تحلیل روانشناختی از واکنش‌های جامعه ایرانی به رویدادهای سیاسی   نخ سیگار و «مشعل آزادی»

علی نصری،   4000114116 ۲ نظر، ۰ در صف انتشار و ۰ تکراری یا غیرقابل انتشار
نخ سیگار و «مشعل آزادی»

 

در عصری که زندگی می‌کنیم، شناختن عوامل و نیروهایی که به صورت نامرئی و غیرمستقیم در شکل‌دهی و جهت‌دهی به افکار، خواسته‌ها، سلیقه‌ها و مواضع سیاسی‌مان نقش بنیادین دارند، از هر زمان دیگری حیاتی‌تر است.

 اهمیت این شناخت برای جامعه ایرانی - که علاوه بر رسانه‌های ارتباط جمعی، شبکه‌های اجتماعی و شگردهای تبلیغاتی رایج در جهان امروز - در معرض یک جنگ تمام عیار روانی و بمباران بی‌امان رسانه‌ای در جهت مقاصد سیاسی گوناگون قرار دارد، چندین برابر است. 

در این راستا، مطالعه آثار، نظریه‌ها و کارنامه حرفه‌ای ادوارد برنیز (Edward Bernays) که او را بنیانگذار «روابط عمومی» و پدر  «پروپاگاندای مدرن» می‌خوانند و به عنوان یکی از صد چهره تاثیرگذار قرن بیستم می‌شناسند، برای درک مکانیزم‌های روان‌شناختی در دستکاری افکار عمومی، می‌تواند بسیار موثر باشد. 

ادوارد بزنیز، تخت تاثیر نظریه‌های دایی مشهورش «زیگموند فروید» ( Sigmund Freud) - بنیانگذار رشته روانکاوی - معتقد بود که خواسته‌های انسان به مراتب بیش از اینکه برخاسته از نیازهای منطقی و عقلانی او باشند، ریشه در نیازهای پنهان روانی و ضمیر ناخودآگاه او دارند. پس هر دستگاه تبلیغاتی، رسانه یا فرد پروپاگاندیستی که بر این مکانیزم‌های روانی شناخت کافی دارد، می‌تواند افکار عمومی، باورهای جمعی، مواضع سیاسی، خواسته‌ها و سلیقه‌های جامعه را به دلخواه خود شکل و جهت‌ بدهد.

ادوارد برنیز، «نماد»سازی را یکی از مهم‌ترین ابزار این شیوه پروپاگاندا برای عبور از ذهن مخاطب و دست یافتن به ضمیر ناخودآگاه او میداند. 

به عنوان مثال اگر از هر فردی بپرسیم که چرا «ماشین» داشتن برایش اهمیت دارد؟ پاسخ  خواهد داد که او ماشین را به عنوان یک «وسیله نقلیه» برای تردد از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر - مثلاً از منزل به محل کار - نیاز دارد. اما وقتی به صنعت اتوموبیل‌سازی توجه می‌کنیم،  می‌بینیم که تبلیغ «برند» و «پرستیژ» ماشین اصلی‌ترین دغدغه‌ آنهاست و عموم مردم نیز به ماشینی بیشتر تمایل دارند که «نماد» بهتری برای جایگاه اجتماعی، قدرت، موفقیت و جذابیت است. 

یعنی در مقطعی از زمان، شرکت‌های اتوموبیل‌سازی موفق شدند تا یک وسیله نقلیه را در باور عمومی، به یکی از برجسته‌ترین «نماد»های جایگاه و پرستیژ اجتماعی و پاسخ  دادن به این نیاز ناخودآگاه مشتریان‌ خود تبدیل کنند. در صورتی که هیچ ارتباط منطقی مستقیمی بین کارکرد یک وسیله نقلیه و جایگاه اجتماعی یک فرد وجود ندارد. 

یک مثال دیگر که در کارنامه حرفه‌ای ادوارد برنیز برجسته است؛ گسترش چشم‌گیر مصرف «سیگار» در میان جامعه زنان آمریکاست.

 در دهه ۱۹۲۰ میلادی، سیگار کشیدن در جامعه آمریکا یک رفتار کاملاً «مردانه» به حساب می‌آمد. سیگار کشیدن برای زنان - به ویژه در اماکن عمومی - یک رفتار «تابو» و ناهنجار محسوب میشد که مختص زنان «بدکاره» و «خیاباتی» است. 

شرکت‌های دخانیات آمریکا علیرغم تمام تلاش‌‌های تبلیغاتی‌ و حتی همکاری‌شان با جامعه پزشکی برای معرفی سیگار به عنوان یک کالای «سلامتی» که در کاهش وزن و پایین آوردن استرس تاثیر مثبتی دارد، موفق نمی‌شدند تا زنان جامعه را با «استدلال منطقی» به مصرف سیگار متقاعد سازند. تا اینکه شرکت «American Tobacco Company» ادوارد برنیز را به عنوان مشاور روابط عمومی به استخدام خود درآورد.  

ادوارد برنیز که تلاقی زمانی افزایش تولیدات سیگار با شتاب جنبش‌های فمینیستی پس از جنگ اول جهانی را دریافته بود، در صدد برآمد تا این دو را به یکدیگر گره بزند و سیگار را به «نماد» رهایی و استقلال و قدرت زنان و عمل «سیگار کشیدن» را به عنوان روشن کردن «مشعل آزادی» (Torches of Freedom) در افکار عمومی جامعه جا بیاندازد. 

او با همکاری برخی چهره‌های سرشناس جنبش فمینیستی آمریکا و چاپ عکس‌های آن‌ها در حال سیگار کشیدن در مجلات متعدد و همچنین با استخدام زنانی که در راهپیمایی‌ها - از جمله راهپیمایی بزرگ عید پاک در نیویورک - با سیگاری در یک دست و پلاکاردی در دست دیگر «اقتدار» خود را به نمایش می‌گذاشتند، موفق شد تا این محصول مضر شرکت‌های دخانیات را به «نماد» کنش‌گری عدالت‌خواهانه و «مشعل آزادی» زنان تبدیل کند. «مشعل»ی که تا سال‌ها - بلکه تا امروز - در دست بسیاری از زنان و مردان کنش‌گر اجتماعی، شاعر، نویسنده و هنرمند به عنوان نماد «روشن‌فکری» روشن بوده و هست، بدون اینکه لزوماً از ترفندهای تبلیغاتی اولیه این نمادسازی اطلاعی داشته باشند. 

ادوارد برنیز، در مدت عمر طولانی خود،‌ علاوه بر نقش‌ش در مصرف‌گرایی جامعه آمریکا، مشاور چندین رئیس جمهور و نهادهای امنیتی  این کشور نیز بود و مشهور است که در شکل‌دهی به افکار عمومی در جنگ‌سرد، کودتای گواتمالا و برخی دیگر از رخدادهای مهم سیاسی زمان خود، نقش بسیار موثری داشت.

حال جا دارد که با توجه به این موضوع، ما نیز به  چگونه شکل‌گیری رفتارها، واکنش‌ها و موضع‌گیری‌های اجتماعی و سیاسی خودمان توجه بیشتری بکنیم.

مثلاً از خود بپرسیم چرا واکشن‌های قشرهای مختلف جامعه نسبت به توافق‌نامه «برجام» و توافق‌نامه «۲۵ ساله با چین»، اینچنین دقیق و مستقیم با خط‌کشی‌های مرسوم اجتماعی، جناحی و رسانه‌ای مطابقت دارد؟ چرا قشری از جامعه آنقدر مشتاقانه امضای «برجام» را جشن گرفت و از امضای توافق‌نامه با چین چنان برآشفت؟ و قشری دیگر «برجام» را «ننگین» و «خائنانه» خواند و از توافق‌نامه با چین به گرمی استقبال نمود؟ این برداشت‌های کاملاً متضاد از یک متن واحد - یا بعضاً حتی بدون خواندن آن - از کجا نشأت می‌گیرد؟ 

برای پاسخ به این سوال، باید یک لایه عمیق‌تر در ضمیر ناخودآگاه جامعه برویم و  «نماد»هایی که رسانه‌های مختلف برای مخاطبان خود از این توافق‌نامه ساخته‌اند را بررسی کنیم. 

  مثلاً اگر نگاهی به سایت‌ها و رسانه‌های منتقد «برجام» بیاندازیم؛ خواهیم دید که بسیاری از آنها نقدشان از این توافق‌نامه را در کنار عکس مرد جوانی که تی.شرتی با پرچم آمریکا به شکل یک «قلب» پوشیده، در وسط خیابان، در یک جمع مختلطی از دختران و پسران، مشغول رقصیدن است. 

این تصویر دریچه‌ای به ناخودآگاه قشر سنتی جامعه است که برجام را برای آنها - نه به عنوان یک سند حقوقی روابط بین‌الملل - که به عنوان «نماد» آغاز دوره‌ «بی‌بند و باری» و زیر پا گذاشتن «عفت عمومی» و «غرب‌پرستی» تبیین کرده‌اند. ترسی که هیچ ارتباط منطقی با یک توافق‌نامه بین‌المللی هسته‌ای که به منظور لغو تحریم‌های اقتصادی مذاکره شده ندارد، اما  به یک نیروی محرک پنهانی مهم برای مخالفت با برجام تبدیل شده. 

همچنین، مخالفت قشر دیگر جامعه با توافق‌نامه چین را نیز می‌توان از همین منظر بررسی کرد؛ قشری که سال‌ها جهان «غرب» را برایش به عنوان «نماد» علم و پیشرفت و آزادی و نشاط و «زندگی نرمال» معرفی کرده‌اند و «شرق» را «نماد» سنت‌گرایی و سرکوب و انضباط خشک و زندگی در اردوگاه‌های کره شمالی ترسیم نمودند. 

قشری که «پرستیژ» و جایگاه جهانی خود را از نظرگاه «غرب» می‌بیند، به جوایزی که هنرمندان و سلبیتری‌های ایرانی از جشنواره‌های غربی میگیرند عمیقاً می‌بالد، به دانشمندان کشورش که در دانشگاه‌ها و مراکز علمی غرب جذب شده‌اند به شدت افتخار می‌کند، و‌ اصولاً مقصودش از واژه «جهان» یا «جهانیان» ساکنین کشورهای غربی‌اند. این قشر وحشتی عمیق ناخودآگاهی از «شرقی»تر شدن دارد، چرا که آن را بریده شدن از «جهان» و فرو رفتن در انزوا می‌بیند. وحشتی که هیچ ارتباط منطقی با یک توافق‌نامه راهبردی میان دو کشور ایران و چین ندارد، اما به یک نیروی محرک پنهانی برای مخالفت با آن تبدیل شده است.

در عصری که زندگی می‌کنیم، شهروند «مستقل» بودن و نظر مستقل داشتن و مواضع  آگاهانه سیاسی گرفتن، به صرف خواندن اخبار و مطالعه مقالات و دنبال کردن مناظرات و گوش دادن به تحلیل‌ها و عضویت در شبکه‌های اجتماعی و شرکت در کمپین‌ها و مشتری رسانه‌های گوناگون بودن، میسر نمی‌شود.

 یک شهروند امروز باید با عوامل نامرئی و شگردهای رسانه‌ای و پروپاگاندای تبلیغاتی که به افکار و باورها و احساسات و خواسته‌ها و سلیقه‌ها و واکنش‌های او شکل و جهت میدهند نیز تسلط و آگاه لازم را داشته باشد؛ تا یک نخ سیگار را به عنوان «مشعل آزادی» به دستش ندهند.