طنز/ مطب پزشكي يا دارالتجاره

بخش تعاملی الف - بهروز بيات

8 مهر 1393 ساعت 9:29

اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.


پدر بزرگم يكدفعه دچار عارضه شديد پا درد شد. خوب ما هم مثل آدم منطقي بايد مي رفتيم پي دكتري اورژانسي جايي. دايي جانمان رفت پي دكتر. شرح ماوقع را گفته و تمنا كرده بود دكتر محترم افتخار حضور در منزل بدهند كه صد البته بهشان برخورده بود. اين روزها شما با هيچ ترفندي نمي توانيد يك دكتر را به منزلتان ببريد. اصلاً گذشته از اينكه "صرف" نمي كند ، از لحاظ پرستيژ شغلي هم ظاهر خوبي ندارد! نقل قول خان دايي ما بود از پاسخ پزشك محترم!

يك تيم امداد تشكيل داده و پدربزرگ را سوار ماشين مي كنيم. مطب دكتر محترم دقيقاً نبش يك چهارراه شلوغ است كه توقف در آنجا چنان ممنوع است كه تا يك نيش ترمز مي كني هشتصد تا دوربين راهنمايي از تو عكس ميگيرند و يك گروهان از مامورين محترم راهنمايي و رانندگي با برگ جريمه سرت مي ريزند. ولي چاره اي نداريم. يك قسمت از تيم امداد مامور پوشش پلاك خودرو مي شوند، يك قسمت مشغول خواهش و تمنا از مامورين و يك قسمت با سرعت ممكن پدربزرگ را كول كرده و به سمت مطب راهي مي شوند. عمليات كماندويي ما با موفقيت به درب ورودي ساختمان پزشكان مي رسد.

البته كاملا منطقي است كه مطب يك دكتر ارتوپد در طبقه سوم يك ساختمان بدون آسانسور باشد. قطعاً اين مشكل نه ربطي به دكتر محترم دارد و نه ربطي به مسئول صدور پروانه مطب ايشان. مشخص است كه كسي كه پايش شكسته است، چشمش كور دندش نرم بايد از پله هاي سه طبقه ساختمان بدون آسانسور بالا برود. حقوق بيمار؟ . . چه دل خوشي دارم من! صعود تيم امداد به قله رفيع مطب آقاي دكتر طي نيم ساعت تلاش و زحمت به نتيجه رسيد. ولي از اينكه استخوان بندي پيرمرد هنوز سالم بود اطمينان كامل نداشتيم.

وارد مطب دكتر شديم. دكتر يك اسكن تصويري لحظه اي از بيمار رنجور ما كرد و تا ما به خود بجنبيم و پدربزرگ را روي تخت معاينه بخوابانيم يك نسخه پيچيد و فرمود مرخصيد. فكر كرديم منظورش ترك تيم امداد از محوطه براي اشراف بيشتر دكتر بر مريض و شروع پروسه معاينه است. ولي منظور دكتر دقيقاً اين بود كه ايشان در همان يك نگاه كاملاً بيماري را تشخيص داده و نسخه اش را پيچيدند. خان دايي بنده كه كمي جوشي بود شاكي شد كه: آقا ماشين رو هم كه معاينه فني مي برند يه ده دقيقه طول مي كشه. كجاي اين بنده خدا رو معاينه كردي؟ اصلاً اگه همينطور كشكي نسخه مي دي خوب چرا گفتي مريض رو آورديم اينجا؟ . . قطعاً جواب دكتر محترم به اين اعتراض ها چندان هم محترمانه نبود و از مطب بيرونمان كرد و به منشي اش سپرد تا قيافه هاي نحس همه مان را به خاطر داشته باشد و تا صد سال بعد هم ديگر راهمان ندهد. ممنوع الورود شديم!

به ناچار تلفني از پزشك ارتوپد ديگري كه همان نزديكي بود وقت گرفتيم و پدربزرگ را كول كرده و راهي آنجا شديم. اين يكي كمي منصف تر بود. مطبش در طبقه دوم يك ساختمان بدون آسانسور بود. چون پدربزرگ تقريباً از حال رفته بود تصميم گرفتيم از ويلچري كه قطعاً در مطب يك دكتر ارتوپد وجود دارد براي انتقال ايشان استفاده كنيم. منشي ايشان اطلاع دادند تابحال چنين وسيله اي را از نزديك روئت نكرده اند! پدر بزرگ كمي هم طاقت بياور! بالاخره از پله ها بالا رفتيم و وارد اتاق انتظار شديم. يك اتاق ۱۲ متري مملو از بيمار با دو عدد صندلي بدون تهويه. ظاهراً خانم منشي براي همه يكجا وقت ميداد. چون ظاهراً تمام مريض هاي آن روز جناب دكتر همانجا جمع بودند! بالاخره وقتي نوبتمان رسيد تقريباً به پدربزرگ را CPR‌كرديم تا زنده شود و دكتر ايشان را معاينه كند. دكتر يك دستي به پدربزرگ زد و كليه فايلهاي اطلاعاتي بدن پدربزرگ به حافظه بلند مدت پزشك منتقل شد و ضمن اينكه مشغول نوشتن نسخه و آزمايش بودند تند و تند ارقام ميليوني را اعلام مي كردند كه چند لحظه بعد متوجه شديم منظورشان هزينه عمل است. آدرس داد كه حتماً به اين آزمايشگاه برويد و حتماً در اين بيمارستان خصوصي بستري اش كنيد تا عملش كنم! خان دايي اينبار جوشي نشد. چون از بس سرپا در اتاق انتظار ايستاده بود كه رمقي برايش نمانده بود. . .

اگر اين مطلب منتشر شود قطعاً صداي دكترهاي محترمي كه وقت آزادشان را صرف برج سازي و واردات خودرو نمي كنند و هر از چند گاهي سري به اينترنت مي زنند بلند خواهد شد كه اي بي انصاف مزدور مشوش كننده اذهان عمومي! گناه يك نفر را كه به پاي همه نمي نويسند و اصلا چرا يك طرفه به قاضي مي روي و حالا از بين هزاران دكتر يك نفر بوده كه بداخلاق بوده و الي آخر كه از بس شنيده ايم باورمان شده است. مثل همان قضيه تماشاگر نماها است كه از صد هزار نفر در استاديوم آزادي هشتادهزار نفر فحش مي دهند و ما ميگوييم عده قليلي تماشاگر نما! آقا ما بدبين! مزدور ! خائن ! شما اهل فضل و كمال و سواد.

خان دايي بنده با تمام بيسوادي اش فهميد كه نمي شود يك آدم را با يك نگاه چپكي معاينه كرد و كيست كه نداند حداكثر وقت واقعي يك دكتر براي مريضش پنج دقيقه هم نمي شود چرا؟ چون در يك نيم روز صدوبيست مريض را پذيرش مي كند! وقت ندارد بنده خدا! و سال كه عوض مي شود اولين چيزي كه در مملكت ما گران مي شود همان ويزيت پزشكان است و شش ماه بعد مستمري بازنشستگان! اصلاً اين رقم ويزيت را نمي دانم كدام نابغه اي و با كدام قياسي درآورده. پسر خان دايي بنده هم دكترا دارد. خان دايي ما چرتكه مي اندازد و حقوق پسرش را كه در دانشگاه تدريس مي كند با درآمد پزشكان مقايسه مي كند و دود از كله اش بلند مي شود و به قول خودش بيسوادي اش اجازه نمي دهد كه بيشتر از اين به اين قضايا با شك و ترديد نگاه كند. حتماً يك چيزي هست كه ما نمي دانيم! با كدام منطق يك پزشك در يك روز بايد به اندازه دوماه حداقل دستمزد قانون كار درآمد داشته باشد؟ خان دايي جان ميگويد اصلاً به نظر من اين دكترها فقط به خاطر همين موضوع است كه فرار مغزها نمي كنند. هيچ جاي دنيا اينقده حال نمي كنند كه اينجا مي كنند!

و بدتر از همه نمي داني به چه كسي بايد اين درد را بگويي! بابا يارو دكتره! اين خودش بايد ملت رو ارشاد كنه ! از اين به كي شكايت كني؟ ايشون خودش بايد به آن بيسوادي كه مجوز صدور مطب همكارش رو در شلوغ ترين نقطه شهر و بدون امكان جابجايي بيمار، بدون اتاق انتظار مناسب، بدون سيستم تهويه و . . . مي دهد اعتراض كند و اجازه اينكار را ندهد نه اينكه وقتي بيمارش به اين موضوع اعتراض مي كند بگويد همينه كه هست! نميخواي برو يك جاي ديگه! خان دايي ميگفت: حتي حسن آقا مكانيك كه فقط سه كلاس سواد دارد هرگز اين حرف را نمي زند! هرگز! فوق فوقش مي گويد: اي عزيز جان چه كنم ديگه وسع ما هم به همين مي رسيد ديگه! حسن آقا ! فقط با سه كلاس سواد!

شايد اين نوشتار يك بزرگنمايي از رفتار غير حرفه اي و غير مسئولانه عده "قليلي" از پزشكان باشد. قضاوت در مورد قليل و كثير بودن ارقام را به خوانندگان محترم وامي گذاريم. ولي به نظر بنده وجود حتي يك پزشك – تاجر در جامعه پزشكي زنگ خطر بزرگي است تا چه رسد به عده "قليلي" ! و اين مشكل تنها با كنترل و نظارت و تنبيه حل نمي شود. ما دچار يك بحران اجتماعي شده ايم . يك بيماري فرهنگي كه بيشتر از همه گريبان طبقه فرهيخته و انديشمند ما را گرفته است. طبقه اي كه درس خواند، باسواد شد تا بافرهنگ شود ولي به جاي آن ثروتمند شد و فراموش كرد يك هدفش نجات جان انسان ها بود نه كسب سود و تجارت! شما قرار بود اين جامعه را سعادتمند كنيد نه حسن آقاي مكانيك و نه خان دايي بنده!


کد مطلب: 243592

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcco1qii2bq0p8.ala2.html?243592

الف
  http://alef.ir