آیا وفای حضرت عباس(ع) به امام حسین(ع) به‌خاطر برادری بود؟ عموی سرافراز کربلا...

سید حسین امامی، گروه فرهنگی الف،   4020503024 ۱ نظر، ۰ در صف انتشار و ۵ تکراری یا غیرقابل انتشار
عموی سرافراز کربلا...

 در این یادداشت سعی می‌کنیم به این سؤال پاسخ دهیم که چگونه حضرت عباس(ع) به چنین جایگاه و مقامی خاصه مقام باب الحوائجی رسید؟ آیا وفاداری، عشق و ارادت حضرت عباس(ع) به امام حسین(ع) از باب عشیره ای و به خاطر برادری بود؟

نخستین و بارزترین صفت حضرت عباس(ع) که شهره عام و خاص است، صفت «وفا» است. عقیده عامه مردم برای این صفت، رسیدن حضرت به فرات و نخوردن آب به احترام تشنگی امام حسین(ع) و اطفال و کودکان و خواهران و اهل بیت(ع) است، اما وقتی دقیق‌تر نگاه کنیم مسلماً این صفت حضرت عباس(ع) تنها ناشی از این کار نیست؛ اگرچه حضرت می‌توانست آب بخورد و دلیل موجهی هم برای این کار داشت. مثلاً می‌توان این توجیه را بیان کرد که اگر آن حضرت آب می‌خورد و سیراب می‌شد و جان تازه‌ای می‌گرفت بهتر می‌توانست از دین خدا و راه امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) دفاع کند، (همان طور که حضرت علی‌اکبر(ع) از میدان بازگشت و به پدر عرض کرد: اگر آبی باشد تا بیاشامم و جان تازه‌ای بگیرم بهتر می‌توانم از دین خدا دفاع کنم، اما آبی در خیمه‌ها نبود؛) اما با این وجود حضرت به خاطر تشنگی مولای خود و فرزندان و کودکان، آبی ننوشید.

مسلم است اگر دیگر یاران حضرت امام حسین(ع) هم بودند همچون حضرت عباس(ع) آب نمی‌خوردند، چرا که آنها یاران واقعی خدا و پیامبر و امام خود بودند، آنهایی که مدعی بودند اگر صدها و هزارها بار بمیریم و باز زنده شویم جان خود را در راه حسین(ع) می‌دهیم، مسلما در این آزمون الهی هم پیروز می‌شدند. چنان که در حمله‌ای که در شب عاشورا انجام دادند و عده‌ای از اصحاب به فرماندهی حضرت عباس(ع) به آب رسیدند، حتی از طرف دشمن ندا آمد که آب بخورید اما نمی‌توانید آب ببرید تا حسین سیراب شود، نافع بن هلال به دشمن پاسخ داد ذره‌ای از آب ننوشیم تا سرور ما از آن بنوشد. 

حضرت عباس(ع) از هفتم محرم که آب بر اصحاب و اهل بیت بسته شد یکی _ دو بار با جمعی از یاران به آب رسید و مشکهای پر از آب را به خیمه‌گاه آورد و این چنین بود که به سقا مشهور شد، البته مقام سقایی از مقام‌هایی است که از پدر به او به ارث رسیده بود، چون امام علی(ع) سقای کوثر است.

اولین نکته ای که در پاسخ به سؤال مطرح شده باید عرض کنم این است که اهل بیت(ع) و خاندان پیامبر(ص)، عموهای بزرگی داشتند. از حضرت ابوطالب(ع) و حضرت حمزه(ع) تا جعفر طیار(ع) که امام سجاد(ع) در خطبه شام به آنها افتخار می‌کنند و آنها را از خود می‌دانند؛ نه دشمنان. حضرت عباس(ع)  از نسل این عموهاست، عموهایی که اهل بیت(ع) به آنها بسیار مباهات می‌کردند. وقتی بعد از رحلت پیامبر(ص) و داستان سقیفه، حضرت امیر(ع)  را برای بیعت به مسجد بردند، حضرت فرمود: اگر جعفر بود شما نمی‌توانستید این کارها را انجام دهید.

حضرت عباس(ع) طبق وصیت امام علی(ع) به همراهی امام حسین(ع) در همه عرصه ها خصوصاً کربلا سفارش شده بود و مطمئناً در همراهی امام حسن(ع) هم همانند امام حسین(ع) کم نگذاشته بود و همواره همراه و همدم امام حسن(ع) بود. با توجه به اینکه هیچ روزی شبیه عاشورا نیست، جلوه های عباسی در عاشورا زبانزد شده است. 

حضرت عباس(ع) که به امام خود ارادت خاصی داشت، از هجرت امام حسین(ع) از مدینه به مکه و سپس خروج از مکه همواره همراه آن حضرت بود. 

نکته مهمی را که می خواهم به اجمال مطرح کنم، این است که اطاعت و حب و علاقه حضرت عباس(ع) و حضرت زینب(ع) و همه بنی هاشم به امام حسین(ع) تنها از باب قبیلگی و عشیره ای و نسبت خانوادگی نبود، بلکه آنها امام خود را اطاعت می‌کردند و دوست داشتند، حال این امام ممکن است نسبت خانوادگی یا سببی با آنها داشته باشد، شاید هم نداشته باشد. با توجه به این روایت که امام و ولی، پدر جامعه و از پدر و مادر به امت نزدیک‎تر است. حضرت عباس(ع) به ادب و تواضع و فروتنی در مقابل امام حسین و خواهران بزرگوارش مشهور بود و اصلا اجازه صدا زدن عنوان «برادر» را هم به خود نداد و امام حسین را سرورم خطاب می‌کرد. مسلماً این نهایت ادب به خاطر مقام امامت و ولایت امام حسین(ع)، نه نسبت برادری و .... . 

 وقتی امام حسین(ع) شمشیرهای برهنه را زیر لباس حجاج دید، قبل از اینکه برای جلوگیری از خونریزی مکه را ترک کند، حضرت عباس(ع) روی بام خانه خدا رفت و برای حجاج سخنرانی کرد، لُبّ کلام که مد نظر ما در این مجال است این است که حضرت فرمود: هر کس می‌خواهد دستش به حسین برسد، اول باید از من رد شود.

حضرت عباس(ع) که مردی دلیر و شجاع و زبانزد عرب و عجم بود، با وجود اینکه دارای جاه و جلال و مقام و بزرگی بود اما در مقابل امام حسین(ع) خود را هیچ می‌دید و حتی در پاسخ به کوچکترین سؤالات و اظهار نظرهای دشمن، از خودش هیچ سخنی نمی‌گفت و همواره می‌گفت باید از مولایم بپرسم و پاسخ شما را بدهم، در صورتی که افرادی مانند محمد حنفیه و ... حتی به خود اجازه نصیحت به امام معصوم را دادند. 
بعد از آنکه امام حسین در شب عاشورا بیعت خود را از اصحاب و حتی بنی هاشم برداشت، اولین کسی که دوباره اظهار پیمان و وفاداری کرد و گفت: ما شما را تنها نمی‌گذاریم، حضرت عباس(ع) بود. حتی این کار هم نمی‌تواند دلیل کافی برای صفت وفای حضرت عباس(ع) باشد، چون بعد از ایشان بسیاری از افراد از بنی‌هاشم و اصحاب اظهار وفاداری کردند، حتی اگر کسی در آن شب چیزی به زبان نیاورده باشد، فردا در میدان عمل ثابت کرد. به هر حال جواب رد دادن(نپذیرفتن) به امان‌نامه دشمن هم نمی‌تواند دلیل کافی برای صفت وفای حضرت باشد، چون اگر کسی از یاران می‌خواست مهلکه را ترک کند می توانست، چنان که عبدالله بن حر جعفی فرار کرد.

در دبیرستان معلمی داشتیم که در سخنرانی ایام محرم در یک تفسیری عرفانی گفت: عباس قمر بنی‌هاشم است و مستحضر هستید که نور ماه از خورشید است و خورشید بنی‌هاشم، امام حسین(ع) است. حضرت عباس(ع) خود را این قدر به خورشید وابسته می‌دید و نور خود را از آن حضرت می‌گرفت. چه تعبیر جالبی کرده بود این استاد ما!

حضرت عباس(ع) آنقدر شجاع و دلاور بود که اگر یک تنه به صف دشمن زد و برای آب رفت، کودکان شکی در بازگشت عمو و آوردن آب نداشتند، اما وقتی مشک پاره شد و حضرت ناامید شد که بتواند آب را به خیمه ها برساند، دیگر روی آمدن به خیام را نداشت. حضرت عباس برای رساندن آب به خیمه ها، حفاظت از مشک آب را بر خود مقدم داشت، هدف حضرت حفاظت از مشک آب بود و در این راه دست راست و سپس دست چپ خود را از دست داد اما خللی در هدف رساندن آب به خمیه ها در او ظاهر نشد. 

روایت شده که امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) هر دو به صف دشمن زدند و هر دو با گفتن الله اکبر و أنا ابن الحیدر کرار و ... همدیگر را از وضع یکدیگر خبر می دادند. 

مورد دیگر اینکه وقتی ابوالفضل العباس(ع) از امام حسین(ع) اذن میدان می‌خواست، حضرت با بیان اینکه تو پرچمدار لشکر من هستی اگر شما بروی، لشکر از هم می‌پاشد، به ایشان اجازه نمی‌داد. پهلوان عرب و عجم باشی و 70 نفر بروند پیش چشم تو شهید شوند و تو بمانی و به میدان نروی، خیلی سخت است، حتی قاسم جوان به میدان رفت و عباس تنها انتظار کشید و حتی به خود اجازه نمی‌داد روی کلام امام خود حرفی بزند. برادران خود را پی در پی به میدان می‌فرستاد و می‌فرمود: بروید و در راه دین خدا شهید شوید و خداوند به صبر من در شهادت شما پاداش می‌دهد. به هر حال همین صبر حضرت ویژگی مهمی در شخصیت آن بزرگوار است.

نکته‌ای که می‌توان از عبارت «يا کاشف الکرب عن وجه الحسين» فهمید که آن حضرت کار خاصی برای امام حسین(ع) انجام داده که دیگر شهدا انجام ندادند، منظور از «کرب» که به معنای غم و اندوه است دقیقاً مشخص نیست که اشاره به چه غمی دارد، اما می توان عمق این مفهوم را درک کرد که اگر کسی غم و اندوه را از دل امام زمان خود بزداید، باید غم و اندوه خاصی باشد و آن شخص هم باید دارای جایگاه ممتازی باشد تا به این درجه رسیده باشد. به نظر می‌رسد قمر بنی هاشم(ع) دارای جایگاهی بود که امام حسین(ع) او را پناه خود می‌دانست.
در بیان جایگاه حضرت عباس(ع) برای امام حسین(ع) همین بس که بعد از شهادت 70 تن از اصحاب و اهل بیت(ع)، تنها با شهادت ایشان امام فرمود: الان کمرم شکست! امام حسین(ع) هم بارها به حضرت عباس(ع) فرموده بود: عباس برادرم، فدایت شوم! همین جملات نشان از جایگاه والای این مرد بزرگ نزد امام حسین(ع) دارد، جایگاهی که قابل ستودن و وصف و بیان نیست و معنای واقعی آنها را نمی‌فهمیم. به عبارتی می توان گفت همان جایگاهی که حضرت علی(ع) برای پیامبر(ص) را داشت و در قرآن به نفس و جان پیامبر(ص) تشبیه شده، حضرت عباس(ع) برای امام حسین(ع) داشت.

نقل است که وقتی اصحاب در میدان به لحظه شهادت می‌رسیدند امام حسین(ع) را صدا می زدند و امام خود را به آنها می‌رساند و غالباً اصحاب و هاشمیان سر بر زانوی امام خود جان دادند. مطمئناً می‌توان گفت که حضرت عباس(ع) در این مواقع محافظ امام حسین(ع) بود و با حمله به لشکر دشمن، لشکر عقب‌نشینی می‌کرد و امام حسین راحت و با خیال آسوده می‌توانست با اصحاب هم‌سخن شود، چون حضرت عباس محافظت از امام حسین(ع) را برعهده داشت.

آیت الله جوادی آملی می‌فرماید: حضرت عباس(ع) مثل پیامبران دفن شد، همه شهدا را در کنار امام حسین(ع) دفن کردند اما آن حضرت در همان جایی که به شهادت رسید دفن شد و این هم از ویژگی‌های بزرگی است که به خاطر شخصیت بارز آن حضرت نصیبش شد.

می‌گویند شجاعت، دلیری، تدبیر و درایت حضرت عباس(ع) باعث شد که امام حسین(ع) نگهبانی از خیمه‌ها را در شب عاشورا به ایشان بسپارد، وقتی این خبر به گوش فرزندان و کودکان رسید آنها که در مقابل خیل عظیم دشمن بودند با خیال آسوده خوابیدند، چون خیالشان با بودن نگهبانی عمویشان راحت بود.

برای بیان ویژگی دیگر حضرت که از نظر ما پنهان است به این نکته اشاره می‌کنم که آنقدر حضرت عباس در قبل از کربلا و در کربلا محبوب و پشت و پناه امام بود که امام حسین(ع) به زائران فرموده اول به زیارت عباس بروید. مسلما حضرت عباس(ع) را نمی‌توان در کربلا خلاصه کرد آن حضرت 21 سال از شهادت پدر تا شهادت امام حسن و تا سال 61 هجری در خدمت برادران معصوم خود بود و با تلاش و پارسایی و ...، خود را به جایگاهی رساند که افتخار اهل بیت(ع) شد و چندین معصوم در مدح او سخنان مهمی را بیان کردند که مشهور است، حتی روایت شده که جایگاه بی‌بدیل پیش امام زمان(عج) دارد. یکی از علمای بزرگوار می‌گوید به خدمت حضرت رسیدم. نامه هایی که از امامزادگان مختلف به دست حضرت می‌رسید. امام زمان نامه‎ها را می‌خواند و در گوشه‌ای می‌گذاشت اما نامه هایی را بر چشم خود می‌مالید و می‌بوسید و به کناری می‌گذاشت. پرسیدند این نامه‌ها چه فرقی با دیگر نامه‌ها دارد، امام زمان فرمودند این نامه‌ها از طرف عمویم حضرت عباس(ع) رسیده است. 

شجاعت حضرت أم‌البنین(س) هم در فدا کردن چهار میوه دل خود در راه خدا و دینش و امام زمانش هم نشانه این است که فرزندان آن حضرت از ابتدا همواره فدایی برادران خود بودند و این درس را از مادر خود آموختند و از پدر به وصیت گرفتند. می‌گویند وقتی اهل بیت(ع) به مدینه بازگشتند و خبر شهادت حسین(ع) به ایشان رسید، ایشان گفت: مگر عباس من همراه حسین نبود!

شنیده‌ام فاصله بین مرقد حضرت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) دقیقا فاصله بین سعی صفا و مروه است و این هم از معجزات الهی است. بارگاه منور و نورانی آن حضرت هم نشان‌دهنده جایگاه خاص او در میان اهل بیت(ع) است. در مجموع به خاطر این فداکاری‌ها به مقام باب‌الحوائجی رسید.

به هر حال نکته مورد نظر من سعی و تلاش و خودسازی و بزرگی فرزند امام علی(ع) است که توانست خود را به چنین جایگاهی برساند. در میان دیگر امامزادگان حضرت معصومه(س) و حضرت شاهچراغ(ع) هم دارای جایگاه ویژه ای هستند. پس حتی اگر امامزاده باشی، تنها جهد و کوشش شخصی است که جایگاه انسان را مشخص می‌کند.