نامه دانشجوی بسیجی به رییس دانشگاه شاهد

بخش تعاملی الف - محمد ایرانی

20 آبان 1393 ساعت 6:18

اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.


عادت ندارم آنقدر رسمی نامه بنویسم که نه شما بفهمید منظورم چه بود و نه من بتوانم منظورم را برسانم. از «کلمه بازی» هم خوشم نمی آید. پس این نوع نوشتن را حمل بر بی ادبی نکنید. من از بچگی یاد گرفتم بدون «شیله پیله» بازی کنم. حتی وقتی که من «گرگ» می شدم و چشم هایم را می بستم تا بقیه «قایم» شوند، زیرچشمی نگاه نمی کردم. به نظرم اخلاقی نیست زیرچشمی نگاه کردن. خصوصا وقتی قول داده ایم بازی جوانمردانه کنیم. خصوصا وقتی که زیرچشمی نگاه کردن من باعث شود، عدالت زیر سوال برود. برای همین بچه محل هایم می گفتند فلانی «گرگ خوبی» است. می دانی! گرگ ها هم خوب و بد دارند.

اولین باری که من را دیدید درباره «قلم زدنم» حرف زدید. گفتید فلانی هم خوب می نویسد، هم قلم خوبی دارد. برای همین است جرات کرده ام برایتان نامه بنویسم. اصلا خودتان گفتید ما آمده ایم که شما دانشجوها رشد کنید. فراموش نکرده اید وقتی که شخصا به من یادآوری کردید، دانشگاه محل آزمون و خطاست. اما حالا جای ما باهم عوض شده است. من هنوز از دانشگاهی که شما مسئولش هستید دفاع می کنم. اما دانشگاهی که شما مسئولش هستید از من دفاع نکرد. زیر قولتان زدید. حتی حاضر نشدید باهم خداحافظی کنیم. من در این مدت تغییر نکردم اما شما تغییر کردید. یادتان رفت که دانشگاه محل آزمون و خطاست. البته من صدای شما را ضبط نکردم برای اینطور روزی. گفتم که بدون شیله پیله بازی می کنم.

خیلی از نقدهای ما را پشت گوش انداختید. تند صحبت کردید. گاهی متهم شدیم به ناآگاهی و سوءقصد داشتن! من اما ناراحت می شدم. گاهی تا صبح نمی توانستم بخوابم. بعد از هرجلسه با شما کلی قدم میزدم. با خودم کلنجار می رفتم. ناخن می جویدم. شما بعد از جلسه به استخر می رفتید. من هیچوقت به استخر نرفتم. بعضی شب های زمستان می ایستادم کنار آخرین ایستگاه مترو که مبادا اتفاقی بیفتد برای خانم های ساکن خوابگاه که دیر می رسند و سرویس ها رفته اند. بیابان خیلی خطرناک است. اما وقتی از شما پرسیدم اگر دختر خودتان هم بود... حرف مرا قطع کردید و گفتید دختر من اجازه ندارد این ساعت شب به خانه برگردد! حتی آن آژانسی را که قول دادید، هیچوقت راه نیفتاد. یکی از خانم های خوابگاه وقتی دیر رسید بغضش ترکید. گریه کرد. به هق هق افتاد. حتی وقت نمی کرد اشک هایش را پاک کند. از گرگ ها می ترسید.

بعدا گزارشی نوشتم که در نشریه چاپ شود. ترسیدیم چاپ کنیم. ترسیدیم متهم شویم به ارتباط با فلان فرقه و فلان حزب سیاسی. من اینجا با صدای بلند می گویم آقای رییس من از شما ترسیدم. خدا را فراموش کردم. ترس از شما برای من بزرگتر شد از خدا ترسی. ترسیدم که برایم پرونده بسازد حراست محترم جنابعالی. پس نشریه را نرم زدیم. قلم نقد را پایین آوردیم. من کوتاه آمدم از گزارش «خوابگاه دختران». اما حالا پشیمانم. از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم/ آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش

ما در دانشگاهی که شما مسئولش هستی حتی نمی توانستیم شکایت کنیم. مسئول محترم نهاد می گفت: اگر شما تایید کنید، تایید می کند. یعنی همه ی راه ها به شما ختم می شد. ما هیچکس را نداشتیم جز شما. شما هم بی مهری می کردید. مجوزها را لغو می کردید و ما را می گذاشتید لای منگنه. بیشتر وقت ها سکوت می کردیم. همان چندباری هم که حرفی می زدیم صدای مرا ضبط کردند. حتما به گوش شما هم رسیده. راستی صدایم مثل قلمم خوب است؟! می خواهید از این به بعد برایتان پیام صوتی بفرستم؟! البته زحمت آوردنش به دوش دوستانی است که همه چیز را ثبت می کنند. بیشتر از فرشته هایی که روی دوش هایمان هستند!

من حتی به بستنی های برنامه های فرهنگی آقای فلانی نمی توانستم نقد کنم. فلانی از ما اژدها ساخت. انواع و اقسام تهمت ها را خوردیم و هیچ نگفتیم. اما این نامه خودمانی است دیگر. می شود حرف بزنیم. می شود بگوییم با ۴۰هزارتومان تبلیغات کردیم و فلانی میلیون ها تومان از پول دانشگاه را صرف زدن بنر کرد. خب بگیرید جلویش را. اما جلوی او را نگرفتید. در عوض دستور دادید من را از خوابگاه بیرون کنند. حتی نگهبان ها تهدید شده بودند که اگر من را بیرون نکنند از حقوقشان کم می شود. من رفتم. از حقوق این بنده خداها کم نکنید. خواهش می کنم کسی را به خاطر من توبیخ نکنید. لطفا فراموش نکنید این یکی را...

مسئول روابط عمومی شما به بنده تهمت زد. معاون فرهنگی شما مرا متهم کرد. خب بگیرید جلویشان را. اما شما با آنها کاری ندارید در عوض دستور دادید من وارد دانشگاهتان نشوم. ممنوع الورود شدم. حتی نگذاشتند بروم پیش استادم. کار درسی هم مجوز ورود می خواهد. راستی عکس مرا که در حراست زده‌اید، زیاد قشنگ نیست. اگر وقت کردید عوضش کنید. البته از فردا ماموران‌تان با دست‌پاچگی عکس را منهدم می‌کنند که اگر آدم کنجکاوی خواست تصویر مرا ببیند، نتواند. من حاضرم یک عکس بهتر برایتان بفرستم. البته اگر اجازه بدهید تا محدوده‌ی دانشگاه بیایم. راستی آن بزرگ‌مردی که می گویید شما را «به اسم» صدا می زند، اگر به بیت ایشان برسد که «دانشجوهای بسیجی» را ممنوع الورود کرده اید، دوباره اسم شما را می آورد؟!


کد مطلب: 248526

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcewv8wpjh8eni.b9bj.html?248526

الف
  http://alef.ir