نویسندگان و هنرمندان پیوسته روی به آن می‌آوردند تا با مخاطبان آثار خود به گفتگو بپردازند و در عین حال نظاره‌گر موضوع‌های مورد علاقه خود در آن فضا باشند؛ سوژه‌های بکری که هر یک درخور بود. همچون: فضای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی کافه، نگرش پیشخدمت درباره شغلش، حرکات دیدنی و موزون گارسون به هنگام پذیرایی و شور و شوقش در گرفتن سفارش از مشتری، حرکات دست صندوقدار، خیرگی نافذ فردی از میز کناری، طرز قرار گرفتن دست مشتریان بر روی میز و نحوه نشستن‌شان بر صندلی، خلوت‌گزینی برخی در دنج‌ترین بخش کافه، سکوت یا همهمه کافه‌نشینان، حالات نویسنده و شاعری در حین نوشتن، غرقه شدن فردی در خواندن کتاب، نوع و آرایش کتاب‌های موجود در قفسه‌ها، میزان علاقه‌مندی کافه‌نشینان به کتاب و...

آیا کافه‌های کتاب را نیز می‌توان آرمانشهری برای جماعت هنرمند و نویسنده خواند؟ پرسشی که پاسخ آن را باید در واقعیت جست.

 

پی‌نوشت‌ها:


1ـ نشریه «اندیشه پویا»، شماره 68، مرداد و شهریور 1399، صص115 و 116، علیرضا اکبری، «زمینه را موشکباران هم تعطیل نکرد».


2ـ همان، ص118، بهاءالدین خرمشاهی، «نوری در دوردست».


3ـ مهدی اخوان لنگرودی، «از کافه نادری تا کافه فیروز»، ص18