مقصر ماییم!     

 مهدی نورمحمدزاده،   3981105072 ۳۷ نظر، ۰ در صف انتشار و ۹ تکراری یا غیرقابل انتشار
مقصر ماییم!     

 این روزها دیگر اول صبح، سراغ گوشی ام نمی روم. «ترور گزیده»ام که از هر خبر سیاه و سفید می ترسم! شاید هم دیگر چیزی برایم مهم نیست. وقتی تو نباشی، دیگر کدام خبر می تواند مهم باشد؟! چه خبری بزرگتر از شهادت تو؟! چه دردی بالاتر از هجران تو و چه شعاری تلخ تر از این که ما هر کدام یک قاسم سلیمانی هستیم؟! چرا تعارف؟ من، تو نیستم سردار! هرگر نبوده ام!


من هنوز هم خیال می کنم که رفتن ات را خواب می بینم. خوابی که تمام نمی شود، اما آرام آرام می رسد به مرزهای تلخ بیداری! انگار تازه دارم می چشم دوزخ فراقت را، قیامت نگاهت را و بهشت لبخندت را!

من تازه باورم کرده ام روضه دستان بریده و سر جدا شده را، تازه خودم را راضی کرده ام به نشستن در سوگ پهلوان ایران زمین! حالا که صدای غرش موشک ها و عوعوهای ترامپ، خاموش شده است و روزهای بحران را پشت سر گذاشته ایم، من تازه یاد سر و دست خونین تو افتاده ام!

حالا که جنگ توییت ها آرام شده است و همه حواسها به زندگی بازگشته است، من مانده ام و حسرت «رقص و جولان»ی که بر سر میدان کرده ای! من مانده ام و داغ «رقص»ی که «اندر خون» خود کرده ای!

حالا که سیل سیستان آرام گرفته است و طوفان خشم عاشقانت قدری فرو نشسته است، من مانده ام و بغضی که به جای پشت بی سیم، پشت گوشی ام می شکند و تمام نمی شود، از تماشای هیبت گریه تو در اروند کنار، از طعم تلخ و شیرین دعایی که ما را می کُشد و تو را زنده می کند!

کجایی ای مردترین؟! کجایی ای زیباترین تجسم سربازان موعود؟! کجاست  آن نگاه نافذت که تاویل «اشداء علی الکفار» بود و کجاست آن لبخند شیرینت که تفسیر «رحماء بینهم»؟!

چگونه فراموش ات کنیم که ناجی نسل ما از بلای فراموشی امت اسلام، تو بودی! چگونه دل بکنیم از تو و حماسه هایت، که برای ما جنگ ندیده ها، رستم شاهنامه انقلاب تو بودی! چگونه بغض نکنیم از تماشای قنوت های عارفانه ات، که برای ما «قبرستان نشینان عادات سخیف» در این منجلاب آخرالزمان، اعجاز عرفان و  طهارت نفس تو بودی! اصلا  خودت بگو چطور نفس بکشیم در دنیای آلوده ای که نفس پاک تو را تاب نیاورد؟!

ماهها و سالها هم بگذرد، جز نام و یادت چیزی از خاطر ما نمی گذرد! آنها که هنوز بی خبرانند، مقصر نیستند! مقصر ماییم که هنوز تو را درست و دقیق روایت نکرده ایم، و الا کیست که زیبایی و شکوه شفق در دل شبی سرد و ظلمانی را به تماشا بنشیند و دلش نلرزد؟! کیست که حماسه آرش کمانگیر را بشنود و پر از غرور نشود؟!

باید که تو را روایت کنیم تا چشم و گوش بسته های عصر اطلاعات، تو را بشناسند! اما محال است کنار بیاییم با خباثت و جسارت دشمنانی که تو را خوب شناخته بودند! محال است کینه و بغض این «قاسم کشتگی» از دلمان پاک شود! داستان ما و آمریکا، هنوز ادامه دارد...