سينهكش يوسفآباد را كه قدمآهسته طي ميكنيم ضلع غربي منبع آب، كوچهاي را مييابيم مثل بسیاری از كوچههاي تهران سنت و مدرنيسم را در آغوش دارد. اما آنچه كه اين كوچه را از ساير كوچهها متمايز ميكند خانهاي است دو طبقه قديمي متعلق به بزرگمردي كه در گستره فرهنگ اين مرز و بوم چهرهاي درخشان از خود نشانده است. اگرچه نام او، تنها سوپرمارکتی محله را ناشناخته ميآيد، اما در ميان اهالي فرهنگ، او شناختهتر از هر شناختهاي است. اين شخصيت كسي نيست جز دانشوری فرزانه و ذیفنون، استاد علامه جناب دكتر مهدي محقق که آثار نوشتاری و گفتاری او علاوه بر ایران، در کشورهای مختلف از مصر و سوریه و هند و پاکستان و افغانستان و ترکیه گرفته تا آمریکا و فرانسه و انگلیس و ایتالیا و هلند و ژاپن چاپ و منتشر شده است.
مرا توفيق ديدار با او در غروب یکی از روزهای گرم تابستان دست داد؛ در معيت دوست دانشورم دكتر محسن شاهرضايي كه چندي است به اقتضاي شغلي، او را با حضرت استاد حشر و نشري است. نيز آقازاده استاد، جناب محمود محقق كه جواني است 25 ساله و در كسوت طلبگي. هنگام ورود ما، همسر گرامي استاد خانم دكتر نوشآفرين انصاري به استقبال آمدند. دكتر محقق به همراه خانم دكتر جلالي از كاركنان انجمن آثار و مفاخر فرهنگي بر روي مبل نشسته در حال گپ و گفت بودند.
استاد در همان دقايق اوليه مثل هميشه سفره رنگارنگي از خاطرات دلنشين خود گسترد. خاطراتی که هر یک خبر از فضاهای دانشگاهی و حوزوی در سالهای دور میداد. در پي هر پرسشي آنچنان با انبر اشتياق ميزد بر مجمر خاطرات كه جملگي را بر سر شوق ميآورد. از اساتيدي چون: فروزانفر و شهابي و عصار و آشتياني گرفته تا شيخ محمدتقي آملي و فرديد و زرينكوب و زرياب خويي و مهدوي دامغاني. زبان گرمش در مداري جز پاسداشت بزرگاني از ايندست نميچرخيد. درواقع، خاطرهخوانيهاي او چيزي نبود جز ياد نيك از بزرگمرداني كه عمري را بزرگمردانه در اين خاك زيستند و بزرگمرداني چون او را در دامن خود پرورانيدند.
از فيلسوف شرق و نوادر روزگار مرحوم حاج میرزا مهدي آشتياني ميگفت كه در اطاقي محقر در خيابان نايبالسلطنه ميزيست. «به ديدن او رفته بوديم كه زن صاحبخانه او را گرفت به باد فحاشي كه چرا چندي است اجاره نميدهي!؟ زن صاحبخانه خانه را كه ترك كرد استاد با همان وقار هميشگي رو به ما كرد و گفت: تازه اين بار ملاحظه شما را كرد و ملایمتر بود!
ني ني كه چرخ و دهر ندانند قدر فضل اين گفته بود گاهِ جواني پدر مرا»
استاد در خاطرات خود يادي هم از ادیب، نویسنده و مترجم برجسته دكتر زرينكوب كرد؛ صاحب آثاری چون: «ارزش میراث صوفیه»، «جستجو در تصوف ایران»، «پله پله تا ملاقات خدا»، «از کوچه رندان»، و... : «براي دكتر زرينكوب در انجمن آثار و مفاخر فرهنگي بزرگداشت گرفتيم. در سخنراني خود با زباني طنزآميز گفتند: اليوم يومان؛ يوم لك و يوم عليك! يك روز ميآيند و ميگويند زرينكوب بيمصرف و بيفايده بود و چيزي نداشت و يك روز ميآيند از او تجليل ميكنند!
نوبت به فیلسوف و عارف بزرگی چون سید محمد کاظم عصار كه رسيد استاد اينگونه از او ياد نمود: «عصار در مدرسه سپهسالار در زماني كه ظهيرالاسلام رياست مدرسه را به عهده داشت شرح منظومه درس ميداد. محفل درسش بسيار گرم بود. با همه مزاح و شوخي ميكرد. مدتها بود كه پاي درسش فردي از سادات شيرازي حضور مييافت كه روضهخوان بود و در آمدن به كلاس نظم نداشت. عصار ميخواست ايشان را بهنوعي تنبيه علمي كند. ميگفت تو خيلي مرد خوبي هستي. مستحبات را كاملا بجا ميآوري. ولي اگر مستحب ديگري پيدا شود تو بجاي كلاس درس آنجا ميروي. مثلا اگر جنازهاي را به مسكرآباد ببرند تو به جاي كلاس ميروي مسكرآباد. يا مثلا پسر همسايه را ختنه كنند تو بجاي كلاس درس ميروي به عيادت!
روزي استاد خطاب به مرد شيرازي كه خيلي به شيرازي بودن خود مينازيد، شعر حافظ را با لحني خاص چنين خواند:
خوشا شيراز و وضع بيمثا «لش»! خداوندا نگهدار از زوا «لش»!
ز رکن آباد ما صد لوحش الله که عمر خضر میبخشد زلا «لش»!
ميان جعفرآباد و مصلا عبيرآميز ميآيد شما «لش»!
بدين ترتيب آنقدر «لش» «لش» گفت كه همه طلبهها خنديدند!»
نوبت به فیلسوف شفاهی احمد فرديد كه رسيد چنين به ايراد خاطره پرداخت: «ايشان در مقطع دكتري استاد ما بود. فلسفه درس ميداد. استاد پرمطالعهاي بود اما در درس دادن زياد از اين شاخه به آن شاخه ميپريد. منظم درس نميداد. مدام از واژگان خودساخته و مغلق استفاده ميكرد، مثل: بنيادانگاري و اشياءانگاري و ترس آگاهي و... . به زحمت كسي درسش را ميفهميد. يك بار در حضور دانشجويان گفت: درس مرا شماها نميفهميد فقط محقق ميفهمد چون زبان خارجي ميداند. من هم بلافاصله گفتم: نه، من هم نميفهمم! تيترهاي سخنرانيهاي او گاه چند خط بود. جالب اينكه يك سخنراني دارد كه فقط تيترش دو صفحه است كه در مطبوعات اعلان عمومي شده است!»
شيخ محمد تقي آملي از اساتيد ديگري بود كه در فهرست يادكردهاي استاد مهدی محقق جايي براي خود باز كرد. همان استادی که افتخار شاگردیاش از زبان شخصیتی چون او هیچگاه نمیافتد: «من وقتي عمامهام را برداشتم او گريه ميكرد. گفت خاك بر سر ما كه نتوانستيم شما را نگه داريم! گفتم حاج آقا با اين دو متر كرباس روي كله من ميخواستيد مرا نگه داريد؟! شما در آن اثري كه در داخلش گذاشتيد تا آخر عمر مرا نگه داشتيد! بعدها وقتي كه تقريرات شيخ محمدتقي آملي به زبان انگليسي در نيويورك به چاپ رسيد و آنرا به ايشان نشان دادم فرمودند من اشتباه ميكردم. به تنگ آمديم از اين كه مقيد به عمامه باشيم!»
از ديگر شخصیتهایی كه يادي از او رفت استاد بدیعالزمان فروزانفر بود؛ صاحب آثاری چون: «شرح مثنوی شریف»، «احادیث مثنوی»، «سخن و سخنوران»، «تاریخ ادبیات ایران»، و ...: «دكتر مصفا با ما در دوره دكتري ادبيات همدرس بود. ظاهرا استاد فروزانفر كمي از او دلخوري داشت. سر كلاس گفت تفسير كشفالاسرار را بخوان. سه نفر از ما درس طلبگي خوانده بوديم؛ من و مهدوي دامغاني و جعفر شهيدي. از همين جهت زبان عربي ما از بقيه دانشجويان قويتر بود. مصفا شروع به خواندن كرد. فروزانفر گفت غلط خواندي، غلط خواندي! خيلي ضعيفي مصفا! خانمي كه گويا با مصفا بود از اين صراحت لهجه استاد ناراحت شد و خطاب به استاد گفت: خب ايشان هم مثل بقيه هستند. فروزانفر در پاسخ با زبان كنايهآميزي گفت: از جهت شما نگفتم كه ضعيف هستند! در اينجا بود كه مصفا و آن خانم كلاس را براي هميشه ترك كرده و ديگر نيامدند. مصفا كه از آن خاطره به شدت آزرده شده بود شعر هجوي را خطاب به استاد فروزانفر سرود كه نخستين بيت آن چنين بود:
لوچك ديدم كج و بد منظرا عيننكي بر روي چشم منظرا
واژه «لوچك» اشاره داشت به چشم لوچ استاد. ده سال بعد با پادرمياني شيرازي بين اين دو آشتي برقرار شد. مصفا نيز هجو را با سرودهاي شست.»
پايانبخش اين ديدار هديهاي بود از سوي استاد، با عنوان «مفاخرنامه»، حاوي مجموعه پيشگفتارهاي ايشان بر بزرگداشتنامههاي انجمن آثار و مفاخر فرهنگي در فاصله سالهاي 1378 تا 1388 که به اهتمام حمیده حجازی و از سوی موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران- دانشگاه مک گیل به چاپ رسیده بود. مزين به دستنوشتهاي اينچنين: «بسمه تعالي- تقديم به دوست عزيز و فاضل جناب آقاي احمد راسخي لنگرودي- با احترام و آرزوي توفيق.»