آیا به پیچ تاریخی نظام بین‌الملل رسیده‌ایم؟!

  4021004122 ۵۵ نظر، ۰ در صف انتشار و ۳۱ تکراری یا غیرقابل انتشار

وقتی جنگ و درگیری در نظام بین الملل زیاد می شود، این بدان معناست که قدرت هژمونیکِ نظم مستقر که در شرایط کنونی دولت آمریکا است، دیگر از توانایی های سابق خود جهت مهار درگیری ها برخوردار نیست و نمی تواند با اتکا به ابزارهای نهادی و سازمانی، قدرت نرم، و البته قدرت سخت خود، جلوی اوج گیری درگیری‌هایی که به هیچ عنوان به نفع آن نیستند را بگیرد.

به گزارش الف؛ یکی از مشهورترین کتاب هایی که در حوزه روابط بین الملل، با محوریت سیاستِ قدرت های بزرگ و نسبت آن ها با نظام‌ بین‌الملل در دوره های مختلف تاریخی نوشته شده، کتاب "ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ" نوشته "پل کندی"، اندیشمند انگلیسی عرصه روابط بین‌الملل است. 

کندی در کتاب خود با اشاره به دوره های تاریخی مختلف، توضیح می دهد که چگونه قدرت های جدید به بازیگران غالب در عرصه نظام بین الملل تبدیل شده اند(و قدرت های سابق را کنار زده اند) و سازوکارهای مطلوب و مد نظر خود را از منظر یک کنشگر هژمونیک مستقر کرده و سپس در یک چرخه تاریخی، به تدریج دچار زوال شده و قدرت های جدید ظهور پیدا کرده اند و نظم های جدید بین المللی حاکم شده اند. 

از این رو، شماری از اندیشمندان عرصه روابط‌بین‌الملل در اقصی نقاط جهان به طور خاص بر این مساله تاکید دارند که جهان و یا بهتر بگویم نظام بین‌المللی دنیا نیز اکنون در آستانه پیچ تاریخی گذار از نظم جهانی غربگرا، به یک نظم جهانی متکثر‌تر و چند‌قطبی است. نظم جهانی که دیگر آمریکا در آن از قدرت هژمونیک برخوردار نیست و بازیگران نوظهور در سطوح منطقه ای و بین المللی، حرف های زیادی برای گفتن و شکل دهی به واقعیت های نظام بین الملل دارند.

در این راستا، افرادی نظیر پروفسور "جان میرشایمر" استاد روابط بین الملل دانشگاه شیکاگوی آمریکا بر این باورند که جنگ اوکراین و به تازگی جنگ غزه، از جمله منازعاتی هستند که بایستی آن ها را ورای درگیری های صِرف دو طرف درگیری در نظر گرفت و در نوع خود، بازتاب دهنده وقوع تحولات تازه در عرصه نظام بین الملل هستند و تبعات و پیامدهای بسیار گسترده ای را در بر می گیرند. 

از منظر میرشایمر، قدرت های منطقه ای و بین المللیِ نوظهور در جهان، اوج گیری و خیزش بزرگ خود را از محیط پیرامونیشان آغاز می کنند و این معادله در قالب جنگ های اوکراین و غزه و البته تشدید تنش‌ها در محیط پیرامونی چین به ویژه با محوریت دریای چین جنوبی و البته مساله تایوان، به خوبی قابل مشاهده است. با این همه، به طور خاص توجه به 2 نکته، این پالس و پیام مهم را به ما می رساند که جهان کنونی در آستانه پیچ تاریخی خود و ظهور یک نظام بین‌المللی جدید است.

اولا، وقتی جنگ و درگیری درقالب نظام بین الملل زیاد می شود، این بدان معناست که قدرت هژمونیک نظم مستقر که در شرایط کنونی دولت آمریکا است، دیگر از توانایی های سابق خود جهت مهار درگیری ها برخوردار نیست و نمی تواند با اتکا به ابزارهای نهادی و سازمانی، قدرت نرم، و البته قدرت سخت خود، جلوی اوج‌گیری درگیریهایی که به هیچ عنوان به نفع آن نیستند را بگیرد. 

توجه داشته باشیم که هراس از قدرت برتر و هژمونیک نظام بین الملل، مولفه ای کلیدی در دوره های زمانی مختلف نظام های بین المللی حاکم بر جهان بوده و وقتی کنشگران نوظهور با تشدید منازعات و درگیریها، اعتراض خود را به مناسبات ناعادلانه نظم بین المللی مستقر نشان می دهند، این یعنی قدرت غالب نظام بین الملل، به شدت دچار ضعف شده و کنترل امور را از دست داده است. در این رابطه، جالب است که مثلا در مورد جنگ اوکراین می بینیم که بسیاری از تحلیل هایی که به تازگی ارائه می شوند، به صراحت تاکید دارند که آینده این جنگ، آن چیزی نخواهد بود که دولت آمریکا و متحدان غربی آن  انتظارش را داشتند. 

موضوعی که "ینس استولنبرگ" دبیر کل ناتو نیز اخیرا به صراحت به آن اشاره داشت و تاکید کرد که غرب باید خود را آماده سناریوهای نامطلوب در قالب جنگ اوکراین کند. در مورد جنگ غزه نیز به تازگی شاهد بودیم که آمریکایی ها با کلی جنجال و هیاهو از تشکیل یک ائتلاف بین المللی در دریای سرخ جهت مقابله با اقدامات حوثی‌های یمنی در هدف قرار دادن کشتی های رژیم صهیونیستی و یا آن هایی که به مقصد اراضی اشغالی در حرکت هستند خبر دادند اما در میدان عمل، حتی هم پیمانان غربی آمریکا نیز به این مساله اشاره کردند که برنامه ای برای حضور در ائتلاف دریایی آمریکا ندارند و ماموریت های خود را به صورت مستقل انجام می دهند. 

از این رو، از هر منظر که به معادلات جاری در قالب نظام بین الملل بنگریم، قدرت فائقه و برتر آن یعنی آمریکا تضعیف شده و در نقطه مقابل، طیف‌های متنوعی از قدرت های منطقه ای و بین المللیِ معترض به نظام بین الملل غربگرا و یا بهتر بگوییم آمریکایی، قدرت‌گیری قابل توجهی داشته اند. 

نکته دوم اینکه قدرت های غربی و به طور خاص دولت آمریکا، اکنون با چالش های گسترده و عمیقی در حوزه داخلی خود رو به رو هستند. اگر از ایجاد شکاف های جدی در اقتصاد آمریکا و اروپا که نمودهای عینی خود را پس از پاندمی کرونا و اوج گیری جنگ اوکراین به نمایش گذاشته بگذریم، روند تحولات سال های اخیر به وضوح نشان می دهد که قدرت های غربی دیگر همچون گذشته کنترل جریان ارائه روایت های مختلف در مورد تحولات روزِ بین المللی را ندارند و عملا ناتوان از این مساله هستند که همچون گذشته، روایت های غالب را در مورد مسائل بین المللی، به خوردِ افکار عمومی بین المللی بدهند. 

معادله ای که در مورد جنگ های اوکراین و البته غزه به وضوح قابل مشاهده است و البته که اعتراضات گسترده افکار عمومی در اقصی نقاط جهان و به ویژه در کشورهای غربی را به همراه داشته است. جدای از این ها، کلان‌گفتمان غربی ها جهت حکمرانی بین المللی نیز شکاف ها و تضادهای خود را به خوبی جلوی چشم افکار عمومی جهان به نمایش گذاشته و همین مساله سبب شده تا تصویر آرمانشهر گونه ای که جهان غرب چندین دهه است از خود به جهانیان ارائه می کند، با چالش های جدی رو به رو شود. 

از این رو، نظام بین الملل غربگرا و به طور کلی جهان بینی غربی، از حیث فکری و گفتمانی نیز با چالش های جدی رو به رو شده و اینطور به نظر نمی رسد که بتواند به این راحتی، خود را ترمیم کند. موضوعی که ظهور چشم‌اندازهای تازه در مورد آینده نظام بین الملل را تقویت می کند و نوید می دهد.