قدر این‌ پیران فرزانه را بدانیم

دکتر علی دارابی،   4000322001 ۱۰ نظر، ۰ در صف انتشار و ۴ تکراری یا غیرقابل انتشار
قدر این‌ پیران فرزانه را بدانیم

بزرگان خرد ایران زمین

اینها جواهرات موزه ملی فرهنگ ایران هستند. گردن آویزی از حکمت ایرانی با مهره های درخشان. 

اینها حکیمانی روشن بین هستند که یک عمر، صبح به صبح در ارتفاعات بکر فرهنگ، دنبال ریاحین عطری شفابخش می گردند و شب به شب، یافته ها و چیده ها را در کارگاه کیمیاگری شان، مرهم می کنند تا روی زخم های فرزندان آدم بگذارند.

 *این ردیف شریف، انگار نقشه جغرافیای حکمی ما است، مرز غربی اش استادان کریم مجتهدی و غلامرضا اعوانی است، مرکز و مدارش  استاد رضا داوری اردکانی است، و مرز شرقی اش به استاد غلامحسین ابراهیمی دینانی و روانشاد استاد محسن جهانگیری می رسد.

این ها حاملان فکر و فرهنگ ایرانی از دوران پیشین به دوران پسین اند، مانند آب های زیر زمینی که از تبخیر دریا ذخیره می شود و دوباره از قعر دهها متر به صورت قنات جاری می گردد. فرهنگش نیز همین حالت را داشته است، مجموعه ای از امتزاج ها و ذوب فرهنگ هاست. ایران کشور قنات ها و چشمه هاست و فرزانگان فلسفه ایران، وارثان قنات های زلال فرهنگ ایران اند.

خصیصه این فرهنگ حاصل امتزاج فرهنگ ایران اسلامی با فرهنگ ایران کهن بود و از همین جا هم قوم ایرانی از سایر سرزمین های مشابه، متمایز شد. پنج خردمند حاضر در این قاب طلایی که یکی شان در جوار حق ارمیده است، پیشاهنگان همین فرهنگ چندگانه و چند وجهی شدند.

ماموریت فکر ایرانی که از شاهنامه آغاز شد این بود که در چند جهت حرکت کند تا بتواند به همه جوانب زندگی پاسخگو باشد. همان زمان که تفکر علمی ابن سینا بود، تصوف ابوسعید هم بود، سنایی عارف هم بود خیام که می گفت " دریاب دمی که باطرب می گذرد " هم بود. به همین جهت است که وقتی به آثار هزارو اندی ساله فارسی می نگریم، می بینیم که هیچ نکته ای از نکات زندگی بشری نیست که در آن ها ناگفته مانده باشد. 

میان همه متفکران و گویندگان ایرانی، باهمه تفاوت ها، یک اندیشه مشترک هست و آن این است که همه آن ها از زندگی و مرگ حرف می زنند و باز هم فصل مشترک همه متفکران، سخنوران و فیلسوفان گذشته و این پنج جواهر امروز ایرانی، درپاسخ به سوال انسان سرگشته امروز که می پرسند زندگی امروزمان چه کم دارد پاسخ می دهند، توازن! مطابقت دنیای درونی انسان با دنیای بیرون آن ، همانی که بقول مولوی  چون کشتی بی لنگر کژ می شد و مژ می شد.

مثل یک رگه طلا می توانند جویندگان گنج را یکراست و سر راست به قلب معدن حکمت مشرقی دلالت کنند. 

 *قدر این‌ پیران فرزانه را بدانیم.*