«آخرین شاهدان»؛ سویتلانا آلکسیویچ؛ ترجمه مهناز خواجوند؛ نشر نیستان هیچ جنگی توجیهی برای اشک کودکان نیست! 

زهره مسکنی،   4000421013

سویتلانا آلکسیویچ نویسنده و روزنامه‌نگار اهل بلاروس است که سال ۲۰۱۵ برندۀ جایزه نوبل ادبیات شد. آکادمی سوئد وی را به ‌دلیل روایات چندصدایی که مظهر محنت و شجاعت در روزگار معاصر ماست، شایستۀ جایزۀ نوبل ادبیات اعلام کرد تا به این ترتیب او نخستین نویسندۀ بلاروس موفق به دریافت این جایزه شود

«آخرین شاهدان»

نویسنده: سویتلانا آلکسیویچ

مترجم: مهناز خواجوند

ناشر: نیستان؛ چاپ اول: 1397 

415 صفحه؛ 40000 تومان

 

***

 

در کشاکش جنگ جهانی دوم میلیون‌ها کودک اهل شوروی جان خود را از دست دادند... کودکان روس، بلاروس، اوکراینی، یهودی، تاتار، لتونی، کولی، قزاق، ازبک، ارمنی، تاجیک و ...» این نقل قول از شمارۀ پنجم مجلۀ «دوستی ملل» در سال 1985 به علاوۀ پرسش و پاسخی از داستایفسکی چهرۀ ماندگار ادبیات روسی که به جای پیش‌گفتار عنوان پس‌گفتار کتاب «آخرین شاهدان» را به خود اختصاص داده، بهترین و مختصر و مفیدترین معرفی برای این کتاب است. داستایفسکی می‌پرسد: «آیا جهان را، خوشبختی ما را، حتی هماهنگی پایدار را، بهانه‌ای یافت می‌شود که به نام آن شالوده‌ای استوار گردد و از پس آن قطرۀ اشکی از چشم خردسالی فرو افتد؟» و خود پاسخ می‌دهد: «هیچ تکنولوژی و پیشرفتی، هیچ انقلاب و جنگی نمی‌تواند توجیهی برای فروریختن قطرۀ اشکی از دیدگان کودکی باشد. همیشه آن قطرۀ اشک باارزش‌تر و گران‌مایه‌تر است حتی یک قطره اشک.»

سویتلانا آلکسیویچ نویسنده و روزنامه‌نگار اهل بلاروس است که سال ۲۰۱۵ برندۀ جایزه نوبل ادبیات شد. آکادمی سوئد وی را به ‌دلیل روایات چندصدایی که مظهر محنت و شجاعت در روزگار معاصر ماست، شایستۀ جایزۀ نوبل ادبیات اعلام کرد تا به این ترتیب او نخستین نویسندۀ بلاروس موفق به دریافت این جایزه شود. وی سال ۲۰۱۳ نیز برندۀ جوایزی همچون جایزه صلح کتاب‌فروشان آلمان و جایزه مدیسی شده ‌است. بیشتر منتقدان، آثار ادبی آلکسیویچ را سرشار از بازتاب روحیۀ شهروندان روسیه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی می‌دانند. «صداهایی از چرنوبیل»، «صداهای شوروی از جنگ افغانستان»، «جنگ چهره زنانه ندارد»، «پسرانی از جنس روی» و «زمان دست دوم» از دیگر آثار این نویسنده است که به فارسی ترجمه و در ایران منتشر شده است. 

«آخرین شاهدان» ترجمه همان کتابی از سویتلانا آلکسیویچ است که سال ۲۰۱۵ جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد. آلکسیویچ اولین در این اثر تجربیات کودکانی را گردآوردی کرده که «شاهد» جنگ دوم جهانی بوده‌اند و اکنون از دنیا رفته یا در کهنسالی به سر می‌برند؛ اما قطعاً هنوز خاطرات تلخ و تصاویر دلخراش جنگ را به خاطر دارند. در بیشتر این روایت‌ها، راوی به طرز معجزه‌آسایی از حادثه جان سالم به در برده است. به نظر می‌رسد هدف اصلی از بازگویی وقایع جنگ از زبان کودکان، به هیچ وجه ایجاد حس تنفر نسبت به ملت یا شخص خاصی نبوده؛ بلکه مقصود، هشدار به بشر و یادآوری جنایت‌هایی است که به موجب همین نفرت‌های بی‌دلیل اما ریشه‌دار صورت گرفته‌اند. 

«آخرین شاهدان» اثری است که در اوج سادگی، عمق فجایع رخ داده طی جنگ جهانی دوم در بلاروس را برای خواننده ترسیم می‌کند. این اثر برای نخستین بار سال ۱۹۸۵ در اتحاد جماهیر شوروی به چاپ رسید. در آن زمان کشور بلاروس امروزی، یکی از استان‌های شوروی محسوب می‌شد. فیلم مستند «بچه‌های جنگ: آخرین شاهدان» با اقتباس از این کتاب به کارگردانی آلکسی کیتایتسف در سال ۲۰۰۹ ساخته شد و سال 2011 در بخش آزاد رقابت‌های سینمای مستند «انسان و جنگ» در ییکاترینبورگ جایزه ویژه مسابقه را به خود اختصاص داد. ولادیمیر ماگدالیتسِ آهنگساز نیز سمفونی «آخرین شاهدان» را با اقتباس از این کتاب ساخته است.

کتاب شامل 101 روایت خواندنی و اثرگذار است که نویسنده در آنها بدون بهره‌گیری از پیرایه‌های ادبی و با زبانی ساده از درد مردم خود گفته است. آلکسیویچ برای اهالی ادبیات ایران به ویژه مستندنگاران چهره‌ای ‌شناخته‌شده است اما از آنجا که جامعۀ ادبی روسیه ژانر مستندنگاری را به عنوان یک اثر ادبی صرف نمی‌شناسد، این نویسنده نمی‌تواند در زمرۀ داستان‌نویسان روس‌زبان قرار گیرد و به نوشته‌هایش اثر ادبی اطلاق شود. آثار او به دلیل انعکاس تصویر رنج انسان‌ها توجه‌ها را به خود جلب کرده است. وی در «آخرین شاهدان» یک سر و گردن بالاتر از هم‌صنفانش به نوع زندگی، آرزوها، دغدغه‌ها و دردهای افراد پیرامون خود توجه دارد، آنها را می‌بیند و درک می‌کند. افرادی که در سایۀ شوم جنگ متولد شده و رشد یافته‌اند. نسل سوخته‌ای که در 1917 به دنیا آمدند و در 1991 از دنیا رفتند. کتاب از پانوشت‌های کامل و قابل توجهی نیز برخوردار است که اطلاعات سودمند و مکملی را دربارۀ اصطلاحات، اسامی، مناطق جغرافیایی و ... به خواننده ارائه می‌دهد.

در یکی از روایات کتاب «آخرین شاهدان» می‌خوانیم:

«فراموش نمی‌کنم که یک نظامی به طرف مادر آمد و با هم صحبت کردند و تعریف کرد که همۀ خانواده‌اش در کراسنادار کشته شده‌اند و او به جبهه می‌رود. رفقایش فریاد می‌زدند و او را صدا می‌کردند تا سوار قطار شود اما او همچنان ایستاده بود و نمی‌توانست ما را ترک کند.

یک دفعه گفت:

- انگار دستتون خالیه. اجازه بدین بن نظامیم رو به شما بدم. من دیگه کسی رو ندارم.

مادر شروع کرد به گریه کردن. من همه چیز را طور دیگری فهمیدم. با داد و فریاد گفتم:

جنگه... همۀ خانوادۀ شما کشته شدن. باید برید جبهه و از فاشیست‌ها انتقام بگیرین، اون وقت شما عاشق مادر من شدین؟ خجالت نمی‌کشین؟!...»