فرزاد و فاطمه‌ها

احمد یوسف‌زاده،   3990404152 ۱ نظر، ۰ در صف انتشار و ۰ تکراری یا غیرقابل انتشار

اسم و آوازه کتابخانه فاطمه ها به یمن تلاش معلم جوان، از روستای کوهستانی دهکهان به صفحات مجازی و روزنامه ها و مجلات کشوری کشید و دیری نپایید که مرزهای ایران را هم پشت سر گذاشت و جهانی شد

فرزاد و فاطمه‌ها

هنوز توئیتر و تلگرام باب نشده بود، واتسآپ و این مشابه های داخلی اش هم به دنیا نیامده بودند. ما در عهد وبلاگ ها زندگی می کردیم. دو شرکت بزرگ ارائه دهنده خدمات وبلاگ نویسی در کشور بود، یکی «پرشین بلاگ» و دومی که ما مشتری اش بودیم «بلاگفا». دنیایی داشتیم با بلاگفا. وبلاگ نویسی هم برای خودش عالمی داشت. مثل حالا نبود که بشود در یک روز صد تا عکس و فیلم و مطلب را استوری کرد. لایو و این چیزها که جای خود دارد. برای گذاشتن یک عکس و مطلب مربوطه  باید می افتادیم توی اینترنت دنبال یک سایت معتبر  آپلود عکس. عکس مورد نظر را با کلی دستورات و قوانین می دادیم به سایت مزبور و ایشان یک لینک می دادند به ما. لینک را بر می داشتیم می بردیم توی چاردیواری وبلاگمان و در جای مخصوص پیست اش می کردیم. بعد مکافات اندازه کردن عکس به تناسب کادرمان  شروع می شد. گاهی عکس از کادر می زد بیرون و تمام صفحه کامپیوتر را می گرفت و چه بسا اگر ولش می کردیم روی فرش هم می رفت. گوشه هایش را می گرفتیم و یواش یواش می آوردیمش توی کادر و مطلب را می گذاشتیم زیرش و اجازه نشر می دادیم و منتظر می ماندیم که در  صفحه نظرات، بازخورد مطلبمان را ببینیم. 

از اعاظم این فن شریف در کرمان، می توانم به مرتضا دلاوری پاریزی صاحب وبلاگ «کتیبه زخم»، سید علی میرافضلی صاحب «اسپریچو» و وحید قرایی مدیر وبلاگ « کرمان خبر» در اولین سالهای ظهور وبلاگ نویسی اشاره کنم. البته در سالهای بعد به پیروان بلاگفا آنچنان افزوده شد که از شمارش خارج بودند.

در یکی از همین سالها که وبلاگ من  « مهجور8» هم برای خودش برو بیایی داشت و تقریبا روزانه به روز می شد، با یک وبلاگ جالب برخورد کردم. اسمش بود «کتابخانه فاطمه ها» از قضا مدیرش جوانی بود از جنوب ما خودمان که بد جوری رویش تعصب داریم. عکس صفحه اول وبلاگ، تابلو زنگ زده حلبی یی بود که با رنگ سفید و با خطی معمولی اما خوانا، رویش نوشته شده بود «کتابخانه فاطمه ها». شدم از خوانندگان (فالوور هنوز باب نشده بود) پر و پا قرص این وبلاگ ساده ی نجیب روستایی. فرزاد میرشکاری معلم بیست و دو ساله اهل روستای دهکهان کهنوج که مدیر این وبلاگ بود در یک اقدام قشنگ، دستی کشیده بود به سر روی  مغازه متروکه پدرش و با گذاشتن یک کمد فلزی ساده، کتابخانه کوچکی به بضاعت چهل پنجاه جلد کتابی که داشت تاسیس کرده و بالای وبلاگش که به معرفی این حرکت فرهنگی می پرداخت نوشته بود «کوچکترین کتابخانه ایران».

به عشق دیدن این مکان فرهنگی، در اولین فرصت رفتم دهکهان و کتابخانه فاطمه ها و خودِ فاطمه ها که سه دختربچه روستایی بودند و اسم هر سه هم فاطمه، را از نزدیک دیدم. در بازگشت گزارش مفصلی از فرزاد و فاطمه ها نوشتم و در هفته نامه رودبارزمین و بعد در وبلاگ خودم منتشر کردم. اسم و آوازه کتابخانه فاطمه ها به یمن تلاش معلم جوان، از روستای کوهستانی دهکهان به صفحات مجازی و روزنامه ها و مجلات کشوری کشید و دیری نپایید که مرزهای ایران را هم پشت سر گذاشت و جهانی شد. سلبریتی های کاردرست هم مثل هوشنگ مرادی کرمانی ،مصطفی رحماندوست ،رضا امیرخانی، حمید نعمت الله، افسانه شعبان نژاد، تهمینه میلانی، بلقیس سلیمانی، سید عباس صالحی (وزیر فعلی ارشاد)، احمد توکلی، صادق زیباکلام و چهره های فرهنگی بسیاری،  شدند از دوستداران کتابخانه فاطمه ها .  سالهای  بعد  فرزاد و کودکان کتابخوان روستا که تعدادشان خیلی زیاد شده بود، موفقیت های فراوانی در این زمینه به دست آوردند . روستای کوچک دهکهان بعنوان روستای ملی دوست دار کتاب در کشور معرفی شد و موفقیت پشت موفقیت تا امروز که این کتابخانه کوچک گسترش یافته و این روزها که ده سالگی اش را جشن می گیریم، بیش از 12 هزار جلد کتاب دارد،اعضایش از سه عضو اولیه به600 عضو حضوری و 1000 عضو مجازی افزایش پیدا کرده  و ساختمان جدیدش هم افتتاح شده است.کتابخانه فاطمه ها در تاسیس و تجهیز 6 کتابخانه خودجوش روستایی در جنوب کرمان نقش داشته، بیش از 50 کارگاه و دوره آموزشی مرتبط با کتابخوانی و روش های مطالعه، مهارت های زندگی، زبان انگلیسی،حفاظت از محیط زیست، کارآفرینی و فعالیت های خیلی خیلی زیاد دیگری انجام داده است.

این مطلب را نوشتم تا ادای دینی کرده باشم به فرزاد میرشکاری و همه کسانی که در این ده سال کمکش کرده اند.