سرنوشت محتوم شاه

گروه سیاسی الف،   3981122073

شاه در مصاحبه با فالاچی در پاسخ به این پرسش که چقدر به دموکراسی باور دارید، گفته بود: «دموکراسی؟ آزادی؟ این کلمات چه مفهومی دارند؟»

روزنامه اعتماد نوشت: «فرح دیبا در خاطراتش می‌نویسد: «من خودم از بعضی نارضایتی‌ها آگاه بودم. اول فروردین ۱۳۵۵ پنجاهمین سال شاهنشاهی پهلوی را جشن می‌گرفتیم. در آن روز بود که به‌ خصوص احساس کردم رابطه بین شاه و مردم تغییر کرده است. من این تغییر را تا بن استخوان‌هایم حس کردم، درست مثل یک زمهریر ناگهانی.»

اما این شکاف نه در نیمه‌های دهه ۱۳۵۰ که مدت‌های قبل از آن شکل گرفته بود. مشروعیت محمدرضاشاه، اگر نه در همان بدو سلطنت، حداقل بعد از کودتای تابستان ۱۳۳۲ و سرنگونی دولت مصدق زیر سوال بود.

شاه می‌توانست به برخی طبقات و گروه‌های متنفذ جامعه تکیه کند و معترضان را با زور و ارعاب و سرکوب عقب نگه دارد اما مشروعیت و مقبولیت حکومت او مساله دیگری بود. یک ربع قرن بعد از سقوط مصدق در قدرت باقی ماند و تقریبا هر برنامه‌ای را که دلش خواست در کشور اجرا کرد. با بخش بزرگی از نخبگان جامعه سر ستیز داشت و نقشه‌های جاه‌طلبانه‌ای می‌کشید که برای اکثریت مردم ایران جذابیتی نداشت.

حتی جشن‌های او، به ویژه آن مراسم پرهزینه‌ای که به مناسبت یا به بهانه دوهزار و پانصدمین سال تاسیس شاهنشاهی در ایران برگزار کرد نیز کم و بیش چنین بود.

خاویر گررو در کتاب دولت کارتر و فروپاشی دودمان پهلوی می‌نویسد: «ایرانیان سهمی در این جشن‌ها که به مناسبت عظمت ملت و فرهنگ ایران برگزار می‌شد، نداشتند. شاه تصمیم گرفت به جای این که ایرانی‌ها را در اطراف خود گرد آورد، خارجی‌ها را در اطراف خود و در این جشن پرزرق‌وبرق جمع کند. در میان این جشن‌های پرجاه و جلال، یک چیز مغفول مانده بود. از نظر بسیاری از ایرانیان، هویت اسلامی کشورشان به باد فراموشی سپرده شده بود. در هیچ جای این جشن نامی از پیامبر اکرم یا امامان شیعی برده نشده بود. این جشن، جشن کفار بود و شاه داشت دوران پیشااسلام را جشن می‌گرفت؛ در حالی که کشور را برای دوران پسااسلام آماده می‌کرد.»

با خودبزرگ‌بینی که به قول اریک هابسبام «در میان رهبران خودکامه با پلیس مخفی ترسناک و مخوف امری عادی است» نه مخالفان و اعتراض‌های آنان را به رسمیت می‌شناخت، نه افکار عمومی و خواسته‌های مردم را جدی می‌گرفت. در مصاحبه با اوریانا فالاچی گفته بود: «برای انجام امور، قدرت لازم است و برای داشتن قدرت، اجازه و مشورت کسی لازم نیست. لازم نیست درباره تصمیمات با کسی بحث شود.»

می‌توانست میلیاردها دلار برای خرید تسلیحات و ادوات جنگی هزینه کند، پنجمین ارتش بزرگ دنیا را در اختیار داشته باشد، بر قیمت جهانی نفت اثر بگذارد و با قدرت‌های جهانی روابط دوستانه برقرار کند اما نمی‌توانست - و نتوانست - در وقت بحران به وفاداری مردم و پشتیبانی نخبگان اصیل جامعه خودش تکیه کند.

در همان مصاحبه با فالاچی، در پاسخ به این پرسش که چقدر به دموکراسی باور دارید، گفته بود: «دموکراسی؟ آزادی؟ این کلمات چه مفهومی دارند؟»

احسان نراقی دقیق می‌نویسد که «شکاف بزرگ بین مردمی که به‌ طور کلی و به دلایل تاریخی و جامعه‌شناختی اعتمادی به شاه و رژیم شاهنشاهی نداشتند و رژیمی که می‌خواست به هر قیمتی به حداکثر پیشرفت فنی نایل شود حاصلی جز این نداشت که هر چه رژیم راه خود را رفت، مردم کمتر به آن رغبت نشان دادند.» چنین بود که محمدرضاشاه، با چشمانی بسته آن قدر در مسیر اشتباه خود پیش رفت که سقوط، سرنوشت محتوم او شد.»