آیا در غرب آزادی وجود دارد؟!

دکتر محسن سلگی،   3990808042 ۲۱ نظر، ۰ در صف انتشار و ۱۵ تکراری یا غیرقابل انتشار
آیا در غرب آزادی وجود دارد؟!

 برخورد دوگانه با موضوع آزادی بیان از جمله محورهای اصلی در نقد جامعه و  سیاست غربی است، اما نویسنده مطلبی که می خوانید پرسش بنیادی تری را مطرح کرده است: آیا اساسا در غرب آزادی وجود دارد؟ 

نویسنده با تکیه بر مفاهیم برخی نظریه پردازان به این پرسش پاسخ متفاوتی می دهد : انسان مهاجر به تعبیر آگامبن هوموساکری (انسانی خاطی که تابوهای یک جامعه را شکسته) است که می توان با او هر رفتاری داشت. اگر یک مسلمان چچنی سر معلم توهین کننده به پیامبر اسلام را می بُرَد، این عمل حاصل تحقیرشدن مستمر و شبکه ای او هم بوده است؛ حاصل حقوق بشری که در بهترین حالت حقوق بشر غربی  است. 

متن کامل این یادداشت را بخوانید: 

« بارها شنیده ایم و خوانده ایم که برای اثبات دوگانگی و متناقض بودن آزادی در غرب - مشخصا ناظر به جریان توهین به پیامبر رحمت و آزادی پیامبر اعظم(ص)- بر مواردی مانند ممانعت از پوشیدن بیکینی و حجاب، عدم اجازه نشر کتاب علیه صهیونیسم و یازده سپتامبر در فرانسه تأکید شده است. در این میان دو پرسش بسیارکمتر مورد توجه قرار گرفت: یکم این پرسش بنیادی تر که آزادی در غرب اساساً وجود دارد؟(پرسش فراتر از دوگانگی آزادی) و دوم این که منطق آزادی در غرب در نسبت به مفاهیمی مانند قدرت، عدالت و...چگونه است. حکم به دوگانه بودن آزادی در کشوری مانند فرانسه می تواند محصول نگاه خطی و مستقیم به پدیده ها و مفاهیم باشد. در حالی با نگاه شبکه ای می توان چندگانگی و حتی بیگانگی آزادی را نشان داد.

دوگانگی مستعد این معنا است که گویی در کشوری چون فرانسه آزادی نیمی صادق و نیمی کاذب است و یا گویی آزادی بر شهروندان بومی وجود دارد اما برای مهاجران نه.

مدعای این یادداشت آن است که آزادی در فرانسه، چندگانه و بیگانه است. مقدمتا باید گفت آزادی شامل آزادی فردی و آزادی جمعی است. آزادی فردی را می توان به آزادی درونی و آزادی بیرونی تقسیم کرد. همچنین آزادی منفی و آزادی مثبت دو صورت آزادی بیرونی هستند. به بیان من، آزادی درونی، آزادی فردیِ فردی است و آزادی بیرونی آزادی فردیِ جمعی و آزادی فردی-جمعی است. آزادی درونی، آزادی فرد از نفسانیات و شرور درونی است که این آزادی به تعبیر رهبر معظم انقلاب، آزادی بیرونی را هم در پی دارد. در این معنا، آزادی به منزله توانستن(توانستن خواستن است) قابل ایضاح است که در این کوتاه نمی توان بدان پرداخت.

آزادی درونی در غرب نه در تسلط بر شهوات که در مسلط بودن شهوات و حتی در آزادی به عنوان شهوت تعبیر غالب شده است. فردی که بر خود مسلط نیست راحت تر تسلیم قواعد تحمیلی می شود. او توان مبارزه را از دست می دهد؛ چراکه مبارزه همواره برای یک آرمان است. به این ترتیب با وجود مطرح شدن انسان گرایی و سوژه دکارتی که مبتنی بر باور به انسان به عنوان فردی مستقل از جهان و دیگری و نیز فردی یقینی بود- البته دکارت طی شک دستوری به این انسان رسیده بود_ اما رفته رفته از همان‌مبانی یقینی و تعمیمی مدرنیته برید و چنان دچار نسبی گرایی و تردیدگرایی شد که افق ها و آرمان هایش را از دست داد و دیگر چیزی آن سوی خود نمی دید که جان بر سر آن بنهد.

چپ های نو و پست مدرن ها هم با وجود نقد استثمار و تبعیض در جوامع غربی اما از آنجایی که زیرآب فراروایت ها را زده اند و از حیات انسانی آرمان زدایی می کنند، نه تنها استراتژی نقد بدیلانه در برابر نقض آزادی در غرب را فراهم نیاوردند، که انفعال و تسلیم را تثبیت کردند.

غالب غرب برای آزادی، حتی از حقیقت هم دست کشید چراکه حقیقت امری ثابت و یقینی تلقی می شد که دست‌وپاگیر است. حتی عقل هم توسط اندیشمندان لیبرال و چپ و چندرگه مورد انکار قرار گرفت. کسانی مانند آیزایا برلین-لیبرال- و هانا آرنت-چندرگه- بر طبل قابل جمع نبودن حقیقت و آزادی کوبیدند و علیرغم تلاش برای آزادی، نتوانستند دلایل اسارت عمیق انسان غربی را بفهمند.

البته نظریه هایی مانند انتخاب عقلایی سعی کردند انسان را به منزله موجودی آزاد و انتخاب گر و حتی صرفا عقلانی نشان دهند اما در این میان انسان را بدل به ماشینی بی احساس کردند و وجه عاطفی او را نادیده گرفتند. انتخاب دلیل موجهی بر آزادی و اراده انسان نیست. چراکه هوش مصنوعی هم توان گزینش دارد. گزنیش را نمی توان اختیار دانست. اختیار و آزادی همواره ملازم با مسئولیت است در حالی که آزادی ظاهری در غرب، مدام مسئولیت زدایی(تکلیف زدایی) کرده و از این حیث از ریشه های باستانی و یونانی خود هم عدول کرده است. آزادی در یونان باستان چیزی بود حاصل کنش فرد و مشارکت او در امور عمومی آن هم بدون در نظرگرفتن نفع شخصی. اما در غرب امروز، آزادی چون تمنا و خواهش آن هم منفعلانه تثبیت شده است. مطالبه گری در غرب، غالباً به معنای مسئول ندانستن خود و بر صندلی نشستن و از دیگران خواستن است. 

به یونان باستان اشاره کردیم. جالب است که درهمان جا هم حقوق شهروندی، شامل زنان و بردگان و مهاجران نمی شد. امروز هم در کشورهای غربی به ویژه کشورهایی مانند فرانسه و امریکا، حقوق شهروندی شامل مهاجران نمی شود. انسان مهاجر به تعبیر آگامبن هوموساکری است که می توان با او هر رفتاری داشت. اگر یک مسلمان چچنی سر معلم توهین کننده به پیامبر اسلام را می بُرَد، این عمل حاصل تحقیرشدن مستمر و شبکه ای او هم بوده است؛ حاصل حقوق بشری که در بهترین حالت حقوق بشر غربی است. البته در خصوص این شعارها برای انسان غربی هم می توان تردیدها و پرسش های چالش برانگیز و حتی بنیان برافکن زیادی وارد ساخت. در عین حال تردیدی نیست که مدرنیته ابتدا با اعطای حقوق حداقلی  و ظاهری به بردگان، یک بار به کارگران و سپس به زنان توانست تا حدی خود را از فشار نامشروع بودن رهایی دهد و امروز کاهش نامشروع بودن سیاست و قدرت غرب جز با اعطای حقوق مسلمان و به رسمیت شناختن و شناسایی آنها شانسی نخواهد داشت.

برخی فواید و دلایل حوادثی مانند یازده سپتامبر برای غرب

جورجو آگامبن در ادامه هوموساکر از وضعیت استثنایی سخن می گوید و سپس تأسیس اردوگاه را زمانی می داند که وضعیت استثنایی بدل به وضعیت عادی شود. این وضعیت، وضعیتی است که خشونت را نهادینه کرده و اصل آزادی را هم به بند می کشد؛ به تعبیر من، وضعیتی است که قدرت میل به نامحدودبودن اش را عریان می کند و آزادی قدرت به جای قدرت آزادی است.

یازده سپتامبر و حادثه فرانسه در سال 2015-که منجر به کشته شدن 12نفر شد- و نظیر این ها لازم است نا نظام ریاستی در این دو کشور-که رئیس جمهور در این دو کشور قدرتی بی نظیر و غول آسا دارد- نظم اردوگاهی را تثبیت کنند. پس از یازده سپتامبر، برخلاف شرایط عادی کسی از مأموران تفتیش کارت شناسایی نمی خواست. این از پدیده های موقت وضعیت استثنایی است اما این که بوش توانست خلاف قانون اساسی نظارت بر حریم خصوصی افراد را قانونی کند یا پس از آن آزار مهاجران و محدودشدن بیشتر مهاجرت/مهاجر تشدید شد، عادی کردن وضعیت استثنایی یا تداوم آن بود.

فرانسه هم به سر بریده آن معلم و حادثه کنسرت و دفتر فلان روزنامه(اسلام هراسی) نیاز دارد تا وضعیت استثنایی را برای دولت تثبیت کند. بنابراین آنچه در نظام هایی مانند فرانسه و امریکا می بینیم نه تنها ضد مسلمان که ضدانسان یا غیرانسانی است. آزادی نه تنها برای مسلمان که برای سایر شهروندان هم معنایی چندانی ندارد. آزادی صرفاً/عمدتاً آزادی بدن آن هم به شرط مخدوش نکردن آزادی بدن دیگری است و البته صرفا بدن هایی که رنگ سفید و لباس سکولاریسم دارند. بدن رنگین پوستان و به ویژه مسلمان بدن عریان یا همان هوموساکری است که می توان با آن هر کاری کرد. باری، در غرب قدرت یا سیاست سیادت است که حکم می راند نه ارزش هایی مانند آزادی. فرانسه اردوگاه مسلمانان است اما وقتی اردوگاه ساختی باید منتظر شورش هم بود. در اردوگاه نمی توان چندان انتظار گفت و گو و وفاق داشت. البته فرانسویان بومی هم قربانی سیاست های صهیونیستی و دولت مکرون هستند. ارزش هایی که انقلاب فرانسه هم به نام آنها افتخار می کرد هم هرچه افزون تر در حال مشروعیت زدوده شدن اند.

 در نهایت، دیدنی است واکنش مهمترین منتقد سرمایه داری در غرب یعنی اسلاوی ویژک؛ واکنشی که نشان از بیگانگی آزادی و دروغین بودن عمده آن در غرب دارد. او ناظر به نگرانی اش درباره مهاجران، رشد افراطی گری در اروپا-به تعبیر او- و تهدید آنها علیه آرزویش یعنی اروپای واحد می گوید: «اگر این روند]روند ورود مهاجران[ ادامه پیدا کند، در آینده اروپایی که ما می شناسیم و خواستار دوام آن هستیم از بین خواهد رفت.»(گفتگوی ژیژک با روزنامه آلمانی دی ولت در 27ژانویه 2016) . با این اشاره خواستم دوباره به پرسش و مدعای اصلی ام در ابتدای متن بازگردیم.»