«در کوچههای پراگ»
(مشاهدههای اجتماعی، زنانه و ادیبانه)
نویسنده: زهرا ابوالحسنی چیمه
ناشر: هرمس، چاپ اول1397
206 صفحه، 28000 تومان
*****
«در کوچههای پراگ» حاصل سی ماه زندگی زهرا ابوالحسنی چیمه در پراگ و زندگی او با فرهنگ و مردم آن شهر است. نویسنده از مارس 2011 تا اوت 2013 تمام لحظات را با خوانندگان قسمت کردهاست و در تلاش بوده است تا به بهترین شکل آن را بازگو کند، چه برای آنها که شهر پراگ را از نزدیک دیدهاند و چه برای آن دسته از علاقهمندانی که شهر پراگ را از نزدیک ندیدهاند و به آنجا سفر نکردهاند، نکاتی در خور اعتنا را ارائه میکند. از نظر نویسنده مردمان پراگ، مردمی سرد، محافظهکار، آرام، مهربان و از همه مهمتر بسیار متمدن و آشنا به حقوق شهروندی هستند.
«در کوچههای پراگ» با تمرکز بر زنان پراگ، به نوعی مشاهده اجتماعی ادیبانه دست یافته و با زبانی شیوا به رشتهی تحریر در آمدهاست. زهرا ابوالحسنی چیمه مدت سی ماه با عنوان استاد دانشگاه زبان و ادب فارسی در پراگ حضور داشته و دلنوشتههایش را با مضامین اجتماعی و روزانه نویسی تلطیف کردهاست، تا آنچه مینویسد خوشایند مخاطبان قرار بگیرد. حالوهوای روزهای دلتنگی و آشنایی با فرهنگ چک، محور اصلی این دلنوشتههاست. این نوع ادبی مجالی را برای کنکاش روانشناسانه در ابعاد جامهشناختی دربارهی انسان امروزی مطرح میکند. پرسشهای زندگی انسان امروزی در کشاکش زندگی مدرن و مشکلات پیرامون آن، محور اصلی و درونمایهی ثابت این نوشتهها به شمار میآید.
راوی فردی است که از لحاظ شخصیتی نگاهی موشکافانه به پیرامونش دارد. او نحوهی زندگی مردم پراگ و روابط انسانی آنها را نسبت به یکدیگر، با ریزبینی ویژهای بررسی میکند و تلاش برای عینی کردن دریافتهایش از رفتار و باورهای مردم آن سرزمین از مهمات نوشتههای او محسوب میشود. خواندن چنین روزانهنویسیهایی در دنیای معاصر چگونگی زندگی کردن انسانها را به نمایش میگذارد؛ و از طرفی فرصتی را برای تحقیق و پژوهشهای علمی و اجتماعی فراهم میکند. در کتاب مورد نظر، نویسنده در تلاش است لایههای زیرین فرهنگ را نمایان کند. او به ما میآموزد که به ظواهر دل نبندیم و برای شناخت انسانها درونشان را بکاویم.
پراگ یکی از شهرهای مهم و باشکوه جهان است. بسیای از آدمها از آنجا دیدن کردهاند، و با آن خاطره دارند و برای مرور خاطراتشان توصیه میشود این کتاب را مطالعه کنند. برای کسانی که قصد دارند به آنجا سفر کنند نیز مفید است، زیرا با خواندن این کتاب میتوانند با فرهنگ و آدابورسوم پراگ آشنا شوند و با نگاهی عمیق به آنجا سفر کنند. این سرزمین، بزرگترین و قدیمیترین قلعههای دنیا را دارد. مدتهاست پل سنگی رودخانهی ولدآوا آن را به دو نیم تقسیم کردهاست.
نویسنده قصد دارد با ارائه آنجه که میبیند، پراگ را همانطور که هست به مخاطبان نشان دهد. او با توصیف دقیق و زیرکانه به خوبی نزدیکترین تصویر را به واقعیت اصلی نشان میدهد. همانطور که شروع به خواندن میکنیم با روایتی ساده و خوشخوان روبهرو میشویم. او سعی میکند در توصیف فضاهای شهری، بدون دخالت بینش و نظرات خود، تنها به روایت بپردازد. جنبههای زنانه با تمام خصوصیاتش در نحوهی روایت او کاملا مشهود است. وقتی با توصیفات او روبهرو می-شویم، روح لطیف زنانه دل هر خوانندهای را به سوی پراگ میکشاند. نویسنده از نگاه کلی فراتر میرود و با جزیینگری ویژهای، از آداب و رسوم مختلف مردمان پراگ و چند فرهنگی بودن آنها سخن به میان میآورد. نحوهی رفت و آمد مردم و حال و روز کارگران و وضعیت بد اقتصادی و اینکه در آن شهر، تاکسی وسیلهای لوکس و بسیار گران است و جز وسایل همگانی محسوب نمیشود، با دقت و نثری روان به خواننده منتقل میشود.
در آغاز هر فصل از کتاب، نویسنده شعری زیبا آورده و جملهای را با فونتی درشتتر در معرض دید خوانندهاش قرار داده است. این جملهها گاهی احساسی و تأثیرگذارند و گاهی توصیفی از روحیات آنی نویسنده و حسن مطلعی درخشان برای هر فصل به شمار میآیند. جملهها کارکردهای گوناگونی دارند و بیش از هر کارکردی سبب میشوند که خواننده به طور شفاف و مستقیم احساسات او را دریابند. جملههایی از این دست: «این پرندهها چقدر آزادند!» یا: «خدایا در مرز عشق و جنون گیر کردهام.» و ... هر فصل روایتی جداگانه از تجربهای روزانه در شهر است. از منتظر ماندن در سرمای شهر برای تراموا و احساس سِر شدن دست و پا در سرمای سوزان، آنگاه که عضلههای صورت در حال ریزش است؛ تا نگاه مرد میانسالی که روی صندلی تراموا نشسته، به راوی خیره شده و او را وادار کرده عقدهی رفتار دو زنی که روز جمعه حالش را گرفته بودند، سر آن مرد خالی کند و ... همه روایتهای صمیمی و ملموسیاند که حال و هوای نویسنده را هم به موازات توصیف حال و هوای شهر پراگ به خواننده منتقل میکند.
شهر پراگ شهر رنگها و لعابهای بیمانند است. در توصیفاتی که نوسینده از آن ارائه دادهاست، سقف خانهها رنگ رویایی دارد و بامهای گنبدی سبز رنگ، با تیزیهای بلند و شیروانیهای نارنجی در جای جای پراگ به چشم میخورد. خواندن این توصیفات دل هر خواننده را به تپش میاندازد؛ تا با ذوق و شوق در اولین فرصت به سوی آن شهر روانه شود.